نوشتن برای بچهها هم جذاب است و هم سخت. گاهی ترس دارد، خصوصا وقتی میخواهی برای نوجوان بنویسی. نوجوان سخت میپذیرد. با یک اشتباه کوچک زودی دستت رو میشود.
نوشتن برای هر نویسندهای به شکلی خاص اتفاق میافتد؟ نوشتن آن هم برای بچهها سخت نبود؟
خب نوشتن فرایند شیرینی است. اما کنار این شیرینی رنج و زحمت و ممارست و مشق کردن هم میخواهد. گاهی مجبور میشوی متنی را بارها و بارها بنویسی و دست آخر همهاش را بریزی دور و مجدد طرح تازهای بریزی. یا داستان را از جای دیگری شروع کنی. یا هر چه نوشتی را خط بزنی و داستان را به شکل دیگری تعریف کنی. همه اینها پیش میآید. عادت دارم به خط زدن و مجدد نوشتن. راستش کیف هم میکنم. وقتی ایراد کار را پیدا میکنم، مثل یک کشف تازه میماند برایم. ذوق میکنم از کشفم. همهاش را میگذارم کنار و صفحه جدیدی توی لپتابم باز میکنم. یک صفحه سفید که منتظر واژههای جدید است.
نوشتن برای بچهها هم جذاب است و هم سخت. گاهی ترس دارد. خصوصا وقتی میخواهی برای نوجوان بنویسی. نوجوان سخت میپذیرد. با یک اشتباه کوچک زودی دستت رو میشود. میتواند به راحتی کتاب را ببندد و برود دنبال کار دیگری. پیش از نوشتن وقتی با موضوع نشستهایم به گفتوگوی دو نفره، همهاش از خودم از موضوعم از تم داستانم میپرسم، چقدر نوجوانها تو را میخواهند؟ چقدر دوستت دارند؟ چقدر میشناسندت؟ چقدر امکانش وجود دارد که بخوانندت یا اصلا نخوانند؟ تازه این گفتوگو وقتی که شخصیتها را میسازم، وقتی که دیالوگها را میسازم، وقتی داستان را واژه به واژه و خط به خط جلو میبرم و وقتی اسم داستان را پیدا میکنم، جلو چشمهایم است و کنار نمیرود. اما با همه سختیهایش عجیب شیرین است. هر وقت داستانی تازه متولد میشود سر از پا نمیشناسم که بنویسمش. صبحها با شور و شوق از خواب بلند میشوم و با شور و شوق میروم توی اتاق کار. مینشینم پشت میز تحریرم و میدانم آنجا یک داستان منتظر نشسته تا نوشته شود.
سؤال تکراری همه مصاحبهها، ایدههای نوشتن برای داستانهایتان از کجا پیدا میشوند؟ این درست است که برخی نویسندهها ممکن است ساعتها به جایی خیره شوند تا نوشتن به سراغشان بیاید؟ شما از کدام دستهاید؟
هر کسی برای خودش آیینی دارد، برای نوشتن، برای سوژهیابی یا سوژهسازی. شاید من هم ساعتها پشت میز کارم بنشینم و خیره به افکارم بمانم و دست آخر چیزی بنویسم یا ننویسم. این شاید تکرار شود اما به شکل کلی برای من به دو شکل اتفاق میافتد گاهی از طرف ناشر موضوعی پیشنهاد یا سفارش داده میشود که خب آن طور نوشتن هم دنیای خودش را دارد. اما چیزی که خصوصیتر است برایم، گوشی موبایلم است. تا موضوعی را میبینم یا واژها یا اتفاقی که میتواند داستان ساز باشد را میبینم، زودی گوشی تلفن همراهم را برمیدارم و شروع به گفتن میکنم و صدایم را ضبط میکنم. مثلا میگویم: «سلام سولماز! الان متوجه شدم که بچهها توی دوران قرنطینه و آموزش مجازی، آی دی همدیگر را توی گوشیهایشان وارد میکنند و مثلاً یک نفر در واتساپ به جای خودش و رفقایش در کلاس مجازی مدرسه حاضری میزند!» این جمله میماند توی گوشیام و مثلاً امروز که خواستم یک داستان قرنطینهای بنویسم سری به صداهای ضبط شده زدم و این موضوع را پیدا کردم. و همین میشود موضوع یک داستان.
بیشتر نویسندهها، آدابی برای نوشتن دارند. شما چه قدر به این آداب معتقدید و یا چه قدر از این قبیل رسم و رسومات پیروی میکنید؟
راستش آداب خاصی ندارم. جز اینکه فیشنویسی برایم جدیت دارد. طرح باید پیش از شروع به کار کامل مشخص باشد. بی اینکه بدانم قرار است چه کار کنم کاری را شروع نمیکنم. لپتابم از مقدسترین وسایل موجود است. یک جورهایی داستاندانی من شده برای خودش، مثل نمکدان یا شکردان مثلا. تختهای روی دیوار است که چیزهایی رویش مینویسم مثلا مینویسم یادت باشد بعد از این رمان سری به رولان بارت بزنی! یا تکههای کاغذ که چیزکی رویش نوشتهام و به تخته چسبیده بهم میگوید فلان جای داستان یک کاشت گذاشتهام و باید در فلان جای داستان یک بهرهبرداری از کاشتم بکنم و... اما از اینها که بگذریم نویسنده تمام وقت بودن آسیبهای خودش را دارد. مثلا روزهای متوالی در خانه ماندن یا پشت یک میز ساعتها نشستن. سعی میکنم خودم را مجبور کنم به زندگی سالم. تا جایی که میشود میان نشستنهای مکرر و طولانی ورزش کنم. و ساعتهایی از روز بیرون بزنم. میز تحریر و صندلی کوچکی دارم که میگذارمش توی حیاط زیر بوته یاس و ساعتهایی را آنجا به نوشتن و خواندن میگذرانم. البته پیشتر مهمان همیشگی کتابخانه ملی بودم. الان که قرنطینه خانهنشینمان کرده گاهی برای نوشتن به پشتبام هم سری میزنم.
گرافیک خواندید و در ادامه ادبیات نمایشی، هر کدام در جای خود به جهانبینی شما برای نوشتن داستان چه کمکی کردهاند؟
بله من دانشگاه آزاد گرافیک خواندم و بعدش در دانشگاه هنر تئاتر خواندم با گرایش ادبیات نمایش و بعدش در دانشگاه علامه طباطبایی ادبیات فارسی خواندم. و همهاش خیلی جدی در نوشتن کمکم کرد. در واقع نویسنده آن چیزی را مینویسد که در تجربه زیستهاش به نوعی بوده. و خواننده را در تجربه زندگیهای مختلف سهیم میکند! و خب خواندن رشتههای مختلف و بودن با چند نسل در دانشگاه کمک کرد که تجربه بکنم، آدمها را، زندگیها را و لحظهها را. طراحی صحنه، ساخت عروسک نمایشی، نوشتن فیلمنامه و نمایشنامه، ساخت سریال، طراحی گرافیک، تدریس داستاننویسی، معلم مدرسه بودن و... همه اینها به من تجربه داد. تجربهای که توی داستانهایم از آنها استفاده میکنم. مثلا وقتی نقاشی میکنید یا طراحی میکنید این هوش بصری شما را تقویت میکند. دیدن را یاد میگیرید. دیگر به دنیا نگاه نمیکنید. در واقع دنیا را میبینید و این دیدن با نگاه کردن معمول فرق دارد. آن وقت است که زمانی که مشغول ساخت مکان داستانی در ذهنتان هستید و در مرتبه بعدی نوشتن و توصیف آن لوکیشن، این دیدن به شما کمک میکند که مکان را با همه جزییاتش ببینید و لمس کنید و با همه این جزییات به خواننده داستان انتقال بدهید!
کمی از ماجرای دبستان هاجر برای ما تعریف کنید؟ زندگی هچل هفت آیدا پیرپور چطور میگذرد؟
«زندگی هچل هفت آیدا پیرپور» در سه مجلد نوشته شده که فعلا جلد اول آن با عنوان «#دبستان هاجر» توسط انتشارات هوپا به چاپ رسیده. امیدوارم به زودی دو جلد دیگه این مجموعه هم به چاپ برسد که ما هر سه جلد را در کتابفروشیها داشته باشیم. این کتاب را خانم فاطمه محمدعلیپور تصویرسازی کرد. «زندگی هچل هفت آیدا پیرپور» همانطور که از اسمش هم پیداست ماجراهای زندگی دختری هستش به اسم آیدا پیرپور. آیدا با مادر و پدر کلاهبردارش زندگی میکند و خب فکر میکنید وقتی مامان و باباتون کلاهبردار باشند چه روزگاری برای شما درست میشود؟! ما توی این کتاب با ماجراهای آیدا روبهرو میشویم. با اتفاقهایی که برایش میافتد. از اینکه چطور یک مامان و بابای کلاهبردار میتوانند دخترشان را توی مدرسه ثبتنام کنند تا ماجراهای یک زانیار خنگ، که به نظر آیدا بزرگترین و معروفترین خنگ بینالمللی هست... خلاصه اگر دلتان میخواهد بدانید زندگی با مامان و بابای کلاهبردار چه شکلی است؟ اگر دلتان میخواهد مامان و بابایتان هر روز بگویند: «نمیخواد بری مدرسه! بمان خانه و حالش را ببر!» اگر میخواهید بدانید بیکارها چگونه مدرسه میروند، «زندگی هچل هفت آیدا پیرپور» را بخوانید یا روزی سه بار برای مامان و باباهایتان بخوانید یا اگر گوش ندادند هر هشت ساعت یک بار بمالید به لپشان! این را من نمیگویم دانشمندان آیدا پیرپورشناسی میگویند!
طنز کلامی داستانهای شما و موقعیتهای عجیبی که برای شخصیتهای داستان خود انتخاب میکنید، به نظر بیشتر از هر وقت دیگری در «زندگی هچل هفت آیدا پیرپور» خودش را نشان داده، این طنز از کجا سرچشمه میگیرد؟
خب اگر به قول شما اینجا در داستان «زندگی هچل هفت آیدا پیرپور» خودش را نشان داده به خاطر نوع داستان است. این طنز کلامی، این نوع برخورد با داستان، این شوخطبعی، شاید در من بوده اما در داستانهای دیگر مجال بروز نداشته! هر داستانی دنیای داستانی خودش را میطلبد. نوع برخورد با هر داستانی متفاوت است. من به عنوان نویسنده در قدم اول انتخاب موضوع برای خودم مشخص میکنم این داستان قرار است طنز باشد؟ فکاهی باشد؟ کمدی باشد؟ یا نه اصلا قرار است به کل از این ماجراها دور باشد. البته خوب است اینجا یادآور شوم رمان «ماجراهای دو تا بچه چلمن در یک تابستان خیلی معمولی» و «خنگ بالای خنگ بسیار است» که به همت انتشارات علمی و فرهنگی چاپ شده است، هر دو طنز هستند. و البته تجربه نوشتن این دو کتاب مقدمهای شد برای نوشتن «زندگی هچل هفت آیدا پیرپور»
به نظر خود شما، «زندگی هچل هفت آیدا پیرپور» چقدر توانایی رقابت با نمونههای مشابه ترجمه را دارد؟
اعتقاد دارم هم در بخش تالیف و هم در بخش تصویرسازی خوب عمل میکنیم. همین کتابهایی که امروز برای کودک یا نوجوان چاپ میشود را مقایسه کنید با کتابهای دو دهه گذشته، به لحاظ چاپ، به لحاظ صحافی، گرافیک، متن و... فوقالعاده هستند. البته اتفاق بدی که در سالیان گذشته افتاده با چاپ کتابهای کم ارزش و گاهی حتی بیارزش اعتماد مخاطب به داستان تالیف را تحت و شعاع قرار داد و خب تا برگرداندن این اعتماد راه سختی در پیش است. بخشی از این بیاعتمادی از سوی والدین شکل گرفته. والدین امروز میراث دار شعارهای دهه شصتی هستند. شعارهایی که میگفت «هر کتابی ارزش یک بار خواندن را دارد»، «کتاب بهترین دوست است» و.... ای کاش این فکرها عوض میشد و در انتخاب کتاب دقیق عمل میکردند. میفهمیدند هر کتابی ارزش خواندن ندارد و کتابخانههای بچههایشان را با کتابهایی که ناشرین سودجو به شکل فلهای چاپ میکنند پر نمیکردند. خب خواننده حق دارد بعد از خواندن چند کتاب فتوشاپی بیارزش که نه نویسندهاش مشخص است و نه تصویرگرش، کتاب نخواند! چرا باید مجدد وقتش را هدر بدهد؟! یا نمیخواند یا اگر هم بخواند سراغ ترجمه میرود.
از اینها گذشته خوب است بدانیم که در دیده شدن یک کتاب علاوه بر متن عوامل بسیاری نقش دارند. مثل پخش مناسب، تبلیغات، تصویرسازی و گرافیک خوب، چاپ، انتخاب کاغذ، صحافی و... البته از همه اینها گذشته الان که جلد اول «زندگی هچل هفت آیدا پیرپور» چاپ شده و به دستم رسیده بسیار بسیار به آن خوش بین هستم. و امیدوارم در بازار نشر خوش بدرخشد.
خیلی از نوجوانها به نوشتن داستان علاقه دارند. برای آنها چه پیشنهادی دارید؟
خب قطعا پیشنهادم در قدم اول این است که بخوانند و بخوانند و بخوانند. اما نه یک خوانش کرخت و خسته. کنج اتاق یا خانه بنشینند و کتابی را دست بگیرند و بخوانند! نه! اصلاً! خوانش را زنده کنند. پویا و فعال بخوانند. گروه بسازند و با هم سن و سالهایشان یک کتاب را بخوانند و بعد در مورد آن حرف بزنند بی سانسور و بی اینکه فکر کنند بقیه در خصوص نقد آنها چه میگویند! از هر چه که در کتاب خوش بوده یا ناخوش بوده حرف بزنند. سعی کنند خودشان باشند حرفهای تکراری مروجان کتابخوانی و معلم و ... را مجدد نگویند. تکرار بقیه حرفها و کلیشهها نباشند. خوشان باشند. آنچه خودشان حس کردهاند را بیان کنند. هیچ اشکال ندارد کتاب را بخوانیم فقط برای اینکه کیفش را ببریم. قرار نیست حتما چیز آموزندهای توی آن باشد. برای لذت هم میشود کتاب خواند.
پیشنهاد بعدیم خاطرهنویسی است. هر شب چیزی بنویسید. حتی شده دو خط. نیازی نیست که حتماً چیز خوبی نوشته باشید. از نوشتن نترسید. فقط هر شب پیش از خواب بنویسید. مثلاً روزمرهگیها یا آنچه که فکر و قلبتون رو به خودش مشغول کرده. نوشتن مداوم و مکرر کمک بزرگی است.
تاکیدم بر این است که اگر کلاس داستاننویسی میروند، بدانند کلاس چه کسی رفتهاند. گاهی برای ثبتنام در کلاس مسیر نزدیک و شهریه و ... مهم میشود. البته برایم قابل درک است. اما اهمیت بسیاری دارد که پای درس چه کسی بنشینید. الان که قرنطینه کلاسها را مجازی کرده شاید پیدا کردن استادهای درجه یک کار سختی نباشد.
نظرات