تیمور آقامحمدی با پرداختن به اهمیت هنر در زندگی، آن را صرفا یک سرگرمی و تفنن تلقی نکرد و با اشاره به اینکه هنر و ادبیات زندگی را زلال و شفاف پیش روی ما میگذارند گفت: خانوادههای اهل هنر، زندگیکردن را بهتر بلدند.
در این چند ماهی که رمان شما چاپ شده، شاهد استقبال مخاطبان و نویسندگان کودک و نوجوان بودهایم و یادداشتهایی درباره آن منتشر شده است. دلیل استقبال از آن چیست؟
نوشتن برای نوجوانها نیازمند نوعی تعهد است؛ وقتی مخاطب امروزِ تو اینقدر دقیق، جستوجوگر و ژرفاندیش است و در پی معنای تازهای برای زندگی است، تو متعهد به عالیبودنی، متعهدی به اینکه حق نداری کمفروشی کنی و متنت را دستکم بگیری، لئون تالستوی میگوید: «نویسنده باید زمانی شروع به نوشتن کند که آمادگی این را داشته باشد که با هر بار که قلمش را درون مرکبدان فرو میبرد یک تکه از گوشت تن خود را در آن جا بگذارد.» وقتی مینویسی، چارهای نداری که بهترینِ خودت باشی. من شاید نتوانم بهترین رمان فارسی را بنویسم اما قول میدهم هر بار که مینویسم بهترین رمان خودم را خلق کنم. من ایامی را که برای نوشتن «رونی» صرف کردم، خوشی را بر خودم حرام کردم و حد توانم را روی کاغذ آوردم، میدانم که از نظر برخی پسندیدنی و شاید از نگاه خیلیها رمانی پر از ایراد باشد، اما مطمئن باشید که زور آخرم را زدهام برای برداشتن این وزنه.
یکی از ویژگیهای مهم رمان شما پرداختن به شخصیتهای امروزی است، برای رسیدن به آن چه کارهایی کردهاید؟ دخترتان پارمیدا در این زمینه چقدر به شما کمک کرد؟
تقریباً تمام کسانی که «رونی» را خواندهاند، به این نکته اشاره کردهاند. دیگر زمانهای که منِ نویسنده از نوجوانی خودم در گذشته دور بنویسم، به سر آمده است. سرعت زندگی گسلهایی را ایجاد کرده که با تکانهای کوچک، شکافی بزرگ را ایجاد میکند، بهگونهای که اختلافهای سنی چند ساله، به دنیاهای متفاوت با مختصاتی خاص ختم میشود. خطاست اگر فکر کنیم با مطالعه چند یادداشت و گزارش و تکیه بر تجربههای شخصی، میتوانیم زبان ارتباطی خود با نوجوانها را به دست آوریم. به این جنبه، فردیت انسانها را هم بیفزایید، ببینید چه تنوع و تکثری پیش میآید. برای رهیافت به دنیای نوجوان امروز، کار سخت و حساسی پیش رو داریم. غفلت از آن میتواند به فاجعه ختم شود. دخترم و دوستانش کمک بزرگی به من کردند تا به فهمی امروزین از جهان عجیب و غریب آنها برسم.
رمان «رونی یک پیانو قورت داده» روایت زندگی دختری است که دغدغههای مشترکی با دختران ۱۳ و ۱۴ ساله امروز جامعه ما دارد، اما احساس میشود او خیلی پخته عمل میکند و در صدد است روی پای خودش بایستد و زندگیاش را مدیریت کند، همان مسألهای که ممکن است در خیلی از نوجوانها دیده نشود. «رونی» چگونه به این نقطه رسید؟
تنوعی که گفتم اینجا خود را نشان میدهد. چه کسی میتواند ادعا کند که جامعه نوجوان امروز ایرانی را به تمامی شناخته و این هم ویژگی همه آنها. ما تنها میتوانیم بکوشیم به آنها نزدیک شویم. عناصر، تکنیکها و شگردهای داستاننویسی مدرن بهقدری کاربردی است که میتوان از ظرفیت آنها در زندگی شخصی نیز بهره گرفت؛ یکی «کانونیشدگی روایت» است. خلاصهاش میشود اینکه اگر «زاویه دید» میپرسد که چه کسی در داستان سخن میگوید، کانونیشدگی میپرسد چه کسی در داستان میبیند.
مثلاً اگر میخواهی از نگاهِ یک نوجوان 14 ساله جهان را ببینی باید چشم بر چشم او بگذاری و از دریچه او به دنیا بنگری، نه از منظرِ خودت. این نگره مستلزم پذیرفتن جان و جهان و درک و دریافت آن شخصیت است. برای اینکه به او نزدیکتر شوی باید مثل او و با چشم و عینک او نگاه کنی. این درس بزرگ داستاننویسی به ماست. من هم با چشم «رونی» به جهان متن نگریستم و از خودم دور و دورتر شدم تا به فردیت «رونی» نزدیک شوم.
حال سؤال اینجاست که «رونی» نماینده همه دختران یا نوجوانان امروز است؟ هرگز. او یکی از بیشمار کسانی است که در اکنونِ این سرزمین زندگی میکند. اگر پخته به نظر میرسد دلایل گونهگونی دارد. یکی اینکه شبیه نوجوانی ما نیست و نوجوان امروز قطعاً باهوشتر از گذشته ماست و باید این واقعیت را پذیرفت، دیگری به شرایط زندگی او برمیگردد، کسی که مادر از دست داده، در وضعیت مالی مناسبی قرار ندارد، نه تنها مسؤولیت برادر کوچکتر خود بلکه مسؤولیت زندگی به دوش او افتاده، او یا باید شانه خالی کند و یک عمر غصهاش را بخورد یا به دل زندگی و خطر بزند، سختی بکشد اما به آرامشی که در فصلهای پایانی دارد، برسد. او میبیند برای روی پا ایستادن، چارهای جز قبول تعهد زندگی نیست، پس میپذیرد؛ گرچه با اندکی دلخوری و غر زدن در برخی از مواقع. نوجوانهای ما فراتر از چیزی هستند که ما میاندیشیم، آنها از عهده کارهای بزرگ میآیند، بهشرطی که ما آنها را جدی بگیریم و در زندگیکردن سهیمشان کنیم.
این رمان در ستایش زندگی، عشق و موسیقی است. مفاهیمی که نسبت به آنها گاهی دختران نوجوان توسط خانوادهها محدود میشوند. به نظر شما چگونه میتوان این رابطه را در خانوادهها ترمیم کرد و نگاه مثبتی نسبت به این مفاهیم ایجاد کرد.
پیشنهاد این رمان همینهاست که گفتید: زندگی کن، عشق بورز و از هنر غافل نشو. عشق به زندگی، ارزشی است که ما را سر پا نگه میدارد و از چیزهای کوچک هم شروع میشود. در بخشی از رمان پدر رونی به او میگوید: «وقتی میشه عاشقِ یه گلِ سُرخِ ساده شد، باید شد. اگه نشی هرگز نمیتونی عاشق ستارهها بشی، خانوادهت رو دوست نداشته باشی نمیتونی ادعا کنی عاشق زندگی شدهای.» رونی بعد از حملهای که به او در مترو میشود، میترسد که نتواند لطافت زندگی را درک کند و بیشتر عاشق زندگی میشود: «میفهمم که دارم میمیرم. گریهام میگیرد. به ماه نگاه میکنم که قرص کامل است و آنقدر نزدیک، که چالههایش را به وضوح میبینم. دلم برای همه تنگ میشود، شاهرخ، بابا، عمه، گروه سهکلهپوک، خانم سعیدی، استاد جمشیدی، حتی خانم یونسی. هوس میکنم فلوت بزنم، اما سازم را پیدا نمیکنم. میترسم نکند دوباره نتوانم انگشت بگردانم روی سوراخهای فلوت و بدمم، نشود باز کلیدهای سیاه و سفید پیانو را لمس کنم. دلم میگیرد از اینکه نتوانستم آن شب برای شاهرخ پاستا درست کنم. اگر فرصتی نداشته باشم شاهرخ را بغل کنم چه؟ صورتم از اشک خیس بود و از خدا میخواستم این کار را با من نکند.»
چه چیزی میتواند جز هنر و ادبیات، ما را برای تحمل کسالت، ملالت و مصائب زندگی آماده کند؟ «رونی» ماجراهای مختلفی از سر میگذراند و به مرور به ارزش زندگی پی میبرد و در این میان، نقش هنر موسیقی را نمیتوان فراموش کرد. هنر دست او را میگیرد و کمک میکند که وقتی نفس میکشد، برای پدر و برادرش آشپزی میکند، به کارهای عمهاش رسیدگی میکند، عاشق باشد. برای همین حواسش به بلندی موهای برادر کوچک است و میداند که وقت آرایشگاهش رسیده یا سرآستینهای پدر چرک شده و باید بیندازد توی ماشین لباسشویی، چطور درس بخواند و با دوستانش دوستی کند. این لطافت از همنشینی او با هنر و اهل هنر است.
خانوادهها برای نوجوانان در پرداختن به هنر محدودیت ایجاد میکنند؟ شاید دلیلش ناشناخته بودن اهمیت بالای هنر در زندگی است. وقتی پدیدهای تجملاتی و تزئینی شد، همردیف میشود با اضافیبودن. هنر و ادبیات، فقط سرگرمی و تفنن نیست! هنر غنابخش ذات زندگی است. این هنر و ادبیات است که درک ما را عمیق میکند و سبب میشود احساسات و عواطف را دقیقتر درک کنیم و در ابراز آن ناتوان نباشیم. هنر و ادبیات زندگی را زلال و شفاف پیش روی ما میگذارد و ظرائف و دقایقش را نمایش میدهد. خانوادههای اهل هنر، زندگیکردن را بهتر بلدند.
«توصیهای به شما میکنم که در زندگی حداقل یک چیز را برای خودِ خودتان داشته باشید که نتوان جایگزینی برایش پیدا کرد، دلیل انتخابتان هم به هیچکس مربوط نیست. وقتی احساس کردید که میتوانید در یک لحظه دکمه صدای دنیا را برای مدتی خاموش کنید و در یک آرامشِ خالص و پر از ذرات معلقِ سکوت، محوِ آن یک چیز شوید، شک نکنید که به ثروتِ بیقیمتی رسیدهاید. من فلوت را انتخاب کردهام» این بخش از کتاب، توصیه رونی به مخاطبان است. مربوط نبودن انتخاب شخصی به دیگرانی که در واقع پشتوانه یک نوجوان محسوب میشوند چه آسیبها یا دستاوردهایی میتواند برای یک نوجوان داشته باشد؟ این روزها شاهد تاوان یک انتخاب از سوی دختری همسال «رونی» بودیم: رومینا.
پدیدههای اجتماعی پرسشهایی همراه خود دارند. سادگی است اگر ماجرای رومینا را در حد یک خبر فرو بکاهیم. بریدن از خانواده و پناهبردن به بیرون از خانه، معلولی است که علتهای بسیاری دارد. رومینا و رونیکا هر دو فرزندان ما هستند، با مختصات کاملاً شخصی. من نمیتوانم خوبیهای فرزندم را بپذیرم و حاضر نباشم کاستیهایش را تحمل کنم، بچه من مجموعهای از ویژگیها و خصوصیات خوب و بد است، چطور به خودم اجازه میدهم که صرفاً خواهان خوبیها باشم و خودم را در برابر کاستیها مسؤول ندانم؟
من پدرم و بر من است که دست فرزندم را بگیرم و او را شیفته زندگی کنم. خانه یکی از عمیقترین مسائل بشر است. خانه که یک چهاردیواری آجری و چند تا آدم که با هم زندگی میکنند، نیست. خانه، مأمن است، پناه است، محل اندیشه و مهرورزی است. من اگر در بنای یک خانه ناتوان باشم، اعضای خانه، نداشتههایشان را در بیرون جستوجو میکنند.
شباهتهای رومینا و رونیکا زیاد است اما الان تفاوتهاست که مهم است. پدر «رونی»، عاشقی است که رسمِ عاشقی را به دخترش میآموزد، عشق پدر- دختری این رمان، حاصل درک شخصیتهاست. رومینا اگر عشق را در خانه خود مییافت، نگاهش به بیرون خانه نبود. زمانی که خانوادهای به بلوغِ انتخاب رسیده باشند، به انتخابهای آگاهانه هم احترام میگذارند. هر انتخابی، انتخاب نیست.
نظر شما