راجر رابینسون، نویسنده و موسیقیدان درباره مجموعه شعرش که برنده جایزه شده، تحصیلاتش در کارائیب و علت اینکه مرگ جرج فلوید با چنین شدتی در بریتانیا احساس شده صحبت میکند.
در بیانیهای که برای نشریه «نقد شعر» نوشتید گفتید: «کار شاعر این است که ناگفتنیها را روی کاغذ بیاورد...»
شاعران برای پول به شعر نمیپردازند، آنها برای انجام وظیفه و از روی علاقه این کار را میکنند –من اینطور حس میکنم. شاعران میتوانند به قلب و ذهن دست پیدا کنند؛ میتوانند آسیبها را به چیزی که مردم بتوانند با آن مواجه شوند ترجمه کنند. گاهی این کار هزینهای برای شاعر دارد، زیرا باید چهره به چهره با آسیب روبهرو شود و بعد اجازه دهد دیگران در امنیت بیشتری آن آسیب را تاب آورند. به همین دلیل است که شعر مینویسم. شعرها ماشینهای همدلیاند.
شما درباره آسیبهایی که در طول تاریخ اتفاق افتاده صحبت میکنید.
اگر به تاریخ مردمان سیاهپوست و اقلیتهایی که استعمار را تجربه کردهاند نگاه کنید، میبینید که درد و رنج بسیاری متحمل شدهاند، آن درد از کتابهای تاریخ ناپدید شده، اما هنوز وجود دارد، حتا با وجود آنکه مردم زیاد دربارهاش حرف نمیزنند. من پسرم را نمیزنم، اما از خانوادهای میآیم که بچههایشان را میزدند. مردم فراموش میکنند که از کجا شروع شد، اما از بردهداری بود. میتوانید ریشههای آسیب را فراموش کنید و آن را همچنان به نسلهای بعدی انتقال دهید. من باید این چرخه را میشکستم.
شعر «مراقب باش» در «یک بهشت قابل حمل» پس از مرگ جرج فلوید («وقتی پلیس زانو روی گلویت میگذارد/ممکن است زنده نمانی/تا از خفگی بگویی.») بسیار طنینانداز شد.
من این شعر را پس از مرگ راشان چارلز ۲۰ ساله نوشتم که پس از تعقیب و بازداشت توسط پلیس در شرق لندن در سال ۲۰۱۷ از دنیا رفت. اعتراضاتی را که پس از آن اتفاق افتاد به یاد دارم. مثل جرج فلوید و اعتراضات و آشوبهایی که الان در حال رخ دادن است. چند سیاهپوست دیگر باید جلوی دوربین کشته شوند قبل از آنکه چیزی تغییر کند؟ در کنار این آسیب کُشنده نژادی یک آسیب جمعی هم وجود دارد؛ کووید-۱۹ دارد سیاهپوستان را بیشتر میکشد، بعد آسیب اقتصادی، و رئیس جمهوری که آشکارا تلاش میکند یک جنگ نژادی را آغاز کند. –پس مردم چه انتظاری دارند؟ مدتهاست که این فشار روی آنهاست. یک دلیل برای این عکسالعمل مردم وجود دارد: فشار و ناامیدی از تلاش برای نجات یافتن و زنده ماندن. در زمانه آسیبزایی هستیم. هربار که یک سیاهپوست دیگر میمیرد این آسیب سر باز میکند. من میخواستم تاریخ را مرور کنم و نشان دهم مردم سیاهپوست از اینکه بیارزش انگاشته میشوند چه احساسی دارند. این کتاب از بسیاری از جهات بهطرز وحشتناکی طنینانداز شده. نمیخواهم اینطور باشد، اما به نوشتن ادامه میدهم تا زمانی که اینطور نباشد.
به تغییر اوضاع امیدوارید؟
تا حدودی امیدوارم اوضاع تغییر کند، اما نژادپرستی سیستمی است که خود را تکثیر میکند. این بانکداران، میلیونرها یا غولهای کامپیوتری نیستند که در این بحران به آنها رجوع میکنیم، این پرستاران، زبالهگردها و کارگران سوپرمارکتها هستند؛ امیدوارم به این افراد اهمیت بیشتری داده شود. در کتابم به انگلیس نگاه میکنم که پسر ششسالهام دارد در آن بزرگ میشود. پسر من هنوز زنده است چون یک پرستار اهل هند غربی به نام گریس به او اهمیت داد و وقتی نارس متولد شد به او توجه کرد.
کسب جایزه اونداتجه برایتان چه معنایی دارد؟
این جایزه در صنعت ادبیات به من قدرت بیشتری میبخشد که برایم به معنی انجام کارهای اجتماعی بیشتر است. زمان آن است که نقش شعر را تکمیل کنیم. من اخیرا به شهرت رسیدهام اما ۲۵ سال است که در حال تمرینم. من و دوستم ملیکا بوکر مجموعه نویسندگان «آشپزخانه شعر ملیکا» را شروع کردیم و من به آن افتخار میکنم. کاری که برای دیده شدن نویسندگان انجام گرفت. میخواهم این فعالیت را ادامه و توسعه بدهم. ۱۲ سال پیش «اسپوک لب» را هم تاسیس کردم تا فضایی برای نویسندگان چندفرهنگی فراهم بیاورم تا همانطور که بکت میگفت «دوباره شکست بخورند، بهتر شکست بخورند».
از چه چیزهایی تاثیر میگیرید؟
من فرم شاعرانه جامع را دوست دارم. طیف وسیعی از موضوعات را میخوانم و به فرمهای جهانی نگاه میکنم. تونی موریسون، گابریل گارسیا مارکز و ژوزه ساراماگو تاثیرگذارند. لینتون کوزی جانسون را تحسین میکنم. درک والکات را به خاطر استفاده از فرم انگلیسی و محتوای کارائیبی تحسین میکنم. همچنین به داستانسراییهای آنلاین بسیار خوبی دسترسی دارم.
کدام نویسنده معاصر را تحسین میکنید؟
جیکوب راس نویسنده فوقالعادهای است و به اندازهای که شایستهاش بود شناخته نشد. برناردین اواریستو را هم تحسین میکنم که ۴۰ سال راه پرزحمت را طی کرد بدون آنکه شناخته شود و بعد برنده بالاترین جایگاه (جایزه بوکر) شد. به آدمهایی علاقهمندم که فکر میکنند چیزی که مینویسند مهم است و علیرغم آنکه به رسمیت شناخته نشدهاند راهشان را ادامه میدهند.
در کودکی چهجور کتابخوانی بودید؟
پدرم مرا با کتابهای کمیک و بعدتر با داستانهای کلاسیک آشنا کرد. تحصیلات سنتی داشتم. در ترینیداد به مدرسه خوبی میرفتم و معلمهای سیاهپوست و آسیایی سرمشق خوبی بودند. همیشه میدانستم که در نوشتن استعداد دارم.
چه کتابهایی زندگیتان را تغییر دادند؟
شکسپیر. همه چیز فرو میپاشد (چینوآ آچهبه). مروارید جان اشتینبک. ویلیام فاکنر. این کتابها
تصوراتم را جلب کردند. یک روز همه دانشآموزان ترینیدادی را مجبور کردند تا درباره «یک روز زمستانی» بنویسند، که هرگز آن را تجربه نکرده بودیم. آن زمان مجبور بودیم چیزهایی را مطالعه کنیم که ربطی به ما نداشتند. درنتیجه شورای بازرسی کارائیب امتحانات خودشان را به میان آوردند. پیش از آن برنامه درسیمان مشابه انگلیس بود. اما یکدفعه ادبیاتی که میخواندیم درباره خودمان بود. این تغییر بزرگی بود.
چه کتابهایی روی پاتختیتان دارید؟
اخیرا لوویاتان را خواندم (از فیلیپ هوار) که فوقالعاده است. «دهان پر خون» از تونی موریسون. «در خانه رویایی» از کارمن ماریا ماچادو هم کتاب بعدی است.
شما خواننده و ترانهسرای گروه «کینگ میداس ساوند» هستید. لذت شعر و موسیقی چه تفاوتهایی دارد؟
نوشتن بسیار انفرادی است و همدلی و رفاقت موسیقی را دوست دارم. عاشق دنیای صداها هستم. در این کتاب قطعا بیش از هر زمان دیگری به موسیقی اشعار فکر کردم.
آیا روال خاصی برای نوشتن دارید؟
هفتهای دو شعر مینویسم. به نویسندگان تازهکار توصیه میکنم که حس کنند ماموریتی دارند. بر بازدارندهها که میتواند اعتماد به نفسِ پایین باشد غلبه کنند و به هویت خود به عنوان یک هنرمند متعهد باشند.
نظر شما