«حمید موذنی»، نویسنده و جامعهشناس بوشهری در یادداشتی به بهانه روز قلم، «نویسنده» را آوازخوان خنیاگر درد اجتماع دانست و عنوان کرد: نویسنده رنج میکشد و رنج او در نگارشِ دردها، کاستن از آلام بشری است.
روزها و مناسبتهای تقویمی در ایران، بیش از اینکه یادآور و گرامیداشت واقعیت آن موضوع باشد، بیشتر یک فیگور و ژست گفتمان رسمی، برای گریز از واقعیت بهشمار میرود. در ضمن انتخاب رخداد با مناسبت نیز اغلب، برخلاف گفتمان مناسبت است و بیشتر موید گفتمان رسمی است. از این رو، مناسبتها بیشتر به آیین و مناسکی شباهت دارند تا نشان دهند نظام سیاسی برخلاف عملکردش به قلم، نویسنده و آزادی بیان بها میدهد و واقعیت موضوع ذبح میشود. بر این اساس، سنت مناسبتها در ایران بیش از اینکه اجتماعی و عمومی باشند، دولتی و حاکمیتی هستند و از آن بهره پروپاگاند خود را میبرند؛ اما انتخاب روزی بهنام «روز قلم» در تقویم رسمی کشور، شاید از معدود مناسبتهایی باشد که تاریخ نامگذاری آن ایدئولوژیک نیست و چه بسا به همین دلیل مهجور مانده است.
بدیهی است نویسندگان محافظ و مروج آزادی، دموکراسی و برابری و منتقدان واقعی تبعیض و ظلم و نابرابری هستند. نویسندگان، مسئولیت اخلاقی دارند که در پیشبرد چرخه فضیلت گام بگذارند و از چرخه رذیلت دوری کنند. نویسندگان اولین کسانی بودند که کلمه روشنفکر را بهکار بردند و بهصورت جمعی در برابر یک ستم و ظلم موضع انتقادی گرفتند. قضیه دریفوس، سنت نویسندگی و پیوند آن با روشنفکری است. از این روی نویسنده در اصل، همان کار روشنفکر جهان مدرن است.
نویسنده در همه کسوتهای خود بایست مدافع حقیقت باشد. حقیقت در ذهن و عمل نویسنده هیچگاه نبایست فدای مصلحت شود. نویسنده بر قدرت است نه با قدرت. نویسنده، نباید دغدغه خرسندی یا ناخرسندی مخاطب را داشته باشد؛ بلکه آنچه برای او حائز اهمیت است، حقیقت است. از این روی کار نویسنده بیرون جهیدن از صف است و چه بسا تنهایی، سرنوشت او باشد.
نویسنده، آوازخوان خنیاگر درد اجتماع است. نویسنده رنج میکشد و رنج او در نگارش دردها، کاستن از آلام بشری است. نویسنده با آسیبشناسی عادتها، زبان، سیاست، جامعه، فرهنگ و... در فکر طرحی نو درانداختن است. طرحی که رهاییبخش است و انسان در آن رها از قیود است. نویسنده آنچه که به موضوعی عادیشده تبدیل شده است، از منظری تازه مینگرد. نویسنده بر تاریکیهای عادیشده، بر تیرگیهای پرهراس نور میافکند. کار نویسنده دیدن دیگرگونه مفاهیم و عاداتی است که درون خود انقیاد را توجیه میسازند و با این کار کمک میکند انسان با شکستن جزمیتهای تاریخی ذهنیت شده و بریدن این افسارهای تاریخی هژمونیکشده انسان را به رهایی رهنمون سازد.
در وضعیت توتالیتاریسم، نویسندگان دو دستهاند: دسته اول نویسندگان واقعی هستند که به انزوا کشیده میشوند، با آنها برخورد میشود. این نویسندگان یا ترک وطن میکنند یا به کنج عزلت کشیده میشوند.
دسته دوم نویسندگانی هستند که دیده میشوند. جایزه میگیرند، مسئولیت به آنها سپرده میشود، ارج و قرب پیدا میکنند و در رسانهها دیده میشوند. دسته اول حقیقتگو و خلاق هستند و روح خود را به حراج نمیگذارند. دسته دوم عاری از خلاقیت هستند؛ اما مبلغ وضع موجودند. روح خود را میفروشند و به همین دلیل اکثر جوایز را به خود اختصاص میدهند و در رسانهها از آنها به عظمت یاد میشود.
مردم اما به سراغ آثار دسته اول میروند و در نهایت با افول توتالیتاریسم، آفتاب حقیقت طلوع میکند و نویسندگان اجارهای و کیچ (جنس بنجل و دست دوم) کنار رفته و در نهایت متنی برای شناخت وضعیت توتالیتاریسم میشوند.
طبیعی است هر چه نویسنده پروپاگاندا و مبلغ گفتمان رسمی باشد، جامعه از او فاصله میگیرد. این یعنی نویسنده، نویسنده واقعی نیست. ما در وضعیت کیچ (جنس بنجل و دست دوم) بهسر میبریم. هنرمند کیچ، مدیر کیچ، شاعر کیچ، فعال مدنی کیچ، فعال سیاسی کیچ و... وقتی جامعه در وضعیت کیچ قرار گرفت. همه چیز معنا و ارزش خود را از دست میدهد و گاه مدلولها معنایی در تضاد با دال خود بروز میدهند. نویسنده نیز در این وضعیت کیچ میشود و آنچه از او به جامعه عرضه میشود، جنس بنجل است. جامعه اما بالاخره نویسنده کیچ از واقعی را تشخیص میدهد و در نهایت کیچها تنها بهعنوان روزگار بر باد رفته از آنها یاد میشود.
نظر شما