اهمیت سن پل در چیست که مهمترین اندیشمندان عصر ما را به خود مشغول کرده و آنان را به تامل واداشته است؟
این کتاب از دو فصل تشکیل شده است؛ نویسنده در فصل اول با عنوان «کوری نامقدس و چشمان کلی نگر» در قالب هفت بخش، هفت پرسش فیلسوفان در مواجه با سن پل را مطرح میکند. مولف در بخش اول با بیان اینکه سیاست و الهیات همواره یک دغدغه و ادعای مشترک داشتهاند: «پیریزی شهری برای سکونت و استقرار آدمیان و سامان بخشیدن و اداره کردن آن» به رابطه سیاست با شهر و الهیات با شهر میپردازد.
در همین بخش آمده است: «بررسی پیامدهای جداسازی شهر سیاست و شهر الهیات در قالب پروژه سکولاریزاسیون و بازاندیشی در شکل ارتباط میان این دو مقوله، بیش از یک دهه است که از نو در دستور کار فیلسوفان معاصر قرار گرفته است و افقهای جدیدی را پیش چشم آنها گشوده است.»
مولف درباره ضرورت پرداختن به سن پل در همین بخش مینویسد: «اهمیت سن پل در چیست که مهمترین اندیشمندان عصر ما را به خود مشغول کرده و آنان را به تامل واداشته است؟ در پاسخ میگوید: سن پل مهم ترین چهرهای است که در هم تنیدگی الهیات و سیاست را آشکارا در زندگی و نوشتههای خود به نمایش گذاشته است.»
کتاب در بخش دوم به دیدگاه نیچه درباره سن پل پرداخته است. در این بخش میخوانیم: «بسیاری از مورخان، سن پل را پایه گذار مسیحیت رسمی به عنوان یک آیین دانستهاند و نیچه هم به درستی این روایت اعتقاد داشت اما نتیجه این امر در نظر نیچه آن بود که سن پل، این بنیان گذار حقیقی مسیحیت کلیسایی، درواقع خیانت کننده اصلی به روح آموزههای عیسی مسیح بوده است. نیچه سن پل را مبدع «غریزه الهیاتی» در تاریخ تفکر غربی میداند و میگوید که تبارشناسی اندیشه غربی از سن پل آغاز و به آگوستین ولتر میرسد و اوج خود را در کانت مییابد.
مولف در ادامه این بخش به تفاوت دیدگاه ژیژک و بدیو با نیچه پرداخته و مینویسد: «ژیژک و بدیو فقط به شکلی صوری علاقمند به احیای هسته سیاسی نهفته در نوشتههای سم پل هستند و برخلاف نیچه، سن پل را نه یک کشیش عبوس و خشک اندیش که بر پتانسیل انقلابی و روح رهایی بخش آموزههای عیسی مسیح لجام میزند، بلکه به همان اندازه مسیح دارای روحیه معترض و انقلابی و رهایی بخش میدانند و به تعبیر ژیژک، مدعیاند که سن پل برای مسیح در حکم لنین برای مارکس است.»
مولف بخش سوم را به دیدگاههای بدیو درباره رستاخیز از نگاه سن پل اختصاص داده است. در این بخش نشان داده میشود که چگونه بدیو با توجه به روحیه شورشی بودن و ستیزه جویی سن پل به سراغ او میرود تا او را ابزاری برای ماتریالیسم مبارزه جو در جهت مقابله با یورش گسترده جریانات ضد روشنگری ببیند. بدیو در سن پل امکانی برای ترسیم یک خط ممیز بین خودش و آنانی که ممکن است هنوز به امکان گشوده ماندن نسبت به «دیگری» قائل باشند مییابد.
در ادامه نویسنده در همین بخش به تفاوت دریدا و بدیو در نتیجه گیری و استفاده از بحث دیگری از دیدگاه لویناس پرداخته است و میگوید: «تفاوت میان دریدا و بدیو در این نتیجه گیری تقریبا مشابه، این است که دریدا مجذوب تلاش لویناس برای بسط دادن تفکر درباب دیگری شده است. لیکن بدیو از ابهامات و پیچیدگیهایی که تفکر لویناس به همراه دارد و تبعات سیاسی و فرهنگی که برای نئولیبرالیسم به بار خواهد آورد هراس دارد. از نظر او مشکلی که این گشوده ماندن نسبت به دیگری به همراه دارد آن است که دیگری به قدر کافی دیگری نیست.»
کتاب در بخش چهارم به این پرسش ژیژک که چگونه میتوان یک پروژه سیاسی چپ گرای ضد سرمایه داری را در زمانه حاضر کلید زد؟ میپردازد. در بخش پنجم نیز به بیان حقیقت سن پل که حقیقتی است برای همه انسانها نه بخش خاصی از آنها پرداخته میشود و در ادامه این پرسش که سن پل در چه بستر و زمینهای این حقیقت ادعایی خود را مطرح میکند بررسی میشود.
در همین بخش آمده است: «در زندگی سن پل ما با دو جهان کاملا متفاوت روبروییم؛ یکی جهان بینی یهودی که میتوان آن را گفتار نشانهها دانست و دیگری جهان بینی یونانی که میتوان آن را گفتار حکمت دانست.»
در بخش ششم بیشتر تمرکز بر خوانش مجدد نامه سن پل به رومیان است. موضوع نامه همانطور که بدیو به درستی اشاره کرده است، تاکید بر برابری و عدم تفاوت یهودیان و غیر یهودیان نزد خداست و علت این که سن پل چنین نامهای برای جامعه رومیان نوشته احتمالا وجود اختلاف و کشمکش میان دو دسته از مسیحیان بوده است: یک دسته مسیحیانی که از آیین یهود به مسیحیت مشرف شده بودند و دسته دیگر کسانی که از سایر اقوام و ادیان به مسیحیت گرویده بودند.
نویسنده کتاب، در بخش هفتم نیز به صورت خیلی خلاصه به این پرسش که «نقش بینایی و لجاجت قوم یهود را در «اقتصاد مقدس» مسیحی چگونه میتوان به لحاظ فلسفی تبیین کرد؟» پرداخته است و برای پاسخ به این پرسش نیز به دیدگاههای بدیو در این زمینه اشاره میکند.
در مقدمه فصل دوم کتاب که خود از چهار بخش تشکیل میشود آمده است: «به بررسی رویکردهای متضاد آلن بدیو و جورجو آگامبن نسبت به جنبههای الهیات سیاسی سن پل میپردازیم که برمبنای آن آشکار خواهد شد که اگر چه هردو قرائت دقیق و بند به بند نامه معروف سن پل به رومیان را در دستور کار خودر قرار دادهاند اما نتایج متفاوتی گرفتهاند: در حالی که آلن بدیو، سن پل را به عنوان الگوی کلی گرایی انقلابی و ستیزه جویانه معرفی میکند، جورجو آگامبن با تاسی به روشی مشابه با خوانش دریدایی، از دل نامه سن پل نظریهای درباب زمان مسیحایی استخراج میکند و از رهگذر آن نقدی درونی و واسازانه به برداشتهای بدیو از رخداد سن پل وارد میکند. از سوی دیگر به نظر میرسد آنچه که برای آگامبن جذابیت دارد این است که دستورالعمل سن پل، به نوعی با مضمون رادیکال پروژه آگامبن همخوانی دارد: اینکه نظریه سیاسی مدرن قرار بود به ما حیات ببخشد دارد ما رابه کام مرگ سوق میدهد.»
نظر شما