در شعر عرفانی ما صور خیال در قالب خوشههای تصویری برآمده از عناصر مؤنث شکل گرفته است. اما همین موجود-زن- هر وقت در قالب توصیفهای عینی اجتماعی قرار میگرفت موجودی پست و حیلهگر میشد که همه را به «مکر» خود گرفتار میساخت. در هر دو سوی این قطبهای متضاد شبکهای از صور خیال در طول تاریخ ادبیات شکل گرفته و به حیات خود تا شعر امروز ادامه داده است.
درباره سیمای «زن» در ادبیات باید بگویم، ما یک صورت آرمانی و مثالین از زن در ادبیات فارسی داریم که خیلی کهن است. یعنی شاید به عصر الهه پرستی برگردد. این صورت آرمانی، تصویری از کمال انسانی را در زن ترسیم میکند. الههٔ باروری و رویش آناهیتا شاید از قدیمیترین مظاهر این صورت کمالی زن باشد که در آثار پیشا اسلامی و در اسطورههای ما نماد یافته است. این چهره کمالی زنانه در آثار عرفانی ادبیات فارسی به اوج زیبایی و درخشندگی میرسد. میبینیم که بسیاری از عناصر تخیل روحانی و ملکوتی از ایماژها و خیالهای مؤنث به وجود میآیند. اگر گلشن راز را نگاه کنید متوجه میشوید که عناصر مرتبط با بدن زن مثل خال و زلف و روی چقدر تعبیرهای عرفانی یافتهاند تا جایی که بعضی از عرفا زن را عالیترین تجلی صفات ملکوتی دانستهاند. البته این همان صورت آرمانی و تصویر مثالین است.
هرگاه از روی ابرها به زمین بیاییم با تصویر عینی انسان قرون وسطایی روبه رو میشویم. انسانی کم سواد و ترس خورده از قدرتهای خودکامه که پول حمام رفتن ندارد! انسانی که فقط به امید به دست آوردن گذران سادهای هر روز را به شب میآورد و در سلسله مراتب وجود، خود را در پایینترین مرتبه مییابد. اگر انسان را در این شرایط در نظر آوریم تعبیر «همج رعاع» که در نهج البلاغه آمده برایمان مفهومتر میشود. البته این تصویر خاص کشورهای شرقی نیست بلکه بهطور کلی در نظام سلسله مراتبی که بالاترین مظهر قدرتِ خلیفة اللّهی در روی زمین، در وجود پادشاه تجسم مییافت، پایینترین حد وجود، به مردمان عادی و به رعیت تعلق میگرفت- نگاه نکنید که انسان را اشرف مخلوقات گفتهاند و درست هم گفتهاند ولی در واقعیتهای اجتماعی- متأسفانه گاه در چرخه قدرت از حشرات هم کمتر حساب میشدند.
در چنین عالمی باز وضع زن بدتر از مرد بود به هزار و یک دلیل از جمله این دلایل، فقر فرهنگی و محدودیتهای اجتماعی را شاید بتوان عنوان کرد. هر چند مردان نیز در فقر فرهنگی به سر میبردند ولی حرکت در اجتماع برای آنان آموزنده بود و دست کم در همان محدوده، کار و حرکت اجتماعی داشتند که به آگاهی آنان اضافه میکرد، ولی زنان از این حد اقل هم محروم بودند. البته غیر از طبقات خاصی که از اول بر تربیت فرزندان دختر و پسر توجه داشتند، مثل عرفا، ولی آنها نماینده میانگین اجتماعی نبودند. بنابراین میتوان گفت تصویر زن در ادبیات فارسی در بین ملک و ملکوت در نوسان است.
هر گاه تصویرهای زنانه نماینده «معبود» قرار میگرفت زیبا و مغرور و خیال انگیز میشد. کفر زلفش ره دین را میزد و سرها بی جرم و جنایت در زلف چون کمندش گرفتار بود. معشوقِ همه کس بود و عاشق را از غیرت میکشت و خم به ابروی مبارک نمیآورد. باغ تفرج بود که میوه به کسی نمیداد و عاشق را از فرط خواری جان به لب میکرد. اما راهی را پیش پایش میگذاشت که از آنجا به خدا میرسید زیرا تمام اسرار در حلقه زلفش و در خم ابرویش بود. روزبهان بقلی و ابن عربی این جنبه الهی زن را عالی تصویر کردهاند. در حقیقت در شعر عرفانی ما صور خیال در قالب خوشههای تصویری برآمده از عناصر مؤنث شکل گرفته است که بحث آن طولانی است و اهلش میدانند. اما همین موجود هر وقت در قالب توصیفهای عینی اجتماعی قرار میگرفت موجودی میشد پست و حیلهگر که همه را به «مکر» خود گرفتار میساخت، باید در تمام مشورتها خلاف نظرش عمل کنی و هیچ رازی را به او نگویی.
در هر دو سوی این قطبهای متضاد شبکهای از صور خیال در طول تاریخ ادبیات شکل گرفته و به حیات خود تا شعر امروز ادامه داده است این صور خیال در ادبیات ایران و البته در تمام دنیا همینطور است، بر اثرکلیشههای جنسیتی شکل گرفته و متقابلاً آنها را شکل داده است. در ادبیات هندی ببینید خدایان هندی زن چه مقام بالایی دارند اما در ادبیات عامیانهاش در بخشهای هندیِ هزار و یکشب و کلیله و دمنه زن یک دفعه سقوط میکند. در مولوی ما هم تصویر ملکوتی زن را داریم هم تصویر زمینی و عوامانهاش را و مولانا حقیقتا خیلی با احترام از زن یاد کرده است. سعدی به سبب تجربههای اجتماعی وسیعش در شعرهایی که تصویر اجتماع است نظر چندان مثبتی به زن ابراز نمیکند. حافظ هم که حقایق کلی را بیان کرده، بیشتر صور خیال عرفانی «زن – معشوق – معبود» را در شعرش آورده است و کلامش را در عشق محض بسته است.
شاعری هم داریم مثل خاقانی که آمیزه اضداد است. خاقانی اولین کسی است که یک قطعه کامل در بزرگداشت مقام «مادر» سروده است. یعنی تا پیش از او شاعری که ردیف شعرش «مادر» باشد نداریم و بسیار مقام مادر را بالا برده در این شعر که اولش این است: ای ريزه روزی تو بوده/ از ریزش ریسمان مادر.
چون مادرش در ایام نوجوانی خاقانی، با ریسندگی خرج او را میداده است و خاقانی از این بابت شرمنده بوده و در این شعر از مادر خود تجلیل کرده است. از سوی دیگر خاقانی شعری برای دخترش دارد، فرزند نوزادش که بعد از سه روز از دنیا رفت، خاقانی در این شعر میگوید خوب شد که دخترم مرد. یعنی طوری راجع به این موضوع سخن گفته که انسان ناراحت میشود و به آدم بر میخورد که مرد حسابی این چه حرفیست! البته به نظر من، معنیاش این نیست که از دخترش بیزار بوده و یا به قول امروزیها «زن ستیز» بوده است. بلکه وقتی به یاد آوریم که زنان و دختران در زمان قدیم بسیار آسیبپذیر تر از امروز بودند این معنی و این سخن خاقانی از چشمانداز دیگری برایمان مطرح میشود.
هنوز هم خانوادههایی هستند که -متأسفانه- فرزند پسر را به دختر ترجیح دهند، زیرا تصور آنها این است که رنجها و بدبختیهای بیشتری در انتظار دختران است. مخصوصا که در زمان قدیم در جنگها و یا حبس پدران -که خاقانی هم چند بار به حبس افتاده بود- دختران بیشتر در معرض تعرض و خشونت قرار میگرفتند و آنان را به بردگی جنسی میبردند و این برای پدران بسیار دردآور بود طوری که میگفتند ای کاش دختر نداشتم. ای کاش مرده بود و این روز را مثلا نمیدیدم... و این کم کم در فرهنگ ریشه دوانیده است. در همین شعرش خاقانی در یک بیتش گفته اگر دخترم زنده بماند در مقام خواهر مسیح است!
اگر بمیرد باشد بهشت را خاتون
وگر بماند زیبد مسیح را خواهر
اینها هیچکدام جنبه اعتقادی ندارد. در همین قطعه شماره ۱۸۷ دیوانش چندبار حرفهایی میزند که به ظاهر خلاف عقیدهای است که پیشتر گفته است. دلیلش هم این است که میخواهد با هر مضمونی شعری بسازد. شاعر نظریهپرداز که نیست یعنی نمیتوان شعر را مو به مو آیینه اعتقادات و عواطف فردی دانست ولی آیینه فرهنگ چرا. تازه اینها در قرون وسطی زندگی میکردند جهانبینی دیگری داشتند. شما ببینید در جهان امروز نویسندگان معروف ما مثل صادق چوبک و گلشیری و هدایت واقعا چقدر تصویری که از زن ساختهاند متاثر از کلیشههای جنسیتی است یا عباس معروفی و یا اسماعیل فصیح. حتی در جهان غرب هم به دشواری میتوان رد پای این کلیشهها را محو کرد. خانم جورج الیوت اسم مردانه روی خودش گذاشت که کتابهایش فروش برود! سیلویا پلات دایم از شوهرش کتک میخورده و پیش روانپزشک اینها را گفته است. البته نویسندگان زن هم اسیر همین کلیشهها هستند.
نمیشود با بخشنامه نوشتن قالبهای فکری کهن را تغییر داد. فرهنگ به این سادگی عوض نمیشود، طول میکشد. ولی وقتی به موج نویسندگان و زنان پیشرو در ادبیات امروز نگاه میکنم بسیار امیدوار میشوم هر چند بازهم بیشتر فضاها خانگی است. یعنی جهان محدودی مطرح است. نه اینکه خانه بد باشد ولی فضای زیسته شده محدود است. البته در ادبیات دنیا هم همینطور بوده است. خیلی از کلاسیکهای غرب تمام فضای داستانهایشان در خانهها میگذرد و آرمانشان شوهر پیدا کردن است! ولی دنیای امروز چالشهای سختی پیش پای نویسنده میگذارد. امیدوارم زنان پیشرو سرزمینم بتوانند به تدریج پلاتها و پیرنگهای چندلایهتر و پیچیدهتری را خلق کنند که نشان دهنده نقش واقعی آنان در جهان امروز باشد.
نظرات