«به سوی قلمرو شاهیوناس» عنوان جلد دوم مجموعه «گورشاه» است که اندکی بعد از انتشار به همراه یک مجموعه دیگر در صدر پرفروشهای انتشارات افق قرار گرفته است. به این بهانه با سیامک گلشیری، گفتوگویی داشتیم که در ادامه میخوانید.
در این مجموعه تلفیقی از دو فضای رئال و فانتزی دیده میشود، این تلفیق چقدر توانسته شما را به هدفتان و آنچه که میخواستید در این رمانها بیان کنید، نزدیک کند؟
خوب قطعا پایههای رئالیسیتی در این رمان که باید آن را یک کار فانتزی دانست، خیلی اهمیت دارد. اینکه درواقع رمان از جایی مثل تهران شروع میشود و درست در محیطی اطراف ما و با آدمهایی که با آنها سر و کار داریم. هسته اصلی رمان با چنین فضایی شروع میشود و من گمان میکنم بدون آن شکل نمیگرفت. درواقع اگر از بحث شکل گرفتن آن بگذریم، بهشدت به فضایی که در ذهنم داشتم نزدیک است و خب، با آن هم احساس نزدیکی میکردم. میدانید، اینطور فضا به شدت برایم مأنوس میشود. مطمئنم برای خواننده هم همین اتفاق میافتد. یعنی صرفا یک رمان خیالی نمیخواند. بلکه جنبههایی در آن میبیند که به زندگی خودش نزدیک است. اینطور میتواند خیلی زیاد با آن همذات پنداری کند. حتی شاید فکر کند ممکن است هر جایی در باز شود و بتواند به چنین دنیایی وارد شود.
با توجه به فضاسازیها و شخصیتپردازیهایی که در «به سوی قلمرو شاه یوناس» دیده میشود، فکر میکنید مجموعه «خونآشام»ها چقدر در نوشتن مجموعه «گورشاه» تاثیرگذار بوده است؟
بیتأثیر نبود. مجموعه «خونآشام» سکوی پرتاب این رمان است. هنوز که هنوز است خیلی از خوانندگان از من میپرسند خونآشامها را به چشم دیدهام. حتی گاهی از من نشانی خانهشان را میخواهند. من هم نمیخواهم ناامیدشان کنم. به آنها میگویم حالا دیگر برای من واقعیت دارند و احتمالا برای آنها هم همینطور است. خوب البته بخشی از داستان در خانه ما اتفاق میافتد و در کوچهها و خیابانهای اطراف ما.
بگذارید این را برایتان بگویم که بعد از چند سال نیمهشبی از خواب پریدم و فکر کردم چه میشد اگر یک نفر میآمد سراغ نویسنده رمانهای خونآشام و او را به رغم میلش وارد یک موضوع دیگر میکرد. این شروعش بود و به شدت مرا به فکر فرو برد. بنابراین قطعا مجموعه خونآشام بیتأثیر نبوده. از طرف دیگر موضوع دیگری که در ذهن داشتم این بود که چطور میشود اگر کسی دقیقا در خانه خودش گم شود. همیشه دلم میخواست داستانی با این مضمون بنویسم. چیز دیگری هم درباره این موضوع میدانستم. میدانستم که قرار است وارد جهان دیگری شوند. همه اینها دست به دست هم دادند تا رمانهای گورشاه شکل گرفت.
مسالهای که به آن اشاره کردید نشاندهنده تاثیر ادبیات داستانی بر ذهن مخاطب است؛ به نظر شما شخصیتها و فضاهایی که در داستانهایتان خلق میکنید، چه تاثیری بر فضای ذهنی و روحی مخاطب کودک و نوجوان دارد؟
من همیشه سعی کردهام اولین خواننده کتابهایم خودم باشم. یعنی هیچوقت نمیدانم شخصیتها قرار است با چه چیزی مواجه شوند. فکر میکنم تاثیری که روی من میگذارد، همان تأثیری است که خواننده هم با آن درگیر میشود. البته در من شاید بهخاطر اینکه چندین ماه درگیر میشوم، بیشتر است. بگذارید اینطور بگویم که من زندگی دوگانهای دارم. هر روز صبح که دارم مینویسم، وارد جهان داستانم میشوم و این وضع مدتها ادامه دارد. حتی مواقعی که نمینویسم، چنین احساسی با من است. فکر میکنم دارم در دو جهان مختلف زندگی میکنم. حتی توی خوابهایم این تناقض ادامه دارد. درواقع این زندگی دوگانه باعث شده به تجربههایی دست پیدا کنم که نمیشود در یک زندگی معمولی به آن دست پیدا کرد. گمان میکنم در خواننده هم همین اتفاق میافتد. با یک زندگی دوگانه مواجه میشود و اتفاقاتی را تجربه میکند که در زندگی واقعی رسیدن به آنها غیرممکن است.
جهانی که در این مجموعه ساختید، شخصیتها و فضای آن چگونه در ذهن شما شکل گرفت؟ از چه چیزی الهام گرفتید؟
به تدریج در ذهن من ساخته شد و شکل گرفت. من واقعا هیچ طرح دقیقی درباره این جهان نداشتم. وقتی داشتم جلد اول را مینوشتم، نمیدانستم چه شخصیتهایی قرار است وارد جهان داستان شوند. شکل منظمی در ذهنم نبود. فقط یک طرح کلی در ذهنم بود. اگر بخواهم دقیق بگویم قلعه گورشاه در ذهنم ساخته شده بود و همینطور پادشاهی به نام شاهیوناس و چیزهای دیگری که حالا یادم نیست. درباره بسیاری از راهها، جنگلها و هیولاها چیزی در ذهنم نبود. همه آنها به تدریج شکل گرفتند و واقعا برای ساختن تکتک مکانها و شخصیتهای خیالی ساعتها و گاهی روزها وقت گذاشتم.
تصویری که در جلد دوم از جهان جدید در ذهن مخاطب شکل میگیرد، تا حدودی شبیه تصاویری است که در رمان های خارجی مانند «نارنیا» میبینیم، این رمان چقدر از این فضاها تاثیر پذیرفته است؟
من تصویر ذهنی دقیقی درباره «نارنیا» ندارم. احاطهای هم روی این رمان ندارم. به یاد دارم که دختری از در کمدی وارد دنیای دیگری میشود و بعد هم با دوستانش وارد آن جهان میشوند. خیلی از رمانها را سراغ دارم که چنین فضایی دارند، منظورم سفر در زمان یا مکان است. مثل «داستان بیپایان» میشائیل انده و یا رمان بیگانه «دایانا گابالدون». دو تا از رمانهای دیگر من هم همین نوع روایت را دارند. «بردیا و ملکه سرزمین عاج» داستان دو پسربچه است که وارد داستانی از هزار و یک شب میشوند. و یا رمان «آرش و تهمینه» داستان پسربچهای به اسم آرش است که برمیگردد به سه قرن پیش، یعنی زمان شاه سلیمان صفوی. میخواهم بگویم چنین موضوعی حالت ابدی ازلی دارد و به بسیاری از رمانها راه مییابد و من به شدت به آن علاقه دارم. منتها چیزی که در رمانهای گورشاه با آن مواجه بودم، فضای کاملا خیالی بود. یعنی من هیچ تصویری از هیچ کدام از مکانها و شخصیتها نداشتم و میدانید، همین کار را بسیار دشوار میکرد.
به نظر شما، نویسنده باید چه کاری انجام دهد تا تخیل، رویا و جهان خیالی که در داستانش ساخته را برای مخاطبش باورپذیر کند؟
اگر بخواهم در یک کلمه به سوال شما پاسخ دهم، میتوانم بگویم با «جزئیات». گارسیا مارکز درباره آثار فانتزی حرف جالبی میزند. میگوید وقتی بگویید فیلها در آسمان پرواز میکنند کسی حرفتان را باور نمیکند اما وقتی بگویید 256 فیل در آسمان پرواز میکنند، باور میکنند. با جزئیات است که داستان ساخته میشود. از رمانها و یا فیلمهای خیالی بگیرید تا داستانهای رئالیستی.
به نظر شما فضاهای دلهرهآوری که در داستان وجود دارد مانند «زمانیکه مهرو احساس میکند همسرش وارد خانه شده، با او صحبت میکند و بعد به حمام میرود، اما وقتی به در حمام میرود، متوجه میشود که همسرش تازه کلید انداخته و وارد خانه میشود و کسی هم در حمام نیست، درحالیکه حمام پر از بخار آب است!» سبب ایجاد دلهره و ترس در نوجوانان نمیشود؟
بله، ممکن است. ولی شاید بد نباشد اگر نکته جالبی برایتان بگویم. صحنههایی که من وارد داستانهایم میکنم بعضی وقتها واقعا ترسناک هستند، اما به قصد ترساندن، آنها را وارد داستان نکردهام، بلکه به اقتضای شرایط وارد داستان شدهاند. رمانهای گورشاه هم ایجاب میکرده گاهی چنین صحنههایی داشته باشد و به اقتضای طبیعت این رمانها بوده. به همین دلیل گمان میکنم خوانندگان بیشتر از ترسیدن از این صحنهها، به این فکر کنند که قرار است در ادامه چه اتفاقی بیفتد.
در زمینه مساله جنسیت در رمان؛ با اینکه موضوع اصلی این مجموعه پیدا کردن «دختران گمشده» است اما شخصیتهای اصلی داستان مانند نیما و آقای نویسنده مرد هستند و به نوعی شاید این ذهنیت را در مخاطب ایجاد کند که رمان پسرانه است، نظر شما در این باره چیست؟
فکر نمیکنم جنسیت در این رمان مطرح باشد. زنهای بسیاری در این رمان هستند که نقش کلیدی دارند. مهرو از آن زنهاست، همینطور ریحان و خیلیهای دیگر. در یک جا اگر یکی از این زنها حضور نداشت، شخصیتهای داستان، موفق نمیشدند مانعی را پشت سر بگذارند. با همه اینها هرگز به این قضیه فکر نکردهام که حالا باید شخصیت زنی وارد داستان شود، یا برعکس، شخصیت مردی وارد داستان شود. بلکه بنا به اقتضای داستان وارد شدهاند. به خاطر همین گمان میکنم هر طیف از خوانندهای بتواند با این رمانها ارتباط برقرار کند.
از جلد سوم بگویید؛ چه زمانی منتشر میشود و چه اتفاقاتی در آن رخ میدهد؟
جلد سوم حدود 310 صفحه است. به انتشارات افق هم تحویل دادهام. هنوز نمیتوانم تاریخ دقیقی برای انتشارش ذکر کنم. تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که شخصیتهای اصلی راه قلمرو شاهیوناس را در پیش گرفتهاند و بعد با حوادث بسیار عجیبی در آن سرزمین مواجه میشوند که روابط پادشاهان هم بخشی از آنهاست.
جلد چهارم در چه مرحلهای است؟ آیا داستان در جلد چهارم تمام میشود؟
تا به حال 160صفحه از آن نوشتهام. اما هنوز مطلقا نمیدانم چه اتفاقی میافتد. ممکن است این رمانها در جلد چهارم تمام نشود و ترجیح میدهم در باره اتفاقاتی که تا حالا افتاده، فعلا چیزی نگویم.
این رمان از سوی نشر افق در ۲۵۶صفحه با قیمت ۳۵هزارتومان و در شمارگان ۱۱۰۰ نسخه
منتشر شده است.
نظر شما