انتشارات علمی و فرهنگی، اخیرا، چاپ ششمِ کتاب «قلعه مالویل»، اثر «روبر مرل» را با ترجمه مرحوم محمد قاضی، مترجم نامآشنا به بازار کتاب عرضه کرده است.
کتاب را روبر مرل (Robert Merle) نوشته است. نویسنده فرانسویِ زاده شده در شهر Tébessa الجزایر که پدرش در جنگ جهانی اول در تنگه داردانل کشته شد و خودش هم وقتی جنگ جهانی دوم آغاز شد، به استخدام ارتش فرانسه درآمد. او اما در سال ۱۹۴۰ در تخلیه دانکرک در ساحل زویدکوت توسط آلمانیها به اسارت درآمد؛ اما بعد که آزاد شد به نوشتن روی آورد، در دانشگاه ادبیات خواند و دکتری هم گرفت تا سرانجام در ۲۸ مارس ۲۰۰۴ در منزل شخصیاش در شهر Montfort-l'Amaury در فرانسه بر اثر حمله قلبی درگذشت، وقتی ۹۶ سال داشت.
روبر مرل/ ۲۰ ژانویه ۱۹۷۸/ عکس: Jack Garofalo /Getty Images
او در همه این سالها سیزدهکتاب نوشت که پنجتای آنها به فارسی ترجمه شده است. مرحوم ابوالحسن نجفی، نخستین مترجم آثار او در ایران بود و Week-end à Zuydcoote را در سال ۱۳۴۶ با عنوان شنبه و یکشنبه کنار دریا منتشر کرد. در سال ۱۳۵۲، احمد شاملو La mort est mon métier را با نام مرگ کسب و کار من است به چاپ رساند. مهدی سمسار نیز Madrapour او را با همان نامِ مادراپور در سال ۱۳۵۹ منتشر کرد. جزیره هم عنوان اثر دیگر او در ایران و با نام اصلی است که فرهاد غبرایی در سال ۱۳۶۳ به فارسی برگرداند.
و البته Malevil که آنرا محمد قاضی، پنجسال پس از انتشار در فرانسه، در سال ۱۳۵۶ و در مجموعه انتشارات فرانکلین به چاپ رساند و در این سالها، بارها ازسوی انتشارات نیلوفر و موسسه انتشارات امیرکبیر بازچاپ شده است و حالا، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ ششم، پس از آن طبعِ نخستین را، در هزارنسخه، با ۵۶۵ صفحه در جامهای تازه و در مجموعه «ادبیات کلاسیک جهانِ» خود منتشر کرده است.
تصویر جلد نسخه اصلی قلعه مالویل
داستان کتاب، در مناطق روستایی کشور فرانسه و در اواخر قرن بیستم میگذرد. شخصیت اصلی کتاب امانوئل کمت (Emanuel Comte) است؛ مردی که سابقا مدیر مدرسه بوده و اکنون به کشاورزی و مزرعهداری روی آورده است. او همچنین یک قلعه قدیمی به نام مالویل در روستای مجاور دارد. کمت، مردی بسیار باانگیزه و قابل احترام بوده و به سیاست و رهبری علاقه نشان میدهد. امانوئل و چند تن از دوستانش، به هنگام آغاز جنگی هستهای، در انبار قلعه بهسر میبرند و همین موضوع باعث میشود که آسیبی به آنها نرسد، اما همهچیز در اطراف آنها به خاکستر تبدیل میشود. اعضای این گروه تصمیم میگیرند تا تحت رهبری امانوئل، به بازسازی پیرامون خود بپردازند و خیلی زود متوجه میشوند افراد و حیوانات دیگری نیز در مزارع و روستاهای مجاور توانستهاند از انفجار جان سالم به در ببرند. با گذشت زمان و پیشروی داستان، سروکله نجاتیافتگان بیشتری پیدا شده و بعضی از آنها با خود، مرگ و ویرانی را برای این اجتماع نوظهور به ارمغان میآورند. یکی از چالشهای اصلی این جامعه در حال گسترش، مقابله کردن با تهدید فزاینده یک حکومت دیکتاتوری است که توانسته با کمک شورشیانی غارتگر، روستای همجوار آنها را تصرف کند.
این کتابِ هجدهفصلی جملات کلیدی دارد که البته به لطفِ قلم محمد قاضی، چنین درآمده است؛ «این هم یک نوع جنون آدمها است که میخواهند همهچیز را بایگانی کنند» یا «دو طریقه برای کتمان راز وجود دارد: خاموش ماندن یا پر گفتن» و اینکه «به قول معروف یک روز باید مُرد و همین خود دلیل بر این است که آدم احمق است، چون من هیچ لزومی در این مردن نمیبینم» و یا «یکوقت کم مانده بود با او ازدواج کنم و آنیس بهسبب سرنگرفتن این وصلت نه تنها کینهای از من به دل نگرفته بلکه در دوستی با من نیز پابرجاست. به همین جهت من به او احترام میگذارم. خیال میکنم از هزار دختر یکی هم واکنشی نظیر او از خود نشان نمیداد.»
محمد قاضی
اما مرورِ چگونگی انتشار قلعه مالویل از زبان آقای مترجم و از خلال کتاب خاطراتش، شاید بد نباشد: «... پس از بازگشت به ایران و پس از چند روز استراحت به مرکز انتشارات فرانکلین رفتم تا سراغی از کتابم بگیرم و ببینم آیا به مرحله چاپ رسیده است یا هنوز در صف نوبت قرار دارد. در بنگاه فرانکلین نیز دوستان و آشنایانی داشتم که برای آن مؤسسه کار میکردند و نسبت به شخص من هم بیلطف نبودند. یکی از ایشان همان دوست بسیار دانشمند و مترجم ورزیده و کمنظیر یعنی جناب آقای ابوالحسن نجفی بود... کتاب قلعه مالویل را خودِ او به من داده و به ترجمه آن تشویقم کرده بود، و بههمینجهت من ترجمه کتاب را به خودِ او اهدا کردهام.»
وقتی سراغ کتاب را میگیرد، به او میگویند کتاب در ویراستاری است. قاضی هم ناراحت میشود که چرا باید ترجمهاش ویراستاری شود و تهدید هم میکند اگر «ویراستار شما را نشناسم و به صلاحیتش اعتقاد نداشته باشم»، کتاب را پس گرفته و به جای دیگر خواهد برد. اما وقتی میشنود، ویراستار، آقای دکتر ابوالحسن نجفی است، «من از همین یک جواب خلع سلاح شدم و یقین کردم که نهتنها چنین ویراستاری از هرجهت صالح است، بلکه بهراستی بیمیل هم نبودم که کتابم پیش از چاپ بهنظر او برسد و اگر ایراد یا اشتباهی در کارم باشد من به راهنمایی او به اصلاح آن بپردازم تا کتاب بیعیب و پیراسته از غلط به چاپ برسد.»
او به اتاق نجفی میرود و پس از گپوگفتی دوستانه، سراغ کتاب را میگیرد که «شنیدهام که جنابعالی امر ویراستاری ترجمه مرا برعهده گرفتهاید» و از او میپرسد که چه ایرادهایی در آن یافته است که البته پاسخ نجفی، او را سخت مشعوف میکند: «شغل من در این مؤسسه ویراستاری ترجمههایی است که برای چاپ به ما عرضه میشود. کار من در تمام وقت اداری همین است و هرروز قسمتهای از ترجمههای عرضهشده را میخوانم و به حکواصلاح آنها میپردازم؛ و وقتی بهراستی خسته میشوم و میخواهم نفسی تازه کنم، یا بهاصطلاح خستگی در کنم و لذتی ببرم به خواندن ترجمه شما میپردازم. الحق که بسیار خوب کار کردهاید و من با خواندن ترجمهات نهتنها لذت میبرم، بلکه در بعضی موارد که بهراستی شیرین کاشتهاید یادداشتهایی هم برمیدارم تا بعدها از آن استفاده دیگری بکنم. بههرحال، دست مریزاد که انصافا زبان روبر مرل را یافته و حق مطلب را چنانکه باید ادا کردهاید.»
نجفی، «پنج شش مورد» را به قاضی درباره ترجمهاش میگوید که او جز «دو مورد» بقیه را میپذیرد. چندی بعد، «کتاب در ۶۹۳ صفحه بهچاپ رسید و پس از انتشار چنان استقبالی از آن شد که نسخههای آن در اندک مدت نایاب گردید؛ بهویژه که سههزار نسخه نیز بیشتر از آن چاپ نشده بود.»
نمایی از فیلم مالویل
در سال ۱۹۸۱، فیلمی هم براساسِ کتاب قلعه مالویل، به همین نام، توسط کریستین دو شالون (Christian de Chalonge) ساخته شد که نقش نخست (امانوئل کمت) را میشل سرو (Michel Serrault)، بازیگر فقید فرانسوی ایفا میکرد و ۱۲۰ دقیقه مدت داشت.
نظر شما