جناب عبداللهی به عنوان نخستین پرسش و پیش از پرداختن به ترجمههای داریوش آشوری در مورد پیچیدگیها و دشواریهای ترجمه آثار نیچه برایمان توضیحی مقدماتی بفرمایید.
درود بر شما. پیش از هر چیز بر من لازم است که زادروز استاد آشوری را به ایشان و فرهنگ دوستان فارسی زبان شادباش بگویم و باز پیش از پاسخ پرسش شما، لازم میدانم دو نکته را یادآوری کنم: نخست اینکه اکنون در سفرم و دور از کتابخانهام از این رو، هیچکدام از آثار آشوری و نیچه در دسترسم نیست که با نگاهی گذرا به آن، بتوانم مستدل از آنها نکاتی را نقل کنم یا احیاناً با اصل متون بسنجم، پس لاجرم پاسخهای من کوتاه خواهد بود و نیز به ناگزیر کلی و طبعاً غیرعلمی. دوم اینکه استاد آشوری فقط مترجم آثار نیچه نیستند و کتابهای زیادی از متفکران دیگر را هم ترجمه کردهاند، و فقط مترجم نیز نیستند بلکه فرهنگنویس، جستارپرداز، پژوهشگر، واژهپرداز و اهل نظر و به نوعی متفکر هم هستند که هر کدام از بخشهای کارنامه ایشان در جای خود بسی نکتهها دارد و به جاست نقد و بررسی شود که من نه صلاحیتاش را دارم نه در این اندک مجال، چنین چیزی میسر است.
پیچیدگی ترجمه آثار نیچه از یک سو به پیچیدگی کار ترجمه و پیشه مترجمی به مثابه انتقال مفهومی از زبانی به زبان دیگر برمیگردد که کمابیش در تمام نوشتهها به نحوی وجود دارد و هر مترجمی با توجه به متنهایی از گونههای مختلف، تمهیداتی برای از پیش رو برداشتن آن در پیش میگیرد. از دیگر سو، ترجمه نیچه به هر زبانی نیز، واجد دو گونه پیچیدگی است: نخست پیچیدگی متون فلسفی و تفاوت آن با متون ادبی و جامعه شناختی و... دوم ترجمه آثار نیچه است که مشکلات خاص خودش را دارد که فیلسوفی زبانی و استعاری است و در واقع فیلسوف- شاعر یا فیلسوف- ادیب است. طبعا ترجمه آثار او دشوارتر از برگردان فیلسوفان تحلیلی و غیر زبانی حوزه فلسفه انگلوساکسون است. نیچه در آثارش به زبانی تمثیلی-ادبی فلسفهورزی میکند و از کارکردهای ادبی در بیان منظورش بهره میبرد. بیگمان برگرداندن چنین آثاری نیازمند شمزبانی بالا و تیزهوشی و چابکی زبانی است. البته نیچه در تمام آثارش یک سبک ندارد و از این رو در تمام کتابهایش نمیتوان با تمهیدات یکسان با متونش روبهرو شد و نکته همین جاست.
همانطور که اشاره کردید داریوش آشوری در کنار کارنامه پربار فرهنگی خود یکی از مترجمان مشهور آثار نیچه در ایران است که برخی از ترجمههای او مانند چنین گفت زرتشت با استقبال بسیاری از سوی مخاطبان مواجه شده، شما ویژگی و وجه تمایز ترجمههای داریوش آشوری را در چه میدانید؟
بله. نیچه به ویژه در «چنین گفت زرتشت» برخوردی ادبی و کتاب مقدسی و گزینگویهوار و نیز خلاقه با زبان دارد. او میکوشد ضمن فلسفهورزی به نوعی با کتابهای مقدس و کاردهای آن نیز هماوردی کند، از این رو برگردان آن هم نیازمند در پیش گرفتن چنین تمهیداتی برای بازآفرینی و بازسازی چنین هدفی است. آشوری به راستی تا حد زیادی از عهده این سفارش متن برآمده و از همان آغاز چاپ بخشهای نخست کتاب کوشیده چنین رویکردی در پیش گیرد. از همان نخستین چاپ با همکاری اسماعیل خویی. بعدها هم استاد بارها این برگردان را ورز داده و ویراسته و اکنون ترجمه این کتاب خود اثری خلاقه در زبان فارسی است که فارغ از وفاداری مرسوم به متن، واجد جایگاهی فراتر از یک برگردان خشک و خالی است و اثری آفرینشگر با انبوهی واژگان نوساخته و تعابیر عمیق تازه است. اما پرسش این است که آیا خود این کتاب در تمام بخشها نیازمند در پیش گرفتن تمهیداتی واحد در ایجاد لحن است یا نه و دوم اینکه آیا زبان به شدت ادبی و آرکاییک یا باستانگرا، همیشه امکان بازگویی و برگردان فرازهایی که نیچه در آن مثلا قصد قلقلک مخاطب داشته یا زبان، طنزگونه و بذلهگوست آیا میتوان با زبان ارکاییک آن را نشان داد یا نه؟ که در مورد پاسخ به پرسش دوم به باور من چنین نیست لزوما، و ممکن است زبانی چابکتر و صمیمیتر بهتر از پس این منظور برآید. تنها مساله و تردیدی که من دارم در برگردان چنین رگههایی است که در زبان اصلی سخت سهل و ممتنع است ولی در زبان فارسی ممکن است لزوما چنین از کار درنیامده باشد و چه بسا زبان عصاقورت داده و پرطنین و شکوهمند، واجد توان بیانی و فدرت بازتاب چنین ظرفیتی نباشد. تنها و اندک مساله شایان تامل شاید همین باشد.
داریوش آشوری علاوه بر «چنین گفت زرتشت»، «فراسوی نیک و بد»، «تبارشناسی اخلاق» و «غروب بتها» را از آثار نیچه ترجمه کرده است، این آثار چه جایگاهی در دستگاه فکری این فیلسوف آلمانی دارد و آیا میتوانیم بگوییم وجه شاعرانه آثار نیچه در ترجمههای داریوشی برجستهتر است؟
در مورد چنین گفت زرتشت توضیح دادم به گمانم، نیچه در این کتاب و در شعرهایش، رویکرد کمابیش مشابهی دارد، ولی مثلا در تبارشناسی و فراسوی نیک و بد یا سپیدهدمان، بخش استدلالی و فلسفی، برجستهتر از بخش ادبی-زبانی اوست، اما به نظر میرسد استاد در تمام آثار و حتی برگردانهای دیگر خود هم همان رویکرد کتاب زرتشت را در پیش گرفتهاند، از این رو زبان برگردان تبارشناسی مثلا به اندازه چنین گفت زرتشت کامیاب نیست و میزان ادبیت و وسواسهای نوشتن خاص و واژهسازی و نشانهگذاریهای خاص و رسمالخط و غیره، رویهم خواننده را از فهم درست مقصود اصلی تاحدی بازداشته است. زیرا تفاوت اصلی ترجمه ادبی و فلسفی در اینجاست؛ در متن فلسفی نخست دقت و وسواس و ظرافت در بیان استدلالهای فلسفی مهم است و ادبیت در درجه دوم اهمیت قرار میگیرد حال آنکه در متن ادبی نخست زیبایی زبانی و ارزش زیباشناختی اثر مهم است و سپس پیام یا محتوی. از این رو ترجیح یکی بر دیگری، جابجایی هر کدام از این تمهیدات و گذاشتن اولویت در هر کدام از بخشها آن بخش دیگر را دارای ارزشی درجهدوم در نزد خواننده میکند و از همین جا تقدیر متن در زبان دیگر رقم میخورد. این است که ممکن است در این وجه از زبان آشوری بشود تردید کرد که آیا لزوما هر متن ظریف استدلالمحور را میشود زیبا و قشنگ و ادبی ترجمه کرد؟ آیا چنین تلقی از ترجمه خود باعث نقض غرض نمیشود؟
اینها حوزههایی است که در آن باید درنگ کرد و این میسر نمیشود مگر تجربه و آشنایی به زبان اصلی و دریافت لحن و فهم موسیقی و پیچیدگی و ظرایف سخن در هر گونه ادبی و در آثار هر نویسنده و فیلسوف و دریافت سبک و لحن هر اثر خاص او که در دوره خاص از زندگی و فلسفهورزی خود نوشته است. تنها با غیاب محض مترجم و تلاش برای پنهان کردن خود است که میتوان صدا و لحن نویسنده را انتقال داد و گرنه مترجمان با فردیت نیرومند مانند آشوری و شاملو و ادیب سلطانی، در عین شکوهمندی کارشان، گاه باعث میشوند فردیتشان نگذارد صدای آفرینشگر اصلی همانگونه که هست به گوش مخاطب برسد. ممکن است صدای مترجم در مواردی متفاوت و حتی رساتر از صدای آفرینندهی اصلی از آب دربیاید، ولی این دیگر، با هر کیفیتی که باشد، آوا و لهجه او نیست. در ترجمه به گمانم مترجم باید در تعریف آرمانی از ترجمه، بتواند مثل عروسکگردان پشت عروسکها پنهان شود و کسی نبیندش و کنش عروسک و زبان آن و حرکاتش برجسته باشد. در کنار مزیتهای بسیاری که مترجمان مولف و صاحبنظر و متفکر و شاعر دارند، آسیبجایشان هم دقیقا همین اجتهاد و فردیت قویشان در زبان خودشان است. اینجاست محل تلاقی حسن و عیب و گاه جایگاه تشخیص آسیبشناسی ترجمه. که به نظرم کار آشوری و شاملو و بسیاری مترجمان مولف از این دیدگاه قابل بررسی است. نکته دیگر الگوسازی چنین رویکردها و برآیند چنین برداشتی و چنین محصول نهایی به مثابه یگانه راه برخورد با متن است از سوی نوآموزان ترجمه.
یکی از ویژگیهای سبک ترجمه داریوش آشوری ابداعاتی است که او در زبان ایجاد میکند. امری که موافقان و مخالفان خود را دارد، شما این ویژگی را در ترجمه آثار نیچه چطور ارزیابی می کنید؟
آشوری با واژهسازی و هوش سرشار زبانیاش توانسته بسیاری کلمات و عبارات تازه را به زبان فارسی بیفزاید و من از این جهت او را یکی از بزرگان در این گستره میدانم و بسیار از وی آموختهام ولی به گمانم پیاده کردن این رویکرد در فلسفهورزی و جستارنویسی و نیز در متون ادبی قدرت اقناع و نیز نیروی پیشبرندگی و مجال جاافتادن بیشتری دارد تا در برگردان. همانگونه که در زبان آلمانی مثلا هگل و نیچه و هایدگر بیشتر اقبال پذیرش برساختههای کلامی خود داشتهاند تا مثلا مترجمان در این حوزهها زیرا فیلسوفان برساختههای خود را با دقت و مجال کافی تبیین و تفسیر کردهاند و مفاهیم آن نوواژگان را هم ساختهاند از این رو نسلهای بعد متفکران آنها را بسط داده و آنها هم رواج یافتهاند ولی در ترجمه نه همیشه، برخی نوساختهها ممکن است جا نیفتند. ولی در عین حال چون در ایران و حوزه زبان فارسی تفکر سهم اندکی دارد ما همچنان نیازمند ترجمه و مترجمانی صاحبنظر چون استاد آشوری هستیم که مدام برای مفاهیم تازه واژگان و عبارات نو بسازند، از این رو من و سایر فارسیزبانها،بابت تمام تلاشهای کسانی از قبیل آشوری، باید از او سپاسگزار باشیم و از اینکه معاصر او هستیم به خود ببالیم. چون بسیاری از نوواژگان اوست که به کار میبریم و حتی به زبان روزمره نیز راه یافته است. برای استاد و سایر تیمارگران زبان فارسی آرزوی تندرستی و مانایی بیشتر دارم.
نظر شما