سالی رونی از آخرین زنان صف طویل نویسندگان زن ایرلندی است که موضوعات جدی و مهمی مطرح میکند. تنها تفاوت موجود حالا اینجاست که دنیا بالاخره این زنان را جدی گرفته است.
مری لوین یا مادربزرگ نامش را به عنوان یک داستانکوتاهنویس در سطح جهانی ماندگار کرد؛ آن هم از بعیدترین جای ممکن یعنی مزرعه اَبی در شهرستان میث استان لینستر در ایرلند. مادرِ سه فرزند کوچک که در جوانی بیوه شد. در حالی که مردان نویسنده همنسلش در مکانی مقدس دور از چشم دیگران کار میکردند، مادربزرگ من میزی در کافه بیولیز میگرفت و آنجا مینوشت تا مادر و خالهام از مدرسه به او ملحق شوند.
البته زندگی زنان همیشه تحت سلطه نیازهای دیگران بوده است. بررسیهای انجامشده در طول قرنطینه نشان میدهد که در این زمان با وجود حضور مردان در خانه، همچنان این زنان بودند که اکثر کارهای خانه و وظایف مراقبتی را انجام میدادند (که برای هیچکس عجیب نیست). زنان نویسنده، امروز نه کمتر از دوران مادربزرگم، باید راهی برای کار کردن در میان تمام این سر و صداها پیدا کنند و میکنند. ان لموت، نویسنده امریکایی گفته بود قبل از اینکه بچهدار شود اگر ظرف کثیفی در ظرفشویی قرار داشت نمیتوانست بنویسد – اما بعد از آن حالا اگر یک جسد هم در سینک باشد مینشیند و مینویسد. کریستین دویر هیکی، برنده جایزه امسال والتر اسکات برای رمان «زمین باریک» معتقد است که خانهداری بهترین سناریو برای یک نویسنده است، چون میتوانی از زمانت به بهترین شکل استفاده کنی. اِدنا اوبرین در حالی کار میکرد که فرزندانش نوشتههایش را خطخطی میکردند و آنها را زیر در میانداختند. تا بوده همین بوده.
اوبرین، سالی رونیِ زمان خودش بوده؛ اولین نویسنده زن ایرلندی که هم از نظر تجاری و هم از نظر منتقدان ستاره شد. «دختران کشور» که اولین بار در سال ۱۹۶۰ منتشر شد رمانی است که بسیار مستحق موفقیت بود اما کیفیت هرگز به تنهایی شنیدهشدنِ یک نویسنده زن را تضمین نمیکند. این مضمون کتاب بود که آن همه سر و صدا کرد. نوشتههای زنان اغلب «بی سر و صدا» تلقی میشد، برچسبی که بر نوشتههای مادربزرگم هم زده میشد. کنجکاو بودم که بدانم آیا شایسته این برچسب بودهاند یا نه، برای همین اخیرا تمام کارهای مادربزرگم را خواندم –بیش از ۱۰۰ داستان- و از آنچه یافتم شگفتزده شدم.
این داستانها که بین دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۸۰ نوشته شده آسیبشناسی وقایع جاری درون خانوادههاست: حسادت و خیانت در میان زنان، تجاوز و تهدید از سوی مردان، فخرفروشی، تعصب و وحشیگریهای یک شهر کوچک. در داستان «اَسی» یک زن جوان توسط پدر خشنش دچار معلولیت میشود. «در میان مزارع» داستان زن جوان بیوهای است که همسایهاش به زمین او پیشروی میکند. «سارا» درباره زنی روستایی است که سه فرزند از سه مرد مختلف به دنیا آورده و سرآخر با بچهاش در یک جوی میمیرد. اگر ایرلند این موضوعات را بیسروصدا تلقی میکند حقیقتا میبایست شنواییاش را اصلاح کند.
صدای مادربزرگ –که در ذهن من غنی، عمیق و مطمئن است- تنها به این خاطر آرام به حساب میآمد که صدای یک زن بود. زندگی زنان در ایرلند تا زمانی که گی بایرن در دهه ۱۹۷۰ در رادیو شروع به حرف زدن درباره آنها کرد، مورد توجه عموم نبود، اما زنان در تمام سالها در حال نوشتن زندگی خود بودند. کیت اوبرین از دهه ۱۹۳۰ به بعد درباره جنسیت زنان مینوشت اما برای این کار مجبور شد در اسپانیا زندگی کند. مِیو برنان از ۱۹۵۰ داشت در نیویورکر (و نه در زادگاهش) نامی برای خود دست و پا میکرد. در دهههای بعد جنیفر جانستون، مِیو بیچی، آنه انرایت، مارین کیز و داویر هیکی در میان دیگران کتابهایی درباره عشق، زندگی، بارداری (خواسته یا ناخواسته)، مادر بودن، اعتیاد به الکل و تجاوز مینوشتند. به رغم جدی بودن سوژههایشان، آنها در تلاش بودند که توسط فرهنگی که به تعبیر انرایت «بهطور خودکار متمایل به مردان است» جدی گرفته شوند.
ایوان بولند شاعر بزرگ ایرلندی را که آوریل امسال در ۷۵ سالگی درگذشت در نظر بگیرید. بولند درباره زندگی خود و زنان، ازجمله شعر معروفش درباره غذا دادن به یک کودک نوشته است. او در ابتدا با برچسب «زیاد از حد خانوادگی» مورد غفلت واقع شد، اما طی سالها –ابتدا خارج از ایرلند و سرانجام در خانه- بهطور پیوسته شهرت و محبوبیت یافت تا اینکه بالاخره جایگاه درست خود را در کانون توجهات پیدا کرد. در سال ۱۹۹۹ به «شبزندهدار» به عنوان یکی از بهترین اشعار عاشقانه ایرلندی رای دادند و حالا دشوار است که بفهمیم چطور نوشتهای که در مورد ابتداییترین تجربه بشری است زمانی بیارزش تلقی میشد.
برچسب «نوشته زنان» با معنی ضمنی جالب نبودن برای خوانندهای غیرزن، توهینی است که هنوز از بین نرفته. وقتی اولین قراردادم را گرفتم شوکه شدم –و بعد ناراحت و عصبانی- از اینکه فهمیدم کارم به عنوان «داستان تجاری زنان» توصیف شده و تا زمانی که آن را به «داستان» تغییر ندادند امضایش نکردم. هیچ خوانندهای دوست ندارد از دستهای از خوانندگان جدا شود، چون درنهایت این خواننده است که مهم است.
شاید ناشران برگههای چک و بودجههای بازاریابی را داشته باشند، اما قلب تپنده بازار کسی است که پای قفسه کتابفروشی میایستد. اگر آن خواننده برای انتخاب آزاد باشد و از آن مهمتر کتابی از یک نویسنده زن، یا نویسنده سیاهپوست و یا یک نویسنده آسیایی را برای خرید به صندوق ببرد، این قفسه کتابهاست که میزان است. این واقعیت که سالی رونی مثل یک کیک داغ در حال فروش است و نویسنده مهمی به شمار میرود امیدبخش است. اما همین تابستان امسال بود که برناردین اواریستو –که سال گذشته برای «دختر، زن، دیگری» برنده جایزه بوکر شد- به عنوان اولین زن رنگینپوست شناخته شد که در صدر فهرست پرفروشترین داستانهای جلد شومیز بریتانیا قرار گرفت. بنابراین هنوز راهی طولانی در پیش داریم.
نظر شما