الیزابت تووا بایلی، نویسنده کتاب «صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی»، با یک سگ و یک گربه در ایالت مین در انتهای شمال شرقی آمریکا در مرز کانادا در خانهای روستایی کنار جنگل زندگی میکند و به باغبانی و طبیعت علاقهمند است. 34 ساله بود که در سفری به اروپا ابتلا به یک بیماری ویروسی ناشناخته که هرگز از آن بهبود نیافت، زمینگیرش کرد. در یکی از بدترین سالهای بیماریاش با یک حلزون جنگلی در تراریومی کنار تختش زندگی کرد که کمکش کرد زنده بماند و تأثیری ماندگار بر نگاهش به زندگی گذشت. او که شیفته آناتومی نرمتنانه، سازوکارهای دفاعی مخفیانه، تصمیمگیری زیرکانه، حرکت هیدرولیک و معاشقه اسرارآمیز حلزون شده بود، به مشاهدهگری دقیق و صبور تبدیل شد.
«صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی»، ماجراهای واقعی یک زن و یک شکمپا است. این کتاب سفر تماشایی بقا و انعطافپذیری است و نشان میدهد که چگونه بخش کوچکی از دنیای طبیعت میتواند وجود انسانی خود ما را روشن کند. بایلی میگوید: «نخستینبار که تماشای حلزون را آغاز کردم، صرفا به این دلیل بود که آنجا حضور داشت و حرکت میکرد، اصلا انتظار نداشتم که کار جالبی انجام دهد. وقتی فهمیدم حلزون نیز همچون من عاداتی دارد، به او علاقهمند شدم. او نیز همچون من بیدار میشد و به خواب میرفت. مثل من برای شامش چیزی خوشمزه میخواست. معلوم شد که مثل من ماجراجوییهای جالبی در مقیاس کوچک دارد. اینکه با هم زندگی میکردیم، در زندگیمان الگوهایی موازی داشتیم، نوعی حس خویشاوندی ایجاد کرد و کنجکاویام را برانگیخت.»
«صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی»، نخستینبار در سال 2010 منتشر شد، تاکنون موفق به دریافت جایزه ادبی بینالمللی ویلیام سارویان در بخش غیرداستانی 2012، جایزه ملی بهترین کتاب در طبیعتنگاری (NOBA) 2010و مدال جان باروز برای بهترین کتاب تاریخ طبیعی 2011 شده است. این ماجرای واقعی میانگونهای، به زبان انگلیسی در آمریکا، کانادا، انگلستان، استرالیا و نیوزیلند منتشر شده و به زبانهای فرانسوی، آلمانی، ژاپنی، چینی و کرهای ترجمه شد. ترجمه فارسی این اثر نیز بهتازگی به قلم کاوه فیضاللهی راهی بازار نشر ایران شده است.
چرا باید از یک حلزون خوشم بیاید؟
الیزابت تووا بایلی، مشاهداتش را در 6 فصلِ «ماجراهای گلدان بنفشه»، «سرزمین سبز»، «همنشینی»، «زندگی فرهنگی»، «عشق و راز» و «قلمرو آشنا» نوشته شده است. او در نخستین صفحات کتاب، درباره داستان ورود حلزون به خانهاش مینویسد: «اوایل بهار بود. یکی از دوستانم برای پیادهروی به جنگل رفت و در مسیر چشمش به یک حلزون افتاد. آنرا برداشت، با احتیاط کف دستش گذاشت و با خود به آتلیهای آورد که من در آن دوره نقاهتم را میگذراندم. چشمش به چند بنفشه صحرایی افتاد که در حاشیه محوطه چمن روییده بودند. یک بیلچه پیدا کرد، چند تا از بنفشهها را بیرون آورد و سپس آنها را در یک کوزه سفالی کاشت و حلزون را زیر برگهایشان گذاشت. کوزه را به آتلیه آورد و کنار تخت من گذاشت. «توی جنگل یک حلزون پیدا کردم. با خودم آوردمش و حالا همینجاست، زیر بنفشهها.» «واقعا؟ چرا آوردش تو؟» «نمیدانم. فکر کردم شاید خوشت بیاید.» «زنده است؟» دوستم آن صدف قهوهای به اندازه یک مازو را برداشت و نگاهی به آن انداخت. «فکر کنم زنده است.»
با خود فکر کردم، چرا باید از یک حلزون خوشم بیاید؟ اصلا با آن چه کنم؟ نمیتوانستم از تخت بیرون بیایم تا آنرا به جنگل بازگردانم. خیلی برایم جالب نبود و اگر هم زنده بود، پذیرش مسئولیت آن (بهویژه مسئولیت یک حلزون، مهمانی چنین ناخوانده) بیش از طاقت من بود. دوستم مرا در آغوش گرفت، خداحافظی کرد، سوار ماشینش شد و رفت.»
قارچی که حلزون عاشقش شد!
در ادامه حلزوننگریام، دلم میخواست درباره طرز مراقبت درست از همخانه کوچکم بیشتر بدانم. پرستارم یک کتاب شومیز با چند دهه قدمت برایم پیدا کرد که نامش «حیوانات خانگی غیرعادی» نوشته دوروتی هاگنر بود. هاگنر علاوه بر اینکه به خوانندهاش اطلاعات پایه درباره حلزونها میدهد، توصیه میکند که بهعنوان غذا، قارچ به آنها داده شود. در یخچال آشپزخانه، کمی قارچ خوراکی دکمهای داشتم. یک قارچ دکمهای تقریبا پنجاه برابر بزرگتر از حلزون من بود، پس پرستارم یک برش سخاوتمندانه از آن جدا کرد و در تراریوم گذاشت. حلزون عاشق قارچ شد. از اینکه پس از چند هفته سر کردن با گُل پلاسیده، حالا غذای آشنایی داشت، چنان خوشحال شد که تا چند روز همانجا کنار تکه بزرگ قارچ خوابید و در طول روز چند بار بیدار میشد تا پیش از فرو رفتن دوباره در چُرتِ شکمسیری، گردنش را دراز کند و چند لقمه دیگر از آن بردارد. هرشب بخش بزرگی از قارچ که باورکردنی نبود، ناپدید میشد تا اینکه در پایان هفته، آخرین تکه هم غیب شد.»
آیا مسئولیت این سیاره با ماست؟
«با ورق زدن کتابهای غبارگرفته درباره نرمتنان، کشف کردم که شکمپایان که نزدیک به 80 درصد از تمام نرمتنان را تشکیل میدهند، یکی از موفقترین گروههای جانوری هستند. نیم میلیارد سال است که روی این سیاره زندگی میکنند و از رویدادهای عظیمی که چندین نوبت به انقراض دستهجمعی انجامیده است، جان بهدربردهاند یا از نو تکامل یافتهاند. تقریبا در هر زیستگاهی روی زمین خانه دارند. با اینکه سیوپنج هزار گونه منقرضنشده از حلزونهای خشکیزی ثبت شده، دهها هزار گونه از آنها هنوز شناسایی نشدهاند. همانطور که ارنست اینگرسال در مقاله سال 1881 خود با عنوان «در یک حلزونداری» اشاره کرده، بیشتر این گونهها میکروسکوپی هستند: «بعضی گونههای حلزون بهقدری کوچکاند که نمیتوانند روی حرف O را در این متن چاپشده بپوشانند.» اگر ما بهعنوان «انسان خردمند» خیال کردهایم که مسئولیت این سیاره با ماست، در اینجا شواهد روشنی در دست بود که عکس آنرا نشان میداد. حلزون بیادعا و خاندانش، نسبت به ما موجوداتِ تازهوارد، جای پای به مراتب قدیمیتر و نیز چسبناکتری روی زمین دارند.»
نخستین چاپ کتاب «صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی» در 192 صفحه با شمارگان یکهزار و 100 نسخه به بهای 42 هزار تومان از سوی انتشارات فرهنگ نشر نو با همکاری انتشارات آسیم راهی بازار نشر شده است.
نظر شما