مهدی محبتی در یادداشتی برای درگذشت اسماعیل سعادت نوشت: بر پیکر عزیز ادیبانمان بیش بگرییم یا بر مزرعه بی میراب ادب که اگر خوب بنگریم سرنوشتی به مراتب تباهتر از دریاچه ارومیه دارد؟
هزار برابر بیشتر از جسم و گلش
دل بود و توانایی و پیرانه سر، تشنه دانایی...
همو که با آن دست های استخوانی و پیکر نحیف، حتی در بازه ای نزدیک به صد در زندگانی، هر یک از آثارش وزانت و دقتی صد چندانِ یک کوه داشت...
مرگ هر یک از نام آوران ایران را که میبینم در خلوت خود به ایران و فردا و سرنوشتِ فرهنگ و به ویژه ادبش بیشتر می اندیشم که انرژی حقیقی هستهای ما و تنها گوهر بی بدیل ما در عالم است و امروزه هیچ فرمانده و علمدارِ دلسوزی ندارد و رها شده است به خویش. رها...
و به مردان بی جانشین این میدان! همه میدانیم که تعلیم و تربیت را و مخصوصا چشم و چراغ فرهنگ ایران، ادبیاتش را هرگز چنان پیش نبردیم که افرادی نزدیک به اینان هم برای امروز و فردا بسازیم. چه کنیم؟ بر پیکر عزیز ادیبانمان بیش بگرییم یا بر مزرعه بی میراب ادب که اگر خوب بنگریم سرنوشتی به مراتب تباهتر از دریاچه ارومیه دارد؟ آن چنان که در مدارس و دانشگاهها به دانشآموز و دانشجو القا و تلقین میگردد! خدایا کَمکی کمک!
امروز و همزمان با او استاد دکتر فلاح هم از دانشگاه خوارزمی چهره در نقاب خاک کشید...ای دریغا ای دریغا ای دریغ!...
در خلوت نشسته ام و از یک سو
بر تنهایی و بی پناهی بشر و این مصیبت عالم گیر میگریم و همصدابا حکیم گنجه میمویم ؛ و از دیگر سو از ایرانم میگویم...که خدایا!قلم را دگرگون کن و خطی نو بکش. بکش این سیاهی و سرمای درون را تا نور امید و چراغ راهی برای امروز و فردای خود و فرزندانمان بر آید و دلهای مرده و جانهای خفته باز برخیزد و ایمانی تازه بگیرد :
هر گل رنگین که به باغ زمی است
قطره ای از خون دل آدمی است
دوزخ گوگرد شد این تیره دشت
ای خنُک آن کس که سبک تر گذشت!
آب دهانی به ادب گرد کن
در تف این چشمه گوگرد کن
نور دل و روشنی سینه کو؟
راحت وآسایش پارینه کو؟..
تهران. دوازدهم شهریورماه نود و نه
دکتر مهدی محبتی
نظر شما