کتاب «بیولوژی باور» نوشته «بروس هارولد لیپتون» یکی از دانشمندان بسیار مشهور در زمینه ساختار بیولوژیکی بدن انسان است که تحقیقات بسیاری را درباره ذهن و روشهای تغییر باورهای انسان انجام داد و به نتایجی شگفتانگیز رسید. او متولد شهر نیویورک و دارای مدرک دکترای زیستشناسی سلولی است. سالها پیش در مصاحبهای گفته بود که من همیشه فکر میکردم تا وجود خدا در آزمایشگاه ثابت نشود، نمیتوانم آنرا بپذیرم. تا اینکه در سال 1980 ناگهان با کشفی که در حوزه کارکرد سلولهای بنیادی داشت، به جهانیان اعلام کرد که من خدای مهربان را درک کردم. از آن زمان به بعد همیشه به دنبال آموزش تعالیم معنوی همراه با موضوعات آموزشی علمی بوده است.
«ماه عسل در زمین» یکی از کتابهای دکتر لیپتون است که خودش آنرا علم خوشبختی و ساخت بهشت روی کره زمین میداند. اما او با کتاب پرفروش «بیولوژی باور» بسیار معروف شد و با این اثر توانست جایزه «گوی پیس» را در سال 2009 از آن خود کند. این اثر، به کشف او در رابطه با قدرت آگاهی بر ارتباط بدن و ذهن و ضمیر ناخودآگاه میپردازد.
بروس لیپتون در مقدمه کتابش با بیانی علمی اما ساده، بهخوبی اعتقادش به نقش باور در زندگی انسانها را توضیح میدهد: «من بهعنوان زیستشناس سلولی میدانستم که ایدههایم پیامدهای مهمی برای زندگی خودم و همه انسانها دربر دارد. بهخوبی میدانستم که هریک از ما از حدود پنجاه تریلیون سلول واحد تشکیل شدهایم. من زندگی حرفهای خودم را وقف درک بهتر سلولهای واحد کرده بودم، چون از آن زمان تاکنون میدانم که هرچه بهتر سلولهای واحد را درک کنیم، بهتر اجتماع سلولهای تشکیلدهنده بدن انسان را درک خواهیم کرد و اگر بگوییم کنترل سلولهای واحد وابسته به مقدار هشیاری آنها از محیط است، پس آنگاه ما انسانهای پنجاه تریلیون سلولی نیز همینگونه هستیم. ویژگیهای زندگی ما درست مانند یک سلول واحد، نه توسط ژنهایمان، بلکه در واکنش به سیگنالهای محیطی تعیین میشود.
از یکسو درک جدید من از ماهیت زندگی، شوک سنگینی بود. بیش از دو دهه بود که داشتم دگمای اصلی زیستشناسی (این باور که حیات توسط ژنها کنترل میشود) را در ذهن دانشجویانم جای میدادم. از سوی دیگر، همواره در ذهنم تردیدهایی وجود داشت. برخی از این تردیدها ریشه در هجده سال تحقیقاتی داشت که با هزینه دولت بر روی کلون کردن سلولهای بنیادی انجام داده بودم. گرچه برای پی بردن کامل به این مسأله لازم بود موقتا از محیط دانشگاه سنتی فاصله بگیرم، اما تحقیقات من دلایل انکارناپذیری ارائه میکرد که نشان میداد ارزشمندترین مبانی زیستشناسی در رابطه با دید قدیمی ژنی، از بنیاد نادرست هستند. در آن لحظه میدانستم که علت گرفتاریام فقط همین باور است که تقدیر من حکم میکند زندگی شخصی ناموفقی داشته باشم. شکی نیست که انسانها خوب میتوانند محکم و مصرانه به باورهای نادرست چنگ بزنند و دانشمندان منطقی نیز از این قضیه در امان نیستند.
سیستم عصبی تکاملیافته ما به رهبری مغزهایمان، نشان میدهد که هشیاری ما بسیار پیچیدهتر از یک سلول واحد است. وقتی ذهن منحصربهفرد ما وارد ماجرا میشود، برخلاف سلول واحدی که هشیاری آن بیشتر انعکاسی و واکنشی است، ما میتوانیم تصمیم بگیریم که محیط را به شیوههای مختلفی درک کنیم. از اینکه فهیمده بودم میتوانم با تغییر باورهایم ویژگیهای زندگیام را تغییر دهم، بسیار خوشحال بودم. انرژی من مضاعف شده بود، چون اکنون میدانستم مسیری علمی وجود دارد که میتواند مرا از جایگاه قربانیِ همیشگی به جایگاه جدید آفریننده تقدیر خودم برساند.
«در علم زیستپزشکی چه پیشرفتهای عظیم و خارقالعادهای را میتوان به انقلاب کوانتومی نسبت داد؟ بیایید آنها را به ترتیب اهمیت مرتب کنیم: این فهرست بسیار کوتاه است، هیچ پیشرفتی وجود ندارد! با وجود اینکه من زیاد بر کاربست اصول فیزیک کوانتوم در زیستپزشکی تأکید میکنم، اما به هیچوجه نمیگویم که علم پزشکی باید درسهای ارزشمندی را که با استفاده از اصول اسحاق نیوتون یاد گرفته است، فراموش کند. قوانین جدید فیزیک کوانتوم نتایج فیزیک کلاسیک را رد نمیکنند. سیارهها هنوز هم در همان مدارهایی حرکت میکنند که به واسطه ریاضیات نیوتن پیشبینی شده بود. تفاوت این دو فیزیک این است که فیزیک کوانتوم بهطور خاص در سطح مولکولی و اتمی کاربرد دارد، حال آنکه قوانین نیوتن در سطوح بالاتری مانند اندامها، انسانها و اجتماعات انسانی کاربرد دارند.
ممکن است بیماریهایی مانند سرطان در سطح کلان خود را نشان دهند و فرد بتواند تومور را ببیند یا حس کند، اما فرایندهایی که منجر به سرطان میشوند، در سطح اختلالات زیستی (بهجز آسیبهای ناشی از سوانح فیزیکی) در سطح مولکولها و یونهای سلول آغاز میشوند. بنابراین زیستشناسی باید فیزیک کوانتوم و فیزیک نیوتنی را درهم تلفیق کند.»
ما تصویری از سرچشمه هستی هستیم
آن روز صبح در کارائیب پی بردم که در دنیای داروینی، حتی برندگان هم بازنده هستند، زیرا ما با آفریننده هستی یکی هستیم. سلول زمانی از خود رفتار نشان میدهد که مغز آن یعنی غشاء به سیگنالهای محیطی واکنش نشان دهد. در واقع، هریک از پروتئینهای عملکردی بدن ما به شکل مکمل یک سیگنال محیطی ساخته میشوند. اگر یک پروتئین سیگنال مکمل نداشته باشد، عمل نخواهد کرد. معنای این گفته، همانطور که من در لحظه «پس که اینطور!» خودم به آن پی بردم، این است که هریک از پروتئینهای بدن ما مکمل فیزیکی-الکترومغناطیسی آن چیزی است که در محیط وجود دارد. از آنجا که ما دستگاههایی پروتئینی هستیم، پس بنا بر تعریف، ما تصویری از محیط هستیم... من از سلولها آموختم که ما بخشی از یک کل هستیم. ما این واقعیت را فراموش میکنیم و ممکن است این فراموشی برای ما گران تمام شود.»
نخستین چاپ کتاب «بیولوژی باور» با ترجمه روزبه ملکزاده و هیمن برین در 256 صفحه با شمارگان یکهزار نسخه به بهای 49 هزار تومان از سوی انتشارات پردیس آباریس راهی بازار نشر شده است.
نظر شما