اینها جملاتی از کتاب «زندگی هم چون سیاست» نوشته آصف بیات است. توصیفاتی که علی رغم گذشتن سالها از آن هنوز هم میتواند بسیاری از گزارههایش برای شهری مانند تهران صدق کند.
کتاب «تهران؛ ظهور یک ناشهر» با عنوان فرعی نگاهی به وضعیت محله و روابط همسایگی نوشته احمد محمد زکی از جدیدترین آثاری است که با صبغه مطالعات فرهنگی میکوشد تا به این سوال پاسخ دهد که چرا تهران به یک «خوابگاه بی روح» تبدیل شده است؟ با احمد محمد زکی در این باره گفتوگویی که داشتهایم که مشروح آن را میخوانید:
کتابی که شما تالیف کردهاید اساسا در ژانری قرار میگیرد که طی سالهای اخیر از سوی محققان علوم اجتماعی بویژه مطالعات فرهنگی مورد توجه قرار گرفته است. بدین معنی که کتابهایی با محوریت مطالعات انتقادی شهرها تالیف و ترجمه شده که تلاش دارد با خوانشهای انتقادی ناهنجاریهای مرتبط با حوزه شهری را مورد بررسی قرار دهد. به صورت کلی تولیدات مکتوب در این حوزه را از لحاظ کمی و کیفی چگونه ارزیابی میکنید؟
در خصوص پرسش اول بایستی عرض کنم که هم به لحاظ کمی و هم به لحاظ کیفی کتابهای متنوع و متعددی در این حوزه به چاپ رسیده است که انصافاً برخی از آنها به لحاظ روش و پردازشِ موضوع و مساله شهری، نو و بدیعاند. دکتر نعمت الله فاضلی و دکتر سیدمحسن حبیبی و اساتید دیگر پیشرو در این امر هستند. بنده هم سعی کردهام قدمی و قلمی (هرچند کم رمق) به سبکِ این اساتید بردارم. اما نکته خاصی که استاد محترم، دکتر فاضلی هم در پیشگفتار کتاب حاضر بدان اشاره داشتهاند آن است که من سعی کردم به فروپاشی روابط در شهر اشاره کنم و تهران را از این زاویه، نه شهر بلکه «ناشهر» بنامم. به عبارتی گفتمان حاکم بر برنامهها، روندها، فرایندها، فرمها و لاجرم تهران را به چالش بکشم و از زبان مردمان بگویم که تهران به بن بست رسیده است، یعنی گفتمان حاکم به بن بست رسیده است. «این جا» یک ناشهر است و قادر نیست روابط میان آدمیان را تسهیل و چه بسا تحمل کند. «این جا» به ناکجا یا همان لامکان تبدیل شده است.
آنچه که کتاب شما روی آن تمرکز کرده تفسیر انتقادی از فروپاشی روابط اجتماعی در سطح محله و پیوندهای انسانی است. نگاهی به سبک زندگی امروزه مردم در کلان شهرهایی مانند تهران هم موید همین ادعاست. اینکه امروز واژگانی چون محله یا بچه محل معنای سابق را ندارد و به عبارت دیگر شهرهایی مانند تهران فارغ از هویت و روح شهر هستند. لطفا درباره ضرورت پرداختن به این موضوع در کتابتان توضیح دهید؟
البته این را بگویم که سوای نگاهی که من داشتهام، روایتِ مردمان گویای این مسائل بوده است. یعنی نابودی و اضمحلال محله، بی هویتی و بی روح بودن شهر، روایتی است که مردمان بدان معتقد بودهاند. پس من در مقام یک راوی و گزارشگر عمل کردهام. به عبارتی ضرورت این موضوعات را مردمان به من گوشزد کردهاند. این مردمانند که گویا به این نتیجه رسیدهاند و داد برآوردهاند که این «به اصطلاح شهر» دیگر مکانی برای زیستن و در کنار هم بودن و نفس کشیدن و با دیگری رابطه برقرار کردن نیست. فضای شهری، مکانهای عمومی، قرارگاههای رفتاری، پاتوقها و... اسیرِ یکنواختی و کسل کنندگی شدهاند و گویی در پشتِ این فرمها، فرایندهایی در جریان است که مردم را به نامردم بدل کرده، روابط را مختل کرده و به اتمیزه کردن آدمیان مبادرت ورزد. لذا در مقابلِ این جریانِ غالب که قصد دارد فضای شهری و مکانهای عمومی را به فضای بی روح و هویت تقلیل دهد بایستی شورید. این کتاب گامی در این جهت است.
به نظر میآید که آنچه طی سالهای اخیر در این فضا تولید شده خوانشهای رسمی بیشتر از سوی مدیران شهری، معماران و ... بوده و کمتر از زوایه نگاهی که شما در این کتاب به شهر تهران و محلههای آن داشتهاید آثاری تولید و ترجمه شده است. پیامدهای و تبعات نگاه مکانیکی به شهری مانند تهران و تاثیرات آن بر روابط انسانی چیست؟
همانگونه که عرض کردم، پیامد چنین رویدادی، ایجاد اختلال در روابط مردمان است و این یعنی ظهور یک ناشهر. یعنی جایی که مملو از نامکان است و جایی برای زیستن و در کنار دیگران بودن نیست. به عبارتی مکان را به گونهای طراحی(بخوانید دست کاری) کردهاند که فضای شهری و عمومی، محلهها و... که مکانهایی برای تولید روابط اجتماعیاند نابود شوند و فضای ایدئولوژی زده و مهندسی شده و خشن را به هر نحو به شهرنشینان تحمیل کنند. نگاه کنید به پروژه نواب، برج سازیها و آپارتمان سازیهای اخیر و پروژه های جدیدتر تا به تاثیراتِ نگاه مکانیکی به شهر بیشتر آشنا شوید.
گفتمان مدیریت شهری و گفتمان عمومی در کلان شهری مانند تهران چگونه میتواند به یک صورت بندی و تعامل مشخص برسد؟
هنگامی که روند انتخاب مدیریت شهری اولا شفاف باشد و دوما تحت نظارت گروههای مختلف مردمی قرار گیرد، به این معنا، دموکراتیک باشد، مدیریت واحد شهری اجازه ظهور یابد، حوزه عمومی(در معنای جامعه شناختی آن) و نهادهای مدنی بر برنامهها و فرایندهای آن مدیریت نظارت کنند. این را هم بگویم که به دلیل آنکه در کشور ما، نیروهای تاثیرگذار و تصمیم گیر برای شهر، متعددند و مدیریت واحدی وجود ندارد و به عبارتی نظام حکمرانی شهری و فراشهری اسیر رانت و فساد و... تاریخی است، رسیدن به این به یک فهم مشترک از شهر بسیار دشوار است.
در گذشته و با نگاهی به تاریخ اجتماعی متوجه میشویم که چگونه محلهها در شهرها نقش ایفا میکردند و هنوز هم نام محلههایی چون میدان خراسان، دزاشیب و ... به سبب نقش آفرینی ساکنان آن در تاریخ اجتماعی شهر تهران ماندگار بوده چرا امروزه این پیوندهای اجتماعی از بین رفته و محله و بچه محل معنای سابق را ندارد؟
همانگونه که شما اشاره داشتهاید، از هنگامی که نگاهِ هندسیِ محض بر شهر و سازوکارهای مرتبط با شهرسازی و برنامه ریزی شهری حاکم شد، به قولی روزگارِ شهر سیاه شد. نو کردن و تن دادن به تخریب و نوسازی مداوم، بی اعتنایی به بافت کهن و هویت بخش، ضدیت با نشانه های شهری معنابخش، نبود اجماع بر سر مفهوم شهر در اسناد و برنامه های بالادستی و... موجب شده است که مفهومِ اجتماعی شهر به محاق برود و لاجرم روابط اجتماعی مختل شود. از این رو است که حس دلبستگی به مکان از بین میرود، مفهوم بچه محل رنگ میبازد و بی اعتنایی به جا و دیگر ساکنان شیوع مییابد. (البته این را هم بگویم که مسائل و مشکلاتِ کلانِ اقتصادی را در این رخدادها نباید از قلم انداخت).
آمارهایی که از سوی قوه قضاییه منتشر شده نشان می دهد حجم شکایت از آپارتمان نشینها در تهران بسیار بالاست و در این باره پروندههای تلمبار شده بسیار است. چه عواملی این ناهنجاری ها را در روابط همسایگی در تهران رقم زده است؟
عوامل متعددی در این امر دخیلاند. به سخنی پدیده نزاع و درگیری در روابط همسایگی، تک علتی نیست. خب اگر به محلات قدیمی نگاهی بیاندازیم، گویا بافت کالبدی محله روابط میان مردمان را تنظیم می کرده است. همه در کنار یکدیگر از یک حریم خصوصی و عمومی برخوردار بودند و مزاحمتهای کالبدی و اجتماعی در حداقل بود. همه همدیگر را می شناختند و به عبارتی روابط هنوز پیچیده نشده بود. اتومبیل، خیابان، بزرگراه، آپارتمان و... خود را به شهر دیکته نکرده بودند. مهاجرتِ فزاینده به شهرها(بخصوص شهرهای بزرگ) رخ نداده بود. از همین رو است که امروزه روز، زیست آپارتمانی با وجودِ هم نشینیِ فرهنگهای گاه متضاد، ساختِ بی کیفیت کالبدی، عدم رعایت مشاعات و... به معضل مبدل شده و چون روابط، مختل شده است، گفتگو جای خود را به جدل میدهد. بنده نظام تصمیم گیری در سطح کلان را مقصر اصلی این رویداد میدانم، چراکه همانگونه که گفتم، نگاه ویران کننده ای به شهر و اصولا به روابط اجتماعی دارد.
روش شما در این کتاب در بررسی وضعیت محله و روابط همسایگی در شهر تهران چگونه بوده و چه نتایجی در بر داشته است؟
روش که مردم نگاری است، آن هم از نوع انتقادی. به عبارتی آنچنان که دکتر فاضلی بدان اشاره داشته است این کتاب پژوهشی خیابانی و ماحصل پرسه زنی در سطح تهران است. از عکس برداری، مطالعه اسناد، گفتگو و مشاهده بهره فراوان برده شده است. اگر بخواهم به نتایج این پژوهش اشاره کنم، بایستی بگویم «انعکاس صدای گروههای حاشیهای»، همان صداهایی که در برنامههای شهری مورد غفلت واقع شدهاند، ماحصل این پژوهش است. صدایی که از دلتنگی مردمان برای گذشته حکایت دارد: روابطِ گذشته، شهرِ گذشته، محلاتِ گذشته و صدایی که دلسردی از وضع موجود و بدبینی نسبت به مدیریت شهری(نیروهای اثرگذار بر شهر) و گفتمان حاکم را نمایان می سازد. صدایی که به وضوح میگوید: تهران و گفتمان حاکم بر آن به پیچِ خطرناکی رسیدهاند. صدایی که ائتلافِ دولت و بازار علیه روابط اجتماعی و شهر را عیان میسازد.
نظر شما