آقای رعیت نژاد ابتدا از کتاب خودتان بگویید.
کتاب «از مشهد تا کاخ صدام» در 320 صفحه در سال 1397 و در شمارگان 1100 جلد توسط نشر ستارهها در 4 فصل به نامهای «جنگ و جوانی»، «اسارت و صدام»، «بهار قرآن» و «رهایی» منتشر شده است. این کتاب خاطرات شفاهی دوران اسارات من است که به نظرم بخش جذابی از آن را اینجا بخوانیم شاید برای مخاطبان شما جذاب باشد.
روز دهم اردیبهشت 1361 در عملیات آزادسازی منطقهای نزدیک پادگان حمیدیه به دست نیروهای متجاوز عراقی اسیر شدیم و در اوایل اسارت به همراه تعدادی دیگر از همرزمان نوجوان تا یک قدمی صدام رفتیم. رژیم بعث عراق میخواست از این فرصت بهترین استفادههای تبلیغاتی را بکند. در آن جلسه، بهغیر از ما، تعداد زیادی عکاس و فیلمبردار حضور داشتند تا همه چیز را ثبت کنند. صدام که سعی میکرد چهره مهربانی از خود نشان دهد، با لبخندی که مدام بر چهره داشت، گفت: «بلند شوید بیایید تا عکس بگیریم.»
یاد حرف مادربزرگ که در آخرین بار حضورم در ایران و هنگام تعزیه دایی عباس گفته بود «برو و تا صدام را نکشتی بر نگرد!» افتادم؛ چیزی که در باورم نمیگنجید. حالا دستم به صدام رسیده بود. در حین رفتن به پشت صندلی و هنگامی که میخواستیم مهیای عکس گرفتن شویم، ایده کشتن صدام به ذهنم رسید؛ همان خواسته ای که مادربزرگ از من طلب کرده بود. با نگاه به صندلی و میز جلوی صندلی و افسرانی که دورتر از صدام ایستاده بودند، در ذهنم نقشه میکشیدم که همزمان که آماده عکس گرفتن میشویم و به پشت صدام میرویم، در عرض دو دقیقه گردنش را بگیرم و او را خفه کنم. نیاز به کمک دوستان داشتم. آرزو میکردم کاش از این ملاقات باخبر بودیم تا از قبل نقشهای طراحی میکردیم.
هنگام نشستن صدام روی صندلی، به بقیه بچهها این نقشه را گفتم. من دقیقا پشت سر صدام ایستاده و نزدیکتر از بقیه بچهها به او بودم. دستانم کمی میلرزید. هرچند ثانیه نگاهی به بچههایی که کنار و پشت سرم بودند، میانداختم و منتظر بودم که موافقت همه بچهها اعلام شود و کار را شروع کنم. چندین بار نقشه را در ذهنم مرور کردم، هرازگاهی هم دست چپم را به شانه صدام نزدیک میکردم. صدام نیز که چهره انسان دوستانهای از خود به نمایش گذاشته بود، با نزدیک شدن دست من یا اینکه حتی لحظاتی دست من، شانهاش را لمس کند، مخالفتی نمیکرد. چشمانم را بسته و آماده خفه کردن صدام بودم. نه چیزی میدیدم و نه میشنیدم. بیشتر از همه چیز و همه کس به مادربزرگ فکر میکردم و خواستهاش. گاهی خوشحال میشدم و گاهی ناراحت. دو، سه بار مشتم را باز و بسته کردم. انگشتانم میلرزید.
در ذهن ام شمارش معکوس را شروع کرده بودم که یکی از محافظان که نزدیکتر از بقیه به ما بود و ظاهرا متوجه حرکات غیرعادی و مشکوک من شده بود، نزدیک آمد و با دستش ضربهای به دست چپ من زد و مرا کمی دورتر راند. حیف شد. نقشهای که دقایقی از کشیدنش نمیگذشت، نقش بر آب شد. فقط یک قدم تا انتقامی مانده بود که مادربزرگ از من خواسته بود.
خاطرات شما و همرزمان شما همیشه جذاب است، اما شاید هنوز فراگیری مطالعه کتابهای دفاع مقدس صورت نگرفته است.
باید از صحبتهای بازماندگان جنگ نهایت استفاده را برد چرا که در صورت منعکس نکردن حرفهای آنها و فراموشیشان، اتفاقات و وقایع جنگ به راحتی تحریف خواهند شد. به عقیده من خرید کتابهای آموزشی برای کنکور بر روی خرید سایر کتابها، از جمله کتابهای دفاع مقدس سایه انداخته است، والدین به واسطه آرزوهایی که برای فرزندان خود دارند برای خرید کتابهای آموزشی و کنکور هزینههای بالایی را پرداخت میکنند که همین مورد بر روی خرید کتابهای دفاع مقدس سایه سنگینی انداخته است و فکر نمیکنم به این زودیها هم برطرف شود.
چه باید کرد؟
باید بدانیم که کتابهای دفاع مقدس دیر جای خود را پیدا میکنند اما زمانی که معرفی شوند مانند کتاب 23 نفر یا چندین کتاب خوب دیگر در حوزه دفاع مقدس که به خوبی معرفی شدهاند، در اذهان به خوبی باقی میمانند. تبلیغات پر زرق و برق کتابهای کنکور در رسانهها به ویژه تلویزیون هم حاکی از جریان پرقدرتی است که در این فضا به شکلی آزاردهنده عمل میکند و شاید اگر این کتابها و تبلیغات مکرر آنها در تلویزیون وجود نداشت، سایر کتابها از جمله کتابهای دفاع مقدسی بهتر دیده میشدند و تیراژهای چند میلیونی میداشتند.
فارغ از بحث تبلیغ نشدن کتابهای دفاع مقدس، آیا بحث محتوایی در این کتابها مسیر خوبی دارد؟
بحثهای دفاع مقدس و تقدسی که این موضوع بین مردم دارد باعث شده افرادی نویسنده شوند که هیچ تجربه، مطالعه یا سوادی در عرصه نویسندگی به خصوص نویسندگی کتابهای دفاع مقدس نداشته و ندارند. برای مثال نویسنده کتابی که من راوی آن بودم، در ابتدا نویسنده نبود اما علاقه شدید به نوشتن در عرصه دفاع مقدس باعث شد که پس از نوشتن اولین کتاب به نوشتن چند مورد کتاب دفاع مقدسی دیگر نیز بپردازد و به نویسندهای حاذق تبدیل شود. اما در حال حاضر شاهد حضور افرادی به عنوان نویسنده در این عرصه هستیم که هیچ تجربهای ندارند و میخواهند با نوشتن در این حوزه هنوز تجربهای کسب کنند.
و موضوع کمیت و کیفیت کتابهای دفاع مقدسی چطور؟
در عرصه دفاع مقدس کتابهای بسیار کمی نوشته شده است، اگر بگوییم یک صدم از دفاع مقدس نوشته شده است که در حق این عرصه جفا و اگر هم بگوییم هیچ چیز نوشته نشده نیز جفایی به مطالب نوشته شده است، اما در هر حال تعداد کتابهای نوشته شده در مورد دفاع مقدس در حال حاضر کافی نیست. کیفیت کتابهای حوزه دفاع مقدس پایین است و آدم را درگیر نمیکند؛ کتابهای دفاع مقدسی که در حال حاضر منتشر میشوند بیشتر توسط بانوان و همسران شهدا نگاشته شدهاند که شهدا را بیشتر در بستر خانه تصویر کردهاند، به عقیده من این مسئله از نشان دادن روحیه جنگآوری شهدا باز مانده و دیگر نمیتوان احساس عمیق شهدا برای حضور در جبهههای جنگ را در کتابها دید. نویسندگان امروزی نتوانستهاند اشتیاق قلبی شهدا برای حضور در جنگ و جنگآوری آنها با قلمی هنرمندانه برای نسل جوان را بازگو کنند و این نوع کتابها دیگر برای شکلگیری فرهنگ مقاومت و دفاع در یک جوان کاربردی نخواهند داشت و البته ما چنین کتابهایی را کمتر میبینیم.
با فرض اینکه کمیت و کیفیت کتابهای حوزه دفاع مقدس ارتقا پیدا کند، به نظر شما این آثار میتواند اثرگذاری بروی جوانان داشته باشد؟
در اسلام، اصلی وجود دارد به نام مقاومت که ارزشهای اسلامی بر پایه آن چیده شده است، انقلاب اسلامی یک محصول و فراورده از اسلام بوده و اسلام طبقهای از مقاومت است؛ پس اگر اخلالی در مقاومت پیش آید تمام طبقات دچار مشکل خواهند شد. پس به عقیده من روح مقاومت باید در تمام مسائل هنری و ادبی ما جریان داشته باشد، اما در حال حاضر میبینیم که هنرمندان ما به شدت به این بحث آلرژی پیدا کردهاند و به سرعت به شعاری شدن آثار انتقاد وارد میکنند و اثر را میکوبند.
در حال حاضر آثار دفاع مقدس چیزی بیشتر از پنج و کمتر از 10 درصد تاثیرگذار هستند، چرا که واقعیتهای جبهه مانند جریان نفوذ رزمندگان و ... کاملا در این دوران گم شدهاند؛ برای مثال کدام یکی از ما در جریان کامل داستان چهار دانشجویی که سد کرخه را برای جلوگیری از نفوذ دشمن منفجر کردند، هستیم و چرا هیچ روایت کامل و درستی از آنها وجود ندارد؟ باید در هر شهری مجسمهای بزرگ و تندیسهایی ارزشمند از برخی شخصیتهای جنگ که کمتر معرفی شدند مانند عباس اسماعیلی، علیهاشمی، جواد قنادان و ... ساخته و نصب و یا بر روی پیراهنهای جوانان عکسهایی از جوانان چاپ شود تا این افراد شناخته شوند. برای این کار باید ارگانهای مانند بنیاد حفظ آثار برای کمک داوطلب شوند و یا اینکه باید در کتابهای مدرسه داستانهای شهدای دفاع مقدسمان تدریس شود، اما میبینیم که حتی اسمی از این افراد در هیچ کجای تاریخ نیست پیدا نیست و باید تمام زوایای جنگ به تصویر کشیده شود.
و سخن آخر؟
هنوز افرادی که در جنگ حضور داشتهاند زنده هستند و باید پای صحبتهایشان نشست و از جنگ پرسید و خاطرات جنگ از زبان این افراد را منعکس کرد، چرا که در صورت فراموش کردن این افراد و شنیده نشدن حرفهایشان اتفاقات و وقایع جنگ به راحتی تحریف خواهند شد. این کمتوجهیها البته خطای جامعه ماست چرا که در صورت از دست رفتن این افراد دیگر نمیتوان آنها را بازگرداند و آنجاست که باید هر دروغ و تحریفی در خصوص جنگ و اتفاقاتش را پذیرفت.
نظر شما