اربعین حسینی، پدیدهای بزرگ و شگفتانگیز با هزاران جلوه معنوی و زیباست. هرکس از زاویه نگاه خود، این زیباییها را به تصویر میکشد. «از این ستون به آن ستون» مجموعه 33 روایت کوتاه از دلدادگی در جاده عشق است.
این کتاب شامل 33 روایت کوتاه از پیادهروی اربعین است که از دریچه نگاه شیفتگان اباعبدالله الحسین (ع)، به زبانی ساده و خودمانی حکایت میشود. صیاد با معرفت، هجوم برای یاری، رشوه مقدس، موکبدار عصبانی، عشق بینالمللی، آزادگان دربند، ایرانیبازی در حرم، ترجمه از فارسی به فارسی، از مشهد تا کاظمین، خاکهایی که به نظر کیمیا میشوند، ضربه تیرک در دقیقه نود، بیسروسامان توام یا حسین و جدال عقل و عشق، برخی از این روایتهاست.
در ادامه دو مورد از این روایتهای خواندنی آمده است.
صحن تو و مژگان ما
«هوای نجف از صبح ابری بود. وارد حرم که شدم، آسمان هم نمنم شروع به باریدن کرد. زمان زیادی نگذشت که همین نمنم باران تبدیل به رگباری تند شد. گویی بغض آسمان ترکیده بود و بیامان میبارید. بعد هم خیلی زود بند آمد. اما همان زمان اندک، کار خودش را کرد. یکباره همه صحن شد آب. رفتوامد زوار هم شرایط را سختتر کرده بود. زمین در بیشتر جاها گِلی شده بود. داخل حیاط هر طرف که چشم میانداختی، گِل و شِل میدیدی. خلاصه با آنهمه جمعیت ایام اربعین، اوضاع نامناسبی پیش آمده بود. ناگهان پیرمردی چفیهاش را درآورد و نشست روی زمین و شروع کرد به پاک کردن آبی که دوروبرش را گرفته بود. جوانی که نظارهگر کار او بود، تا فهمید پیرمرد چه میکند، بیمعطلی شال سیاهش را درآورد و او هم مشغول تمیز کردن زمین شد. بعد از جوان، چند نفر دیگر هم همینکار را کردند. در چشم بههمزدنی، همه زائران داخل حیاط، مشغول تمیز کردن زمین شدند. هرکه هرچه داشت، دست گرفته بود و با آن زمین را پاک میکرد. در زمانی اندک، حیاط حرم شد حیاط قبل از رگبار.»
موکبدار عصبانی
«در طول مسیر پیادهروی نجف تا کربلا، شوق موکبداران عراقی برای اطعام زوار حسینی، صحنههایی زیبا و شگفت میآفریند. هرکسی که سابقه حضور در این سفر را دارد، خاطرات بسیاری از این برخوردهای خاص در ذهن دارد؛ بهنحوی که حتی با داشتن تجربه چندباره سفر اربعین، بازهم انسان از مشاهده چنین برخوردهایی متأثر میشود. در یکی از شبهای پیادهروی، در خاطر دارم قبیلهای در یکی از موکبهای بین راه، پس از پذیرایی از زوار و در اثنای صرف شام، بهصورت گروهی شروع به خواندن آوازی دستهجمعی و انجام حرکتهایی هماهنگ با دست و سر خود کردند. از دوستی اهوازی پرسیدم: «مضمون آوازشون چیه؟» پاسخ داد: «دارن بهعنوان افتخار قبیله خودشون اعلام میکنن که خوشحالیم زائران حسین (ع)، موکب ما رو قابل دونستن و میهمان ما شدن. از اینکه از غذای اونا خوردیم، خشنودن و دارن تشکر میکنن.»
روزی دیگر نیز که خستگی پیادهروی با گرسنگی میانه روز همراه شده بود، در بین راه، میهمان یکی از موکبها شدم. پس از صرف ناهار، احساس کردم هنوز گرسنهام و تصمیم گرفتم یک غذای دیگر از آن موکب بگیرم. پیش رفتم و از موکبدار پرسیدم: «اجازه دارم یه غذای دیگه بردارم؟» با خشم و عصبانیت در چشمانم خیره شد و با زبانی عربی و رفتاری غیرشهری گفت: «این چه سوالیه از من میپرسی؟ من خادم تو هستم. «انا خادمک!» فقط باید خدمتتو بکنم. هرچی میخوای بردار!»
نخستین چاپ کتاب «از این ستون به آن ستون» در 78 صفحه با شمارگان یکهزار نسخه به بهای 10 هزار تومان از سوی انتشارات شهید کاظمی راهی بازار نشر شده است.
نظر شما