کتاب «مغز جنسیتزده؛ علم نوین اعصاب علیه باورهای غلط درباره مغز زنان» نوشته پروفسور جینا ریپون؛ متخصص و پژوهشگر بینالمللی علوم اعصاب شناختی در مرکز مغز آستون در دانشگاه آستون بیرمنگام، بهتازگی با ترجمه رضا اسکندری به چاپ رسیده است.
ریپون، دادههای موجود درباره تفاوتهای جنسیتی در مغز را تحلیل کرده است. او تصدیق میکند که مثل خیلیهای دیگر، در ابتدا دنبال همین تفاوتها میگشت، اما نمیتوانست هیچ تفاوتی فراتر از تفاوتهای جزئی پیدا کند و تحقیقات دیگر هم کمکم داشتند وجود چنین تفاوتهایی را زیر سؤال میبردند. مثلا وقتی دلیل تفاوتها در اندازه مغز توضیح داده شد، تفاوتهای جنسیتیِ معروف در ساختارهای اساسی از بین رفت. همان موقع نکتهای روشن شد: شاید وقتش رسیده که تحقیقات قدیمی درباره تفاوتهای بین مغز مردان و زنان را کنار بگذاریم. آیا اصلا تفاوت چشمگیری فقط براساس جنسیت وجود دارد؟ ریپون میگوید، جواب منفی است. اینکه حرف دیگری بزنیم، یکجور «حماقت عصبشناختی» است. اکنون در نقطهای هستیم که باید بگوییم، مغز مردانه و زنانه را فراموش کنید؛ این تقسیمبندی یکجور بیدقتی است، احتمالا مضر هم هست.
تحقیقات او بر پایه استفاده از روشهای فوقپیشرفته تصویربرداری از مغز به منظور پژوهش درباره اختلالهای رشدی مغزی، مانند اوتیسم است. او همچنین مدافع مشارکت بیشتر زنان در حوزههایی مانند علم، فناوری، مهندسی و ریاضیات است. «مغز جنسیتزده»، نخستین کتابی است که برای مطالعه عموم مردم نوشته شده است.
باورهای غلط تکرارشونده!
ریپون در آغاز بحثهای این کتاب، مینویسد: «مسأله تفاوت جنسی در مغز حدود دویست سال است که موضوع بحث، تحقیق، تشویق، انتقاد، تکریم و تحقیر بوده و بیشک پیش از آن هم در شکلهای مختلف وجود داشته است. این عرصه مملو از باورهای مستحکم سوژه تمرکز محققان بیشمار در حوزههای ژنتیک، انسانشناسی، تاریخ، جامعهشناسی، سیاست و آمار بوده است. در این عرصه ادعاهای عجیبی نیز مطرح شده است (جایگاه فرودست زنان ناشی از این است که مغزشان 140 گرم سبکتر از مغز مردان است). این ادعاهای بیشک مردود، هرازگاهی به اشکالی دیگر از نو ظهور میکنند؛ مثلا ناتوانی زنان در نقشهخوانی از ساختاربندی متفاوت مغزشان ناشی میشود.
گاهی یک ادعا به شکل واقعیت در عمق وجود و هوشیاری عموم حک میشود و با وجود تلاشهای دانشمندان، همچنان باوری کاملا محرز باقی میماند و افراد بارها به آن همچون واقعیتی اثباتشده استناد میکنند یا آنرا پیروزمندانه برای پیروزی در بحثهای پیرامون تفاوت جنسی یا در حالتهای نگرانکنندهتر در اتخاذ تصمیمهای مربوط به خطمشی و رویهها استفاده میکنند. من این تصورهای غلط را که گویی تا بینهایت تکرار میشوند، «باورهای غلط تکرارشونده» مینامم.
مغز به اصطلاح زنانه، در طول قرنها با صفتهایی مانند کوچک، رشدنیافته، کمتر تکاملیافته، سازماننیافته و بهطور کلی معیوب برچسب خورده است. همچنین اهانتهای دیگری نیز بهعنوان دلیل فرودستی، آسیبپذیری، ناپایداری هیجانی و ناتوانی علمی روی آن تلنبار شدهاند و ناتوان از پذیرش مسئولیت، قدرت و عظمت معرفیاش کردهاند... اما در پایان قرن بیستم، با ظهور فناوریهای نوین تصویربرداری از مغز، این امکان مهیا شد که عاقبت بفهمیم آیا واقعا تفاوتی بین مغز زنان و مردان وجود دارد، این تفاوتها از کجا نشأت میگیرند و برای صاحب مغز چه اهمیتی دارند. شاید فکر کنید امکانهایی که این روشهای نوین در اختیار ما گذاشتهاند، در حکم «عامل تحول» در حوزه تحقیق در باب تفاوت جنسی و مغزی استفاده شدهاند و شاید پیشرفت در روشهای موثر و حساس برای بررسی مغز و فرصت برای چهارچوببندی درباره جستوجوی صدساله یافتن تفاوتها باید کل دستورکار پژوهشی را متحول کرده باشد و نیز بحثهایی تازه در رسانهها به راه انداخته باشد. ای کاش واقعا اینطور بود...»
اندازه مغز، اندازه اندامهای درون آنرا تعیین میکند
«کوردلیا فاین، نخستین کسی بود که مفهوم «جنسیتنگری عصبی» را پیشنهاد داد تا توجه همگان را به رویههای مسألهساز در علوم اعصاب معطوف کند که احتمالا همانها به حفظ کلیشهها و باورهای مبتنی بر مغز مداربندیشده دامن میزدند. راستی، عملکرد ما در آن جبهه چگونه بوده است؟ برخی از پژوهشهای اولیه مبتنی بر تصویربرداری مغز بر تفاوتهای جنسی در اندازه برخی اندامهای مغزی مانند جسم پینهای یا هیپوکامپوس بهعنوان سرچشمه احتمالی تفاوتهای مفروض در رفتار و تواناییها تمرکز کردند که در واقع بازتابی بود از همان رویکرد «تفاوت وزنی 140 گرمی بین مغز مرد و زن» در قرن نوزدهم، اما رویکردهای پیشرفتهتر در محاسبه جنبههای مرتبط با اندازه مغز مثل حجم آن، بهمثابه تابعی از اندازه جمجمه صاحب مغز، این موضوع را به زبان ساده آشکار کردند که اندازه مغز است و نه جنس بیولوژیک آن که اندازه اندامهای مختلف درون آنرا تعیین میکند.
بهتازگی مشخص شده است که این یافته درباره مسیرهای موجود بین سازههای مختلف مغز صحت دارد. به بیان ساده، مغزهای بزرگتر دارای گذرگاههایی طولانیتر و احتمالا قویتر هستند تا بتوانند این فواصل اضافه موجود را پوشش دهند. اگر مغزهای بزرگ (چه مرد و چه زن) را با مغزهای کوچک (باز هم چه مال مرد و چه زن) مقایسه کنید، درمییابید که اندازه مغز مهم است، نه جنس بیولوژیک صاحب مغز.»
دختران جسور، پسران همدل
«متخصصان علوم اعصاب از مدتها پیش تشخیص دادهاند که سالهای ابتدایی عمر، شکلپذیرترین دوره از تمام دورههای رشدی مغز است. کشفیات جدید دانشمندان علوم اعصاب شناختی اجتماعی درباره نقطه آغاز تأثیرپذیری این مغزهای کوچک، باعث میشود لحظهای مکث کنیم و در دنیای پیرامون خود تأمل کنیم. کارزارهایی مثل «اجازه دهید اسباببازیها واقعا اسباببازی باقی بمانند» بسیار اهمیت دارند؛ و ما میدانیم که کارگاه جنسیتی کوچک ما میتواند هر حقیقت پنهانی را کشف کند. بنابراین، شاید بهتر باشد موضعی قاطعتر درباره پدیده «شاهدختسازی» داشته باشیم. اگر میخواهیم دخترهایی جسور و پسرهایی همدل تربیت کنیم، شاید دخترمان میتواند یک قلعه صورتی پشمالو داشته باشد، اما به شرطی که خودش آنرا بسازد...»
نخستین چاپ کتاب «مغز جنسیتزده» در 530 صفحه با شمارگان یکهزار نسخه به بهای 80 هزار تومان از سوی نشر خوب به بازار نشر عرضه شده است.
نظر شما