ماهیت سیاستهای ترامپ نه صرفا به مثابه منشوری از ایدههای فردی راست گرایانه چهل و پنجمین رئیس جمهوری ایالات متحده بلکه در جایگاه آرمانها و اهداف یک جریان سیاسی نوظهور در درون جامعه آمریکا که از سال ۲۰۱۶ ترامپ رهبر و نماد آن محسوب میشود و همواره بر آمریکایی گرایی در مقابل جهانی سازی تاکید خاص دارد قابل ارزیابی و تبیین است.
کتاب «ترامپیسم» نوشته محمدرضا بیگدلی نویسنده و پژوهشگر روابط بینالملل حوزه سیاست و امنیت بینالملل که به تازگی از سوی انتشارات تیسا منتشر شده تلاش میکند تا با شناسایی و تبیین ماهیت و رویکرد ترامپیسم، جهت فهم معمای ترامپ و تبعات چند بعدی آن در سطح نظام بینالملل گامبردارد. به بهانه انتشار این کتاب و در آستانه برگزاری انتخابات آمریکا با بیگدلی گفتوگویی داشتهایم که مشروح آن را میخوانید:
در ابتدا ذکر این نکته ضروری است که با توجه به تاثیری که رفتارها و نگرشهای سیاسی ترامپ بر معادلات سیاست در جهان داشته، تدوین اثری با تاکید بر شناخت ترامپ کاری قابل تامل و تقدیر است. برای آغاز گفتوگو از این نقطه شروع کنیم؛ زمانی که ترامپ ضمام دولت آمریکا را بر عهده گرفت، برجام را پاره کرد و بسیاری از معاهدههای سیاسی آمریکا با کشورهای دیگر را زیر سوال برد، عدهای او را دیوانه خواندند. هنوز هم بعد از گذشت سالها برخی معتقدند او فاقد یک نگرش سیاسی خاص است! ترامپ اساسا افکار و رفتارش چه ویژگی برجستهای دارد که تا این حد حاشیه ساز است؟
اتفاقا باید تاکید کنم که ترامپ دارای نگرش سیاسی خاصی است و از آنجایی که این نوع نگرش در میان روسای جمهور آمریکا پس از جنگ جهانی دوم سابقه نداشته است غیر عادی به نظر میرسد. زیرا یکی از مهمترین ویژگیهای نگرش سیاسی او ماهیت به شدت ناسیونالیسی آن است که به صورت شوونیسم آمریکایی نمایان شده است. از آنجایی که روسای جمهور پیشین حتی رونالد ریگان نیز در عین ملی گرایی از ژستهای انترناسیونالیستی غافل نبود از این جهت ناسیونالیسم آمریکایی که ترامپ نماد آن محسوب میشود قطعا در قرن 21 پدیده ای نوظهور است. زیرا آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم با رویکردی بینالملل گرایانه مدعی رهبری نظم جهانی بوده است و اساسا رهبران چنین کشوری نمیتوانستند ازمیان ناسیونالیستهای تمام عیار باشند.
اما ترامپ با رویکردی محافظه کارانه که من از آن تحت عنوان تندروی محافظه کارانه به معنی تاکید بر اصول محافظه کاری آمریکایی یاد میکنم، نه تنها مانیفست حزب جمهوری خواه را در حوزه سیاست داخلی تحت تاثیر قرار داده است بلکه از آن مهم تر در حوزه سیاست خارجی تصمیماتی اتخاذ کرده که اساسا ریشه آن در همان نگرش به شدت ناسیونالیستی او نهفته است و خروج از برجام تنها یک نمونه بارز آن محسوب میشود. زیرا برجام توافقی است مبتنی بر مصالح و منافع جمعی از این رو این توافق با رویکرد رئالیستی ترامپ مبنی بر تامین حداکثری منافع آمریکا سازگار نیست.
کتابهای مختلفی درباره ترامپ نوشته شده است. حتی در خود آمریکا هم اخیرا دوکتابی که بولتون و برادرزاده او نوشتند جنجالهای زیادی درباره او ایجاد کرد. کتاب «در اتاق اتفاق افتاد» پرده از اختلافات فاحش بین بولتون و ترامپ برداشت و این ویژگی رئیس جمهور آمریکا که او تکیه بر نظرات شخصی دارد را برجسته کرد. چرا ترامپ چنین رویکردی را اتخاذ کرده و کسی را که موافق او نباشد از قطار ترامپیسم پیاده میکند؟
فرای شخصیت خود محور ترامپ، در خصوص بولتون، مک مستر، تیلرسون، متیس به عنوان مقامات تصمیم ساز در حوزه سیاست خارجی آمریکا باید به این نکته توجه داشت که اختلافات ایدئولوژیک و سیاسی این افراد با شخص رئیس جمهور در صورت شناخت رزومه این افراد کاملا مشخص بود و حتی پیشبینی اخراج یا استعفای این افراد نیز دور از ذهن نبود همان طور که در کتاب اولم در سال 1396 نیز به این موضوع اشاره کردم. زیرا به عنوان نمونه تیلرسون یک تکنوکرات است که برای دههها یک شرکت چند ملیتی را اداره کرده و قطعا نمیتوانست با ناسیونالیست رادیکالی همچون ترامپ کار کند، مک مستر و متیس محافظه کاران میانه رویی هستند که تصمیمات افراطی ترامپ برای آنان عقلانی نبود. بولتون نیز یک نئوکان است که اساسا این جریان سیاسی در درون حزب جمهوری خواه که به شدت تحت تاثیر گروههای ذی نفوذی از جمله لابی اسرائیل و راست گرایان مسیحی است دارای ماهیتی آرمان گرا است که با تاکید بر قدرت نظامی در پی صدور ارزش های آمریکایی در جهان پیرامون آمریکا و مشخصا خاورمیانه است.این نوع ارزش گرایی آمریکایی-اسرائیلی با رویکرد رئیس جمهوری که با حمله به کارنامه خانواده بوش و حامیان آنها مانند مارکو روبیو و تدکروز توانست پیروز انتخابات درون حزبی 2016 شود در تعارض جدی است. زیرا ترامپ تنها در پی تامین حداکثری منافع آمریکا است نه حفظ جایگاه رهبری آمریکا یا گسترش ارزش هایی که از زمان ترومن واشنگتن رسما درپی گسترش آن بوده است.
اما مشخصا در مورد بولتون بر این باورم، از آنجایی که روابط آمریکا و اسرائیل در دوران ترامپ در بالاترین سطح خود قرار دارد قطعا هیچ سیاستمدار آمریکایی مانند بولتون نمیتوانست منافع اسرائیل را از طریق کاخ سفید پیگیری کند. به عبارتی بولتون با ماموریتی مشخص مبنی بر پیشبرد اهداف اسرائیل و فشار بر ایران که احتمالا در مرحله آخر به یک حمله نظامی محدود به تاسیسات هسته ای ایران ختم می شد وارد کاخ سفید شد. از این رو لابی اسرائیل نقش مهمی در انتخاب او از سوی ترامپ داشته است. در مورد اخراج وی نیز چند نکته حائز اهمیت است، سیاست هایی که امثال بولتون تئوریسین آن هستند هزینه بسیاری برای آمریکا داشته و ترامپ نیز منتقد آن بود. بولتون به عنوان یک نئوکان نمیتواست شاهد مذاکرات نماینده کاخ سفید خلیل زاد با طالبان باشد، او حتی در مورد سوریه و کره شمالی خواستار اقدام جدی تری از سوی دولت ترامپ بود و همواره با رویکردی جنگ طلبانه عامل محرک ترامپ در خصوص اقدام نظامی علیه ایران محسوب میشد. همچنین نباید فراموش کرد بولتون یکی از بد نامترین سیاستمداران آمریکایی است که نام وی با جنگ و خشونت در خاورمیانه گره خورده. در آمریکا از او به عنوان سخنران اجارهای یاد میکنند فردی که با چند هزار دلار در میتیمگ های سازمان مجاهدین حاضر میشود و از گروهی دفاع میکند که تا چند سال پیش حتی از سوی آمریکا به عنوان گروهی تروریستی شناخته میشد.
لذا علی رغم اختلافات ذکر شده حضور چنین فردی در کابینه ترامپ برای انتخابات 2020 یک امتیاز منفی مهم محسوب میشد. از این رو ترامپ در اقدامی هوشمندانه و انتخاباتی اوبراین را به عنوان فردی که در آزادسازی زندانیان آمریکایی در بیرون از مرزهای این کشور تخصص دارد جایگزین یک نئوکان جنگ طلب کرد و تا به امروز نیز موفق عمل کرده و دستاوردهایی نیز برای دولت ترامپ داشته که برای جامعه آمریکا نیز مطلوب بوده.
آنچه که شما در این کتاب با عنوان «ترامپیسم» یاد کردید چه شاخصهها و مولفههایی دارد؟
ترامپ نماد و رهبر جریان سیاسی نوظهوری در درون جامعه آمریکا محسوب میشود که در قالب تنزل ایسم به اسم نمایان شده. پازل اندیشه سیاسی ترامپ به مثابه یک چند ضلعی نامنتظم است که مهمترین شاخصه آن ملی گرایی تمام عیاری است که نتیجه ناکامیها و ضعفهای آمریکا در قرن 21 است.جریانی که با نقد سیاستهای روسای جمهور پیشین در قامت یک جریان سوم در میان دو حزب قدرتمند آمریکا ظهور کرده. به زبان ساده ترامپیسم یعنی سیاستهای ترامپ در تئوری و عمل. تاکید بر شوونیسم آمریکایی، جکسونیسم، نوانزواگرایی، ناسیونالیسم اقتصادی، سیاستهای حمایت گرایانه، مخالفت با پلورالیسم فرهنگی، مقابله با جهانی سازی و تندروی محافظه کارانه از جمله مولفههای ترامپیسم محسوب میشود که هریک در طی این چهار سال آثار و تبعات گستردهای را در سطح ملی و بینالمللی به همراه داشته است.
همانطور که در کتاب هم اشاره کردید شوونیسم آمریکایی محور شعار «نخست آمریکا» بوده و اساسا دکترین او بر این اساس تعریف شده است. تلاشهای برخی از مشاوران او مانند مک مستر هم برای تعدیل این نگاه ترامپ در اذهان جهانی کارساز نبوده است. رویکرد نژادپرستانه ترامپ حتی در خود آمریکا هم منتقدان فراوانی دارد. اساسا شوونیسم آمریکایی در اندیشه ترامپ و نحوه مدیریت او چه جایگاه و تاثیری داشته است؟
شوونیسم آمریکایی پدیده سیاسی ویژهای محسوب میشود که ریشه در تاریخ پر فراز و نشیب ایالات متحده دارد. انقلاب آمریکا، جنگ داخلی این کشور، نقش این کشور در دو جنگ جهانی تاریخ ساز از جمله وقایع مهمی هستند که شوونیسم آمریکایی را شکل دادهاند. از سوی دیگر پیروزی آمریکا در جنگ سرد بدون شلیک یک گلوله و ظهور این کشور در قامت رهبر نظم نوین جهانی از جمله مواردی محسوب میشوند که این مفهوم را قوام بخشیدهاند. از این رو ترامپ با تاکید بر شعار نخست آمریکا سیاستهایی را در پیش گرفته که بر گرفته از نوعی نگاه شوونیستی است. نوع نگرش او نسبت به هم پیمانان اروپایی و متحدین این کشور در شرق آسیا و اعراب ریشه در این نوع نگاه دارد. زیرا از منظر ترامپیسم، ایالات متحده ناجی اروپا محسوب میشود و بقای متحدان این کشور در غرب و شرق آسیا نیز در گرو سیاستهای واشنگتن است. نگاه با عینک شوونیسم آمریکایی این تصویر را تداعی کرده که آمریکا به متحد نیاز ندارد بلکه این متحدین آمریکا هستند که همواره نیازمند حمایتهای نظامی-امنیتی کاخ سفید هستند. از این جهت ترامپ طی این 4 سال درپی تحمیل سیاستهای خود به این کشورها بوده است. زیرا او معتقد است آمریکا به عنوان یک کشور استثنایی و ابر قدرتی چند بعدی همواره در موضع قدرت قرار دارد. به عبارتی ترامپیسم درپی رهبری جامعه بینالملل نیست بلکه درپی سلطه بر جهان است.
جامعه آمریکا همواره جامعه چند فرهنگی بوده است اما سیاستهای ترامپ با نوعی مخالفت به ویژه در حوزه پلورالیسم فرهنگی همراه بوده و چالشهای زیادی ایجاد کرده است. چرا؟
امریکا از زمان تاسیس به عنوان یک واحد سیاسی مستقل تا به امروز همواره متشکل از ملیتها و مذاهب متنوعی بوده است. اساسا پدران آمریکا نیز تلاش داشتهاند یک ویژگی مهم جامعه آمریکا یعنی پلورالیسم فرهنگی در درون جامعه و قانون اساسی این کشور نهادینه کنند. در این بین موفقیتهایی نیز وجود داشته. ظهور اوباما به عنوان یک اقلیت نژادی در قامت رئیس جمهور آمریکا تنها چند دهه بعد از شکل گیری جنبش مدنی سیاه پوستان خود گواه این مطلب است. اما تبعیض نژادی آسیب اجتماعی انکار ناپذیری است که در جامعه آمریکا موج میزند. در این بین ساختار و کارگزار نیز تاثیر متقابل بر هم دارند و رویکرد دولت ترامپ در طی چهار سال اخیر به دو دلیل عمده به تبعیض نژادی در آمریکا دامن زده است.
نخست اینکه ترامپ در طیف ملی گرایان محافظه کاری قرار میگیرد که نگرشی پدرسالارانه نسبت به جامع دارند و اساسا با کنترل حداکثری جامعه، ذاتا مخالف پلورالیسم فرهنگی محسوب میشود و از آن به عنوان تهدیدی برای ارزشهای سنتی یاد میکنند. نوع رویکرد و ادبیات تحقیرآمیز ترامپ نسبت به سیاه پوستان، لاتین تبارها و مسلمانان در این چهارچوب قابل تبیین است. اما دلیل دوم که به نظر من مهمتر است ریشه در مطالبات رای دهندگان ترامپ دارد. بخش عمدهای از پایگاه اجتماعی او در میان سفیدپوستان مسیحی و راست گرایان است که جنبش تی پارتی، محافظه کاران اجتماعی و مسیحیان راست گرا را شامل میشود. این جریانها خواستههایی دارند که ترامپ به واسطه شعارهای انتخاباتی خود از جمله احداث دیوار مرزی، عدم پذیرش مهاجران و پناهندگان، منع ورود اتباع برخی کشورهای مسلمانان و اخراج مهاجرین غیر قانونی از خاک آمریکا توانست رای آنها را در سبد خود قرار دهد و برای کسب آرای این دسته در دور دوم نیز مجبور بود شعارهای تند خود را عملی کند.
در مقابل او هیچگاه هیچ گروه افراطی سفید پوستی را مورد سرزنش قرار نداده، وی حتی در حادثه شارلوتزویل و ماجرای جورج فلوید نیز این اقدامات را به صورت جدی محکوم نکرد، حتی از حمله گارد ملی به معترضین تبعیض نژادی نیز دفاع کرد. زیرا قصد نداشت به پای خود شلیک کند و در مقابل پایگاه اجتماعی خود قرار گیرد و از رای خود بکاهد. ترامپ برای حفظ پایگاه اجتماعی خود نیازمند همراهی با افکار دست راستی است.
تندرویهای ترامپ در بسیاری از مواقع سیاستمداران جهان را نگران کرده است به ویژه تاکید او بر این موضوع که آمریکا دوست دائمی ندارد بلکه منافع دائمی دارد سبب شده که بیش از گذشته کشورهای دیگر به آمریکا به چشم یک رقیب نگاه کنند. این رویکرد ترامپ چه تاثیری برای سیاست خارجی آمریکا گذاشته و در آینده چه پیامدهایی را برای اعضای جامعه جهانی به همراه خواهد داشت؟
آمریکای ترامپ آمریکای تنهایی است نه صرفا به علت سیاست خارجی دولت ترامپ بلکه بر اساس سند استرتژی امنیت ملی 2017 میتوان گفت نوع نگرش ترامپ به جهان پیرامون آمریکا نیز موجد این وضعیت محسوب میشود. بر اساس این سند کشورهای جهان به سه دسته متحد، رقیب و یاغی تقسیم میشوند که تمرکز عمده سند بر رقبا و چگونگی رقابت است. رقابت و همکاری دو روی سکه منافع ملی محسوب میشوند. اما سیاستهای ترامپ بیشتر بر رقابت همه جانبه با دیگر قدرتهای بزرگ متمرکز است. کنشی که در قالب جنگ تجاری و رقابت تسلیحاتی نمایان شده واکنشهایی را در بر داشته. به طوری که فضای رقابتی در میان آمریکا و دیگر کشورها افزایش یافته به طوری که آنارشی حاکم بر نظام بین الملل بیش از هر زمانی رو به فزونی دارد و جهان را با یک ناامنی ساختاری مواجه ساخته است.
زمانی که ترامپ درپی تقویت توان هستهای آمریکا است روسیه و چین نیز اقدامات متقابلی مبنی بر تقویت توان اتمی خود انجام دادند و به محض وضع تعرفه از سوی دولت آمریکا بر کالاهای دیگر کشورها، دولت های دیگر از جمله اتحادیه اروپا بر محصولات آمریکایی مالیات وضع کردند. وضعیتی که امروز در خاورمیانه حاکم است تبعات فضای رقابتی است که آمریکای ترامپ عامل آن محسوب میشود. آن زمان که دولت ترامپ قرارداد نظامی به ارزش 110 میلیارد دلار با عربستان سودی به امضا میرساند و امارات درپی خرید جنگنده اف 35 است، دیگر نباید توقع داشت که ایران توان دفاعی خود را افزایش ندهد و هر چند ماه یک بار از یک موشک جدید رونمایی نکند، عمق نفوذ راهبردی خود را تقویت نکند و برای موازنه سازی برون گرا در مقابل فشارهای آمریکا درپی قرارداد راهبردی 25 ساله با چین نباشد. این روند همان منطق رئالیستی حاکم بر روابط بین الملل بوده و هست. بیشینه سازی قدرت از سوی هرکشوری به بیشینه سازی قدرت از سوی دیگر کشورها منجر میشود.
ترامپ طی مدت ریاست جمهوری خود هزینههای نظامی بسیاری را انجام داده و بودجههای هنگفتی را صرف کرده که گاهی موجب اعتراض منتقدان او شده است. این میزان تمرکز و سرمایه گذاری بر روی توان نظامی از سوی محافظه کاران آمریکایی چه اتفاقاتی را رقم زده است؟
همواره توان نظامی آمریکا با بودجه ای که برای سال 2021 در حدود 740 میلیارد دلار پیشبینی شده است مجوزی بوده برای تامین حداکثری منافع ملی و توسعه طلبی که با نقض قوانین و هنجارهای بینالمللی از سوی دولتهای مختلف آمریکا همراه بوده. رویکردی که ما در ادبیات رایج روابط بین الملل از آن با عنوان یکجانبه گرایی یاد میکنیم. به طوری که امروزه یکجانبه گرایی به یکی از ویژگیهای سیاست خارجی آمریکا و مشخصا جمهوری خواهان تبدیل شده است. این در حالی است که محافظه کاران آمریکایی یا همان جمهوری خواهان در خصوص چگونگی بهره برداری از توان نظامی این کشور به دو دسته تقسیم می شوند. دسته اول که افرادی مانند کالین پاول را شامل میشوند معتقد اگرچه آمریکا به واسطه قدرت نظامی که دارد نیاز به هیچ اتحاد و ائتلاف نظامی ندارد اما جهت حفظ جایگاه رهبری جهانی خود باید از طریق دیپلماسی اجماع جهانی حاصل کند. اما دسته دوم که تندرو ها و نومحافظه کارانی مانند دونالد رامسفلد و دیک چینی هستند بر این باورند که اساسا آمریکا با این حجم از قدرت نظامی نیاز به پیروی از هیچ نهاد بین المللی ندارد و تنها باید به هر شکل ممکن اهداف خود را بیش بیرد و هژمون ایالات متحده را تثبیت کند. ترامپ نیز به عنوان یک محافظه کار تمام عیار در دسته دوم قرار میگیرد. اینکه ترامپ به راحتی با لفاظیهای خود ایران و کره شمالی را مورد تهدید قرار میدهد ریشه در منطق یکجانبه گرایانهای دارد حاصل ترکیب توان نظامی آمریکا و مشی محافظه کاران آمریکایی است.
فصلی از کتاب شما به ارتباط دولت ترامپ با اندیشکده بنیاد دفاع از دموکراسیها اختصاص دارد. همانگونه که طی سالهای اخیر مشاهده شده اگرچه رفتار ترامپ حاکی از نوعی بی اعتمادی و نخبه ستیزی نسبت به این نوع نهادها است اما ارتباط اعضای کابینه ترامپ با این اندیشکده اکنون چه تاثیری بر سیاستهای ترامپ علیه ایران داشته است؟
اندیشکده بنیاد دفاع از دموکراسیها یا همان اف دی دی یک اتاق فکر تصمیم ساز در حوزه سیاست خارجی آمریکا است که روی مسائل خاورمیانه و مشخصا جمهوری اسلامی متمرکز است. اعضای این اندیشکده عمدتا نومحافظه کاران یهودی هستند که اکثرا پستهای مهم امنیتی در دوران جمهوری خواهان داشتهاند. برخی از اطرافیان ترامپ از جمله رودی جولیانی، نیوت گینگریچ، مایکل فلین از جمله اعضای رسمی این اندیشکده محسوب میشوند و پومپئو،نیکی هیلی، برایان هوک و بولتون نیز حضور مستمری در این نهاد دارد. هدف اصلی این تینک تنک پیشبرد اهداف اسرائیل از طریق سیاستهای منطقهای کاخ سفید است. این اندیشکده از مخالفین جدی برجام بود به طوری همواره رئیس جمهور بعد از اوباما را به بمباران تاسیسات هستهای ایران به عنوان اقدامی اجتناب ناپذیر تشویق میکرد. 12 شرط پومپئو برای مذاکره با ایران نیز پیش تر توسط این تینک تنک طرح شد و بخش مهمی از ساختار تحریمهای دولت ترامپ در قالب سیاست فشار حداکثری شامل شناسایی و مسدود سازی مجاری تجاری و مقابله با سیاستهای منطقهای ایران حاصل عملکرد این اندیشکده محسوب میشود. بر خلاف اکثر اندیشکدههای آمریکا که منتقد جدی سیاست خارجی ترامپ هستند این تینک تنک مدافع تمام قد و طراح بخشی از این سیاست خارجی محسوب میشود.
ترامپ نماد پوپولیسم آمریکایی شناخته میشود و گاهی او را با محمود احمدی نژاد رئیس جمهور پیشین ایران مشابه میدانند. در این باره چه نظری دارید؟
پوپولیسم گفتمانی است که هر سیاستمداری با هر نوع نگرش و ایدئولوژی سیاسی در هر کشوری میتواند جهت کسب قدرت از آن بهره ببرد و نباید فراموش کرد که هر سیاستمداری جهت جلب آرای عمومی تا حدودی پوپولیست محسوب میشود. اما زمانی که رفتارهای پوپولیستی از مناظرات و کمپینهای انتخاباتی فراتر رود و شاکله اصلی گفتمان یک رهبر سیاسی را تشکیل دهد آن زمان باید نسبت به تبعات چنین رفتارهایی ابراز نگرانی کرد زیرا جامعه در حال دور شدن از حقایق است و دیگر مانند یک بمب ساعتی عمل می کند.
پوپولیستها فارغ از ملیت، مذهب و مرام سیاسی شبیه یکدیگر هستند. زیرا این افراد دارای ویژگیهای رفتاری یکسانی هستند که خواسته یا ناخواسته به یکدیگر شباهت پیدا میکنند. به عنوان نمونه این ویژگیها عبارتند از: انتزاعی نمودن مسائل مهم سیاسی، بهره برداری از مشکلات اقتصادی، سیاه نمایی و انتقاد از بدنه اصلی حاکمیت، تفکیک منافع طبقه حاکم و ملت، سوءاستفاده از باورهای ملی و مذهبی،تاکید بر مفاهیمی همچون ملت، مردم، عدالت،آزادی...، انکار حقایق با دروغ سازیهای گوبلزی... در وضعیت بی سابقه کشور زمانی که رئیس دولت نهم و دهم میگوید دولت میتواند به هر ایرانی یک میلیون تومان یارانه بدهد و عدهای برای او کف می زنند. این چیزی جز پوپولیسم نیست.
علت ظهور پوپولیسم در هر کشوری تفاوت است. امروزه علت پیدایش پوپولیسم راست و چپ در اروپا و آمریکا ریشه در گسترش تروریسم بین المللی و روند پر سرعت جهانی سازی دارد. اما در کشورهای در حال توسعه مانند ایران مشکلات اقتصادی و پایین بودن سطح آگاهی جامعه نسبت به اهم مسائل خود باعث ظهور پوپولیستها شده و خواهد شد.
با توجه به اینکه در آستانه انتخابات آمریکا قرار داریم چه پیش بینی از این رویداد دارید؟
پیش بینی انتخابات آمریکا به دلیل مکانیسم رایهای الکترال و ایالتهای شناور ذاتا امری دشوار است. اما حقیقتا نتیجه انتخابات 2020 با توجه به ماهیت رقابت و مسائل اخیر از جمله اعتراضات تبعیض نژادی و همچنین آمار کرونا در آمریکا امری بسیار مبهم به نظر میرسد.
اما من برخلاف اکثر نظر سنجیها و تحلیل های رایج معتقدم اگرچه ترامپ کارنامه درخشانی ندارد و در این دوره کمپین انتخاباتی او نیز ضعیف عملکرده که احتمالا علت این مهم دست کم گرفتن تیم بایدن بوده اما آنچنان هم از موقعیت بدی برخوردار نیست. زیرا نباید فراموش کرد که ترامپ مهارت خاصی در تبدیل تهدید به فرصت دارد. رقابت در این دوره بین ناسیونالیسم محافظه کار و انترناسیونالیسم لیبرال است، تقابل بین نوانزواگرایی و بینالملل گرایی، یکجانبه گرایی و چندجانبه گرایی، جنگ تجاری و تعاملات تجاری...
در این نوع رقابتها ناسیونالیست ها همواره شانس بیشتری دارند زیرا ذاتا توان بالایی در بسیج عمومی دارند.از سوی دیگر ترامپ در طی اعتراضات تبعیض نژادی پایگاه اجتماعی خود را مستحکم تر ساخت به طوری که با اهریمن سازی و ایجاد فضای دوقطبی فضایی مبتنی بر ناامنی و خشونت را به تصویر کشید که این پیام را به جامعه مخابره کرد که قدرت گرفتن دموکراتها به معنی افزایش ناامنی و هرج و مرج در آمریکا است و تنها اوست که میتواند با چپهای افراطی حزب دموکرات مقابله کند. همچنین ویروس کرونا که خسارات متنوع مالی و جانی قابل توجهی به آمریکا وارد کرده است در آمریکا به عنوان ویروس چینی شناخته میشود. این نوع ادبیات در مرحله نخست غرور ملی آمریکاییان را مبنی بر مقابله با چین تحریک میکند، حال بین ترامپ و بایدن چه کسی استحقاق رهبری این تقابل را دارد و یا مدعی آن است؟ قطعا ترامپ، زیرا به واسطه جنگ تجاری روابط پکن و واشنگتن بسیار تنش آلود است. از طرفی کمپین ترامپ این طور در آمریکا جا انداخته که دموکراتها درپی قرنطینه و تعطیلی آمریکا هستند که اکثر مردم آمریکا به واسطه مسائل اقتصادی با چنین تصمیماتی مخالف هستند.
واقعیت این است که بایدن یک سیاستمدار بازنشسته است که برنامه مشخصی برای آمریکای در بحران ندارد. حتی برخی معتقدند بایدن در صورت پیروزی نفر اول دولت نخواهد بود. لذا میتوان گفت فاتح نهایی انتخابات 2020 ایالات متحده پیروزی خود را به واسطه ضعفهای رقیب به دست آورده نه تواناییها و برنامههای سیاسی که اساسا وجود خارجی ندارد. به تعبیری رای دهندگان آمریکایی با رای سلبی خود از ورود رئیس جمهور بیکفایتتر به کاخ سفید جلوگیری میکنند نه اینکه راه را برای رئیس جمهور شایسته تر هموار کنند.
چنانچه ترامپ به عنوان رئیس جمهور آمریکا در انتخابات پیش رو انتخاب شود چه چشماندازی را برای سرنوشت روابط دو کشور متصور هستید؟
روابط یا بهتر است بگوییم فروزن كانفیلیكت تهران-واشنگتن پدیده منحصر به فردی در تاریخ معاصر روابط بینالملل محسوب میشود که با جابه جایی روسای جمهور در هر دو کشور نمیتوان تحول چشمگیری را متصور شد. همان طور که تا به امروز روابط دو کشور هفت رئیس جمهور در آمریکا و دوازده دولت در ایران را با نگرشها و رویکردهای متفاوت و متعارض در حوزه سیاست خارجی تجربه کرده و این افراد شخصا نتوانستند تحول خاصی در روابط دو کشور ایجاد کنند.
همان طور که در بهترین دوران روابط دو کشور یعنی دو سال آخر اوباما تنها در همان دو سال پایانی به سختی توافقی در قالب برجام حاصل شد که صرفا منجر به حل و فصل یک مورد از چهار اختلاف اصلی دو طرف شد که همان مورد هم در دوران اوباما با چالش مواجه بود. این در حالی است که عوامل مختلف دیگری نیز در سه سطح ملی، منطقه ای و بین المللی وجود دارند که همواره روابط دو کشور را تحت تاثیر قرار داده اند.
اگرچه سیاستهای ترامپ نسبت به ایران استمرار همان سیاستهای تهدید و تحریم روسای جمهور پیشین آمریکا بود اما سطح تنش و بحران در دوران ترامپ آنچنان بالا رفته که دو طرف در مقاطع ای با یک جنگ تمام عیار فاصله چندانی نداشتند. لذا روابط دو کشور در عین اینکه نیازمند یک تصمیم عقلانی مبنی بر محاسبه هزینه-فایده از سوی طرفین است اتخاذ هرگونه تصمیمی را نیز دشوار ساخته.زیرا آمریکای ترامپ خط قرمزهایی را رد کرده که آینده روابط دو کشور را بیش از هر زمان تیره و تار کرده است.
رویکردی که دولت ترامپ طی این چهار سال در مقابل ایران اتخاذ کرده است در چهار چوب سیاست دیپلماسی زور یا اجبار دیپلماتیک قابل فهم است. دولت ترامپ تلاش داشت به واسطه تهدید نظامی و تحریمهای گسترده اقتصادی ایران را مجبور کند که به میز مذاکره باز گردد، اما همان سیاست غلط دیپلماسی زور نیز از سوی او غلط اجرا شد. زیرا دیپلماسی زور جهت موفقیت دارای چهار شرط اصلی است: تهدید به اعمال زور، تعیین اولتیماتوم، ارائه تضمین معتبر و یک پیشنهاد ترغیب کننده، اما ترامپ تنها دو شرط از این موارد را رعایت کرد. او از آغازین روزهای دولت خود بدون ارائه هیچ تضمین و مشوقی تنها با تهدید و تحریم سعی داشت ایران را به میز مذاکره باز گرداند.
این در حالی بود که ایران پیش از ترامپ به میز مذاکره با آمریکا بازگشته بود اما آمریکای ترامپ با خروج از برجام نه تنها میز مذاکره را نابود کرد بلکه لطمه سنگین به اعتبار سیاسی افرادی زد که حامی و طراح مذاکره با آمریکا بودند و نه تنها پشت آن میز نشسته بودند بلکه آن میز ساخته و پرداخته اندیشه و تجربه آنان بود و از آن بالاتر نحله فکری را در سیاست خارجی ایران لگدمال کرد که معتقد بود تامین حداکثری منافع ملی از طریق ایجاد توازن در نگاه به شرق و غرب میسر خواهد شد. متاسفانه مذاکره و توافق با آمریکا به مثابه شطرنج با گوریل است. زیرا حرکت گوریل قابل پیش بینی نیست و بعد از چند حرکت میز شطرنج را بهم میزد. معتقدم ترامپ در صورت پیروزی مجدد همین روند را با شدت بیشتری و حتی تغییر تاکتیک ادامه خواهد داد. از سوی دیگر ایران نیز در طی این چهار سال با موازنه سازی درون گرا و برون گرا تلاش کرده از این ابر چالش آمریکایی عبور کند و واشنگتن نیز نسبت به این موضوع آگاه است به طوری که هر هفته بر حجم تحریمهای یکجانبه خود می افزاید. به عبارتی سیاست فشار حداکثری اهداف دولت ترامپ مبنی بر تسلیم ایران را محقق نساخته.
اما دو نکته حائز اهمیت است نخست اینکه ایران چقدر تاب تحمل فشار آمریکا را دارد که من معتقدم جمهوری اسلامی بر اساس هویت بینالمللی خود انگیزه لازم را برای مقاوت در برابر آمریکا دارد اما در خصوص تواناییها لازم باید تغییراتی در مدل اداره کشور ایجاد کند که به نظر من دولت دوازدهم در این راستا تلاشهایی داشته. برای مثال نمیتوان بر مقاومت تاکید کرد و بر اقتصاد نفتی تمرکز داشت و یا دلخوش به فروش نفت در بلک مارکت و گری مارکت بود. در این بین نیز همراهی پراگماتیک متحدین استراتژیک مانند چین و روسیه، همسایگانی مانند عراق و ترکیه و قدرتهای نوظهوری از جمله هند تاثیرگذار است.
دوم اینکه آمریکا تا کجا صرفا به تحریم ایران رضایت میدهد؟ آمریکای ترامپ، آمریکای تنهایی است و این موضوع در شکست این کشور مبنی بر فعال سازی مکانیسم ماشه نمایان شد اما باید توجه داشت آمریکا به واسطه پر کردن این خلا و پوشش ضعفها و درکل احیای هژمونی خود از هیچ اقدام یکجانبهای دریغ نخواهد کرد. تنهایی ماهیت قدرت هژمون و یکجانبه گرایی خصیصه آن است.
لذا پیروزی یا شکست ترامپ، ایران را در یک بزنگاه مهم قرار خواهد داد. زیرا پیروزی او به معنی ادامه، تشدید و احتمالا تغییر تاکتیکی سیاستهای خصمانه آمریکا علیه ایران خواهد بود و شکست او نیز میتواند هر اقدام یکجانبهای را در طی 3 نوامبر تا 20 ژانویه 2021 علیه ایران به همراه داشته باشد.
نظر شما