رماننویس امریکایی که مدتهاست مشغول نوشتن از واقعیت متزلزل جامعه غربی است در مورد آخرین کتابش که در دنیایی اتفاق میافتد که تکنولوژی در آن قطع شده صحبت میکند.
وقتی از دان دلیلو میپرسم آیا باید این رمان را یک هشدار در نظر بگیریم زیرا وابستگیمان به فناوری در دوران کووید-۱۹ بیشتر شده میگوید: «من اینطور نمیبینمش. این فقط یک داستان است که تصادفا در آینده اتفاق میافتد.» تصاویر همیشه برای او مهم بودهاند و در مورد این کتاب ایده یک صفحه نمایش خالی بود که خود را در ذهن او جا کرد. «در این فکر بودم که چه اتفاقی میافتد اگر نیروی برق همهجا از کار بیفتد و هیچ چیز کار نکند ... یک خاموشی جهانی.»
دلیلو این را خیلی ساده در نظر میگیرد: انگار باطری یک کنترل به سادگی نیاز به تعویض داشته باشد. اما در «سکوت» این فقدان اصلا معمولی نیست. در آپارتمانی در منهتن، دیان لوکاس، استاد بازنشسته فیزیک، مکس استنر، همسرش، که طرفدار فوتبال و قمارباز است و مارتین دکر، دانشجوی سابقش روبهروی تلویزیون نشسته و منتظر دوستانشان، جیم و تسا، هستند که قرار است با پرواز از پاریس بیایند. این پنج نفر قرار است بازی بزرگ را با هم تماشا کنند. اما یکدفعه تصویر میلرزد، کج و کوله میشود و بدون دلیل مشخصی سکوت برقرار میشود. آنطور که مارتین میگوید گویی صفحه نمایش تلویزیون دارد چیزی را از آنها پنهان میکند.
تلاش این افراد برای اطمینان بخشیدن به یکدیگر در لحظات ابتدایی پس از آنکه تلفنهایشان قطع میشود نه تنها جدی نیست، بلکه هنگامی که ترس بر آنها مستولی میشود، هرگونه تلاشی به شکست ختم میشود. در حالی که مکس به صفحه چشم دوخته و نمیتواند از خاکستری گستردهاش دل بکند، مارتین مدام از آلبرت انیشتین نقل میکند: «نمیدانم جنگ جهانی سوم با چه سلاحهایی انجام میشود، اما جنگ جهانی چهارم با چوب و سنگ خواهد بود.» (این جمله سرلوحه کتاب هم هست.) در همین حال، در کابین هواپیمای جیم و تسا هم صفحه نمایشهای کوچکتر رو به سیاهی میروند.
«سکوت» یک کتاب کوتاه است. تنها ۱۱۷ صفحه دارد، ایجازی که روی صفحه بر آن تاکید شده، جایی که متن دلیلو گاهی به صفحات نمایشنامههای آخر ادوارد البی شباهت پیدا میکند. خود دلیلو میگوید کار سختی بود: «حواسپرتیهای زیادی وجود داشت. اما من هم خیلی کندتر شدهام. پیرتر و داناتر نیستم. فقط پیرتر و کندترم.» او جرقه این داستان را به دو چیز نسبت میدهد. «یک اینکه در پروازی از پاریس بودم، و این غیرمعمول بود –لااقل برای من. زیر صندوق چمدانها صفحه نمایشهایی بالای سرمان وجود داشت. مدت زیادی از پرواز آنجا نشسته بودم و به آنها نگاه میکردم. دفترچه قدیمی که همراه داشتم را بیرون آوردم و جزئیات را نوشتم. به همان زبانی که کلمات روی صفحه ظاهر میشدند نوشتم: دمای هوای بیرون، زمان در نیویورک، زمان رسیدن، سرعت، زمان رسیدن به مقصد و ... . وقتی به خانه رسیدم به دفترچهام نگاه کردم و شروع به فکر کردن به جملاتی کردم که تبدیل به فصل اول این کتاب شد.»
«عامل مهم دیگر، کتابی بود که مدتی در دست داشتم: نسخه خطی تئوری ویژه نسبیت از آلبرت انیشتین مربوط به سال ۱۹۱۲. کتابی بزرگتر از معمول که بسیاری از مطالبش برای من بیش از حد فنی است. اما چیزهایی را که میتوانستم در ترجمه انگلیسی بفهمم، خواندم و بعد به جلدهای دیگر در مورد زندگی و کار انیشتین نگاه انداختم – و دریافتم که او دارد وارد داستان میشود. داشت ذهنم را مشغول میکرد. هر دوی اینها مرا در «سکوت» همراهی کردند.»
«سکوت» کتابی تکاندهنده و قوی است. و این تنها به این خاطر نیست که خواننده مسلما خود را در صفحات آن میبیند که عاجزانه تلاش میکند ایمیلهایش را بخواند و شکست میخورد. خیابانها، در ابتدا ساکت و خلوت و بعد با شروع وحشت در میان مردم، شلوغ میشود. این تصور شرمآور که ما با یک ویروس کشنده راحتتر زندگی میکنیم تا فقدان گوشیهای موبایلمان. شایعات و فرضیاتی که خیلی زود به تئوری توطئه میانجامد. همه اینها تجسم عجیب لااقل یکی از جنبههای هنر دلیلو را میسازد: یک گوی شیشهای در پوششی سخت. با ملایمت میگوید: «خب، باید ببینیم در دوسال آینده چه اتفاقی میافتد. امیدوارم این اتفاق نیفتد. نمیدانم این همهگیری قرار است چه زمانی تمام شود. هیچکس نمیداند. پیشبینیهای وجود دارد، اما هیچکس باورشان نمیکند.»
اما این ادعا که یک ویروس، چه بیولوژیکی و چه تکنولوژیکی، مستقیما به دلمشغولیهای رمانهای قبلی مرتبط است اشتباه نیست: «نمیتوانم دلیلش را کامل توضیح دهم اما این همیشه در ذهنم بوده. توطئهها. فکر میکنم با شروع به فکر کردن در مورد ترور رئیسجمهور کندی (لیبرا، که در سال ۱۹۸۸ منتشر شد) این موضوع به اوج خود رسید. ایده توطئه، به جای یک آدمکش تنها، آن سالها در این کشور بسیار قانعکننده و قوی بود و چندین دهه طول کشید. هنوز یک قفسه کتاب درباره آن ترور دارم که بسیاری از آنها بر اساس احتمال توطئهاند، موضعی که هرگز بهطور کامل برطرف نشد.»
کووید-۱۹ یک قاتل تنهاست: قاتلی که تنها با گلولهای از جانب علم میتواند شکست داده شود. اما آن هم دستخوش همین موارد است: تمام صحبتهای منفی درباره چین، آزمایشگاههای مخفی و واکسنهای نگهداری شده. دلیلو میگوید: «بسیار پیچیده است. تا حدی به این خاطر که امروز فناوری در زندگی همه بسیار رایج است. مردم میتوانند آنچه را فکر میکنند عملا پخش کنند و این چرخه پایانناپذیری تشکیل خواهد داد.» در «سر و صدای سفید» رمانی که در سال ۱۹۸۵ جایزه کتاب ملی و خوانندگان کاملا جدیدی را برای دلیلو به ارمغان آورد؛ «اتفاقی سمی از راه هوا» ناشی از حادثهای صنعتی (که استعارهای از تلویزیون بود) توصیف میشود. آنطور که مارتین امیس توصیف کرده: «همهگیری مهلک ویروس رسانه». در «سکوت» قطعی برق شاید استعارهای برای اعتیاد ما به تکنولوژی باشد، زیرا اینترنت ادعا میکند که میخواهد ما را به هم متصل کند، در حالی که ما را منزوی کرده و از آدمها و مکانهایی که دوستشان داریم دور میکند.
خود دلیلو که چنین اعتیادی ندارد از رابطهاش با تکنولوژی میگوید هنوز با ماشین تحریر دستیاش کار میکند: «من از یک المپیای دستدوم استفاده میکنم که سال ۱۹۷۵ خریدم. چیزی که دربارهاش دوست دارم این است که با حروف بزرگ تایپ میشود. این به من اجازه میدهد واژههای روی صفحه را به وضوح ببینم و ارتباطی بصری میان حروفِ کلمات و کلماتِ جمله پیدا کنم. چیزی که همیشه برایم مهم بوده و وقتی روی «نامها» (رمانی مربوط به سال ۱۹۸۲ که در یونان و خاورمیانه اتفاق میافتد) کار میکردم برایم مهمتر شد. بعد از آن تصمیم گرفتم تنها یک پاراگراف در یک صفحه بنویسم تا چشمانم کاملا درگیر شوند.»
«همچنین باید بگویم چون با این روش کار میکنم و چون کُندتر شدهام نیم تُن نسخه اولیه از این رمان کوچک در گنجهام دارم.» آیا اندازه این رمان آزارش میدهد؟ آیا اینطور نیست که قسمت عمدهای از قدرت آن در تمرکزش نهفته باشد؟ میگوید: «خب، امیدوارم چنین باشد. هر آنچه داشتم در این کتاب آوردم.» آیا هنوز اشتیاقی برای نوشتن دارد؟ «سوال خوبی است. در ۸۳ سالگی از خودم میپرسم بعدی چه میتواند باشد؟ و جوابی ندارم. در حال حاضر دارم با مترجمها و دیگران درباره این کتاب صحبت میکنم. وقتی این کار تمام شد و از نظر تئوری، ذهن خالیتری داشتم خواهیم دید که آیا چیز دیگری آن بالا اتفاق میافتد یا خیر. اما بله، با «سکوت» همان اشتیاق همیشگی را برای فشردن کلیدها داشتم، تا به کلمات نگاه کنم. مهم نبود چقدر طول بکشد.»
دان دلیلو در سال ۱۹۳۶ در برانکس به دنیا آمد. او فرزند مهاجران ایتالیایی بود. پس از گرفتن مدرک در رشته هنرهای ارتباطی به عنوان آگهینویس در یک آژانس تبلیغاتی مشغول به کار شد. کاری که آن را برای نویسنده شدن رها کرد. «امریکانا»، نخستین رمان دلیلو در سال ۱۹۷۱ منتشر شد اما تا دهه ۱۹۸۰ طول کشید تا مردم دربارهاش به عنوان یک نویسنده بزرگ صحبت کنند.
انتشار «سر و صدای سفید» در سال ۱۹۸۵ او را به تعبیر ریچارد پاورز، نویسنده امریکایی برنده جایزه پولیتزر، در مرکز تخیلات معاصر قرار داد. دیوید رِمنیک، سردبیر نیویورکر، جایی که داستانهای دلیلو اغلب در آن چاپ میشد، او را استاد خطاب میکند. «فکر نمیکنم کتابهایی باشند که دوران ما را بهتر از سر و صدای سفید، لیبرا و مائوی دوم توصیف کنند. او عمیقا آنچه هستیم را میبیند و در عین حال پیشبینی میکند که قرار است به چه کسانی تبدیل شویم. او یک هوش ادبی شگفتآور و منحصر به فرد است.»
تاثیر دلیلو بر نویسندگان جوان نیز قابل توجه بوده است: ریچل کوشنر، جاناتان لتهم و دانا اسپویتا همگی از دِین خود به او صحبت کردهاند.
نظر شما