هلن گارنر با حضور در باشگاه کتاب گاردین استرالیا درباره مرگ، مهربانی و جلد دوم خاطراتش «روزی این را به یاد میآورم» صحبت کرد.
در گفتوگویی جدی و بیپرده با مایکل ویلیامز، به عنوان بخشی از باشگاه کتاب ماهانه گاردین استرالیا و میزبانیاش در پلتفرم زوم، گارنر به بررسی موضوعاتی نظیر پشیمانی، واکنش منفی خوانندگان و اضطرابهایی پرداخت که هنگام بازخوانی نوشتههای شتابزدهاش درباره گذشته به منظور آمادهسازی برای مصرف عمومی تحمل میکرد.
گارنر گفت: «ساعت دو صبح بیدار میشدم و فکر میکردم چطور میتوانم این را بگویم؟ چطور این را در متن بیاورم؟ بعد صبح بیدار میشدم، پشت میز مینشستم، به متن نگاه میکردم و طبق معمول میفهمیدم انگار همه چیز در نور روز فرق دارد. انگار بخشی از آدم ساعت دو صبح کار نمیکند... این را بارها و بارها تجربه کردم.»
او این تجربه را اینطور توصیف کرد: «مثل این است که در زندگی پیشینت مثل یک روح باشی و در صحنههای ضبطشده پرسه بزنی.»
گارنر گفت تماس با بسیاری از افرادی که در «روزی این را به یاد میآورم» حضور داشتند کار دشواری بود. باید برایشان توضیح میداد که قرار است عباراتی درباره آنها منتشر میشود. «کاملا متعجب شده بودم که بسیاری از کسانی که با آنها تماس گرفتم گفتند «این کار را بکن، من به تو اعتماد دارم.» که گفتن این حرف تحت این شرایط حیرتانگیز است.»
واکنش خوانندگان به اولین جلد خاطرات گارنر، «دفترچه زرد» که سال گذشته همین موقع منتشر شد، او را متعجب و هیجانزده کرد. گارنر گفت: «هیجانانگیز بود که فهمیدم کاملا عضوی از نژاد بشر هستم. زیرا نویسندگان گاهی این حس را از اطرافیان میگیرند که چیز وحشتناکی درباره آنها وجود دارد و این نگاه وحشتناک را به مردم دارند و آنها را نمیبینند.»
گارنر که امیدوار است در سال ۲۰۲۱ نوشتن جلد سوم را شروع کند گفت احتمالا شاهد کشفیاتم درباره دادگاهها خواهید بود. کشفیاتی که به کتابهایش «تسلیِ جو سینک» (۲۰۰۴) و «این خانه اندوه» (۲۰۱۴) انجامید.
گارنر گفت: «دادگاه، بیمارستان و سردخانه مکانهایی شدیدا جدی هستند که در آنها با ساختاری بسیار سخت و توافقشده با موجودیت انسان برخورد میشود. این امتیاز بزرگی است که میتوانید به این مکانها بروید و آزادانه مشاهده کنید و از چیزی که اتفاق میافتد استفاده کنید.»
او همچنین از تجربه اعتراض عمومی به کتاب غیرداستانیاش، «اولین سنگ» یاد کرد که ادعاها به تجاوز جنسی در دانشگاه را مورد سوال قرار داده بود. گارنر گفت: «اوایل دهه ۷۰ فمینیسم مثل یک بمب به زندگیام وارد شد و همه چیز را برایم فراهم کرد. این یک نیروی آزادیبخش در زندگیام بود و همیشه قدردان آن خواهم بود.»
اما او گفت فمینیسم نیز مثل تمام جنبشها متحجرانه شده، اگرچه برخی از واکنشهایی که پس از انتشار «اولین سنگ» از سوی فمینیستها دریافت کرد چشمانش را به واقعیت بست. «انتظار آن روحیه خبیث و کینهتوزانه را نداشتم و بسیار از این موضوع شوکه شدم.»
تجربه این واکنش و عدم پذیرش او در جنبش فمینیستی برای گارنر به نوعی آزادیبخش بود، زیرا دیگر خود را مدیون کسی نمیدید. او گفت: «حالا میتوانم هرچه میخواهم بگویم و این در واقع بسیار هیجانانگیز و شگفتانگیز است.»
گارنر بهنحو تاثرانگیزی از رابطه متفاوتی که با پدر –که مرتب با او در حال جنگ بود- و مادرش گفت و بر این باور بود که اگر پدرش بمیرد بهتر میتواند مادرش را بشناسد. اما اول مادرش مُرد. او گفت: «حاضرم هر چه دارم بدهم و او اینجا کنارم راه برود و من با او مهربان باشم.»
گارنر گفت از کملطفی که به مادرش داشته پشیمان است. خصوصا اینکه بعد از مرگ مادرش، رابطه بسیار مثبتی با پدرش برقرار کرده. «از خودخواهیهایی که از گذشته تا الان داشتهام متنفرم.» با این وجود هنوز امیدوار است: «هنوز دیر نیست، اگر پشیمانی را پیش از رفتن به بستر مرگ به شیوهای ثمربخش کشف کنی.»
نظر شما