«مسئله علم و علم انسانی در دارالفنون عصر ناصری» در خبرگزاری ایبنا نقد و بررسی شد؛
عقلانیت در بازی علم در ایران تاثیرگذار نیست/تولیدات دارالفنون چگونه نادیده گرفته شد؟
مهدی یوسفی گفت: اساسا چندان عقلانیت در بازی علم طی این صدو پنجاه سالی که در ایران طی شده، نمیتواند اثرگذار باشد.
آقای یوسفی به خوبی به صورتبندیای که در فصل چهار آمده است اشاره کردید و گفتید این سه گانه در ابتدا نه رابطه آنتاگونیستی با هم داشتند و نه رابطه طولی اما در سالهای بعد وارد یک رابطه آنتاگونیستی میشوند، این رابطه چگونه پیش میآید؟ به عبارت دیگر چه ضرورتی پیش میآید که این رابطه شکل میگیرد؟ آیا این رابطه حول دارالفنون است و درواقع چه لحظاتی پیش میآید که این سه دیدگاه با هم ارتباط برقرار میکنند؟
یوسفی: من هیچ تصوری از اینکه دارالفنون بعد از دوره ناصری چه اتفاقی برایش پیش آمده ندارم، یعنی من فقط در دوره ناصری بحث میکنم و درباره بعد از آن دوره چیزی نمیدانم، اما در همان دوره تصور نمیکنم که بشود نگاههای موجود در دارالفنون را صرفا ذیل این سه نگاه محدود کرد. اینها سه نگاه متفاوت بودند که در برداشت اولیه ما به ذهنمان آمد که گویا این سه با هم تفاوت دارند، اما درک من این است که اینها خودشان را اصلاً متفاوت نمیدانند. یعنی تصور نمیکنم که اگر به اعتمادالسلطنه یا به نجم الدوله میگفتید که تفاوتتان با انصاری کاشانی چیست؟ مانند ما توضیح میداد. حتی خیلی وقتها من تصور میکنم که بعضی از این نگاهها با همدیگر شباهتها یا بده بستانهای پیچیدهای دارند. مثلا فکر میکنم اعتمادالسلطنه و ملکم خودشان را نقطه مقابل نجمالدوله میفهمند درصورتیکه در صورتبندی ما ملکم یک طرف داستان است و نجم الدوله و اعتمادالسلطنه نزدیک به هم هستند. در نتیجه میخواهم بگویم که اینها سه تا واقعیت یا سه جبهه که با همدیگر بحث میکنند نیستند، درواقع سه ایدهآل تایپ هستند که تصور میکنم بخشی از گرایشهای ممکن در دارالفنون را میتواند صورتبندی کند و نه بیش از این. در نهایت اینها بعدتر در روابطی با هم قرار میگیرند که اشکالی از این نگاه عملا ناممکن میشود. در عین حال تصور نمیکنم که فضا عقلانی میشود یعنی تمایز سفت و سخت سنت و مدرن مثلا از دل انصاری کاشانی میآید و دو گرایش دیگر را زیر میگیرد. دوم اینکه تصور نمیکنم که این بده بستانی که شکل میگیرد، باعث امتداد یکی از این نگاهها میشود، مثلا نگاه انصاری کاشانی امتداد پیدا میکند. چون تصور میکنم که خیلی حال گرایانه است. آن نگاهی که ادامه پیدا میکند یا ما میبینیم قطعا میتوانیم به انصاری کاشانی وصلش کنیم ولی تصور میکنم که بین انصاری کاشانی و موسسین دانشگاه تهران بسیار بسیار فاصله است و باز تصور میکنم اگر از موسسان دانشگاه تهران میپرسیدند که شما دارید کار چه کسی را ادامه میدهید؟ حدس میزنم بدون شک میگفتند، نجم الدوله و نمیگفتند انصاری کاشانی، در نتیجه میخواهم بگویم حرف ما این نیست که خود واقعیت به این شکل است و مقداری هم برایم گنگ است و صحنه به این شکل نیست که همین سه نگاه وجود دارند و این سه نگاه با هم درگیر میشوند و یکی به خاطر اینکه عقلانیت روزافزونی دارد دیگران را شکست میدهد و بالا قرار میگیرد. اساسا خیلی عقلانیت در بازی علم در طول این صد، صدو پنجاه سالی که از ماجرایی که داریم تعریف میکنیم، نمیتواند اثرگذار بوده باشد.
حیدری: مثال خوبی آقای دکتر یوسفی زدند که اگر از اعتمادالسلطنه بپرسیم که دعوایت با ملکم یا انصاری کاشانی چیست؟ شاید نداند، اما از طرفی ما متاثر از تاریخ هستیم و مسئله ما نوشتن تاریخ است و آن هم از منظری است که از آن دفاع میکنیم، از افق تاریخ انتقادی، گویی وقتی ما از افق اکنون برمیگردیم و به آن لحظه نگاه میکنیم یعنی دو لحظه است؛ یکی لحظه خود نزاع است که به نظر میرسد چنین نزاعی در لحظه شکلبندی در خود آنها وجود ندارد یا حداقل ما سندی نداریم که ببینیم بین این سه گفتار یک رابطه متضادی برقرار است. اما وقتی به افق اکنونی میآئیم و جلوتر حرکت میکنیم انگار این گفتارها دارند شکلی میگیرند که گویی در تقابلی با هم هستند. اما مسئله این است که از تقابلی که داریم صحبت میکنیم انگار بعدها دارد صورت میگیرد و یکی از این بعدها همین اکنون خودماست. به هر حال رد و نشان این سه گفتار را با تمام تفاوتها و تمایزها که تکرار طنینشان را در همین الان و اکنونمان میتوانیم بشنویم، به نظر میرسد که طنین گفتاری که انصاری کاشانی نمانیده آن است در اکنون ما خیلی بلند است، طنین گفتار ملکم کمتر است، طنین گفتاری که میتوان از نجم الدوله ردگیری کرد به گونهای به سمت خاموش شدن حرکت میکند. برای همین دو لحظه را باید در نظر گرفت: یکی خود آن لحظهای که ما گفتهایم به نظر میآید که رابطه آنتاگونیستی بین اینها وجود ندارد. یکی هم طنین اینها در لحظه اکنون است. اما اینکه این گفتارها بعد از شکلبندیشان در دوره دارالفنون ناصری و وارد شدن به دروههای بعد تطور پیدا میکنند، شکلبندی پیدا میکنند و الگو پیدا میکنند، نیازمند تحقیقات جدیدی است که احتمالا جلد دو و سه و چهار کار باید باشد.
به نظر میرسد گفتار انصاری کاشانی به این واسطه که در سالهای بعد با برآمدن از طیفی از گفتارهای جدید در میدان منازعه سیاست که ذیل ایده عقبماندگی و انحطاط میتوان آنها را دستهبندی کرد، یعنی آن ایدئولوژی ترقی که بوجود میآید، در اتمسفری که پرسش از عقبماندگی و ترقی بیشتر شده است قوت بیشتری میگیرد. برای همین گفتاری که بسترش و به گونهای در درون بستر دارالفنون دارد میبالد در سالهای بعدی و به واسطه تحولاتی که در ممالک محروسه اتفاق میافتد و گذار از ممالک محروسه به ایران اتفاق میافتد، با ادغام شدن، همدست شدن و تلاقی کردنش با گفتارهایی در باب ترقی و عقبماندگی طنینش بلندتر میشود و با توجه به اینکه همچنان که این گفتار عقبماندگی و انحطاط و درواقع گفتار مبتنی بر فروپاشی و امثالهم همچنان گفتار غالب است، اینجاست که صدایی که از انصاری کاشانی درمیآید انگار برای ما آشناتر جلوه میکند. این آشناتر بودن دقیقا به خاطر این است که ما در درون آن اتمسفر ترقی، پیشرفت و امثالهم زیست میکنیم و برای همین است که گویی صدای نجم الدوله برای ما کمی صدای گم و گورتری است، کمی گیج کنندهتر است و در وحله نهایی این صدا برای ما صدای آشناتری است، چون همدستان گفتمانی بیشتری در لحظه اکنون دارد. یعنی هم عرض میشود و تلاقی پیدا میکند با مجموعه بزرگی از گفتارهایی که میتوان آنها را ذیل ایدئولوژی پیشرفت و اندیشه ترقی خلاصه کرد که خواه ناخواه به سمت فهم فقدانی از وضعیت میروند و ذیل ایده انحطاط این لحظه را برجستهتر میشوند و در نهایت با گفتارهای خلقیاتی هم همدست میشوند. شما بین ملکم، نجم الدوله و انصاری کاشانی بیشتر لحظات خلقیاتی را در انصاری کاشانی میبینید، این انصاری کاشانی است که معتقد است که این مردم آدم بشو نیستند. سالها زحمت کشیدهاند به عنوان یک نخبه رنج کشیدهای که بر فراز مردم جاهل ایستاده است و رنج میکشد صورتبندی میشود. اینجا به نظر میرسد برآمدن گفتارهای خلقیاتی با برآمدن گفتارهای مبتنی بر اندیشه ترقی با برآمدن گفتارهای مبتنی بر تربیت ملت، گفتار انصاری کاشانی در درون این منظومه برجستگی بیشتری را برای لحظه اکنون ما پیدا میکند، اگر چه تحقیق ما نشان میدهد که در لحظه بوجود آمدنش این برجستگی را ندارد و به وضوح نمیتوانیم از غلبه یک گفتار بر گفتارهای دیگر صحبت کنیم، این رابطه طولی چیزی است که بعدها اتفاق میافتد و این جزء نظرورزیهایی است که در کار انجام دادهایم وگرنه نشان دادن این خود یک پروژه جدایی است که امیدوارم بستری برایش فراهم شود تا بتوانیم نشان دهیم که این غلبه چگونه ممکن شده است.
توفیق: آن چیزی که به درستی دکتر یوسفی ایدهآل تایپ نامگذاری کرد، چه در ذهن ما و چه در ذهن خواننده، نباید تقلیل شود. میتوانیم این تلاش را بکنیم که آن را نسبی کنیم که ما داریم ایدهآل تایپ به معنای وبری درست میکنیم. نه اینکه چیزی که به این شکل داریم و این چیزی که ما داریم میسازیم در واقعیت وجود دارد. بلکه این ایدهآل تایپسازی هم نسبتی با گذشته دارد، یعنی در یک بازه زمانی که به مسئله دارالفنون در تهران نسبت دارد و هم اینکه با نیازهای ما در این زمانه نسبت دارد. یعنی باید دانست اینکه چه چیزی یا چه لحظاتی را از لحظه حال بارور شده میتوانیم در آن دوره تاریخی پیدا کنیم. پس هر دو اینها خیلی با این وضعیتی که ما در آن قرار داریم نسبت دارد. گفتم مثلا این تولد نازا، غیرمولد و حتی فاجعهآمیزی که بین یونیورسالیسم از یک طرف و بومیگرایی از طرف دیگر وجود دارد، عملا فضایی را ایجاد میکند که ما در جایی دیگر از آن به عنوان تعلیق زمان حال صحبت کردهایم. عملا امکان تولید دانشی نسبت به لحظه حال به عنوان پدیداری که یک هستیای دارد و یک زمان ـ فضا هست و واجد منطقهای بازتولید خودش است و شناخت این منطقهاست که قاعدتا موضوع تامل عملی باید قرار گیرد. ما را از این دور میکند. از این منظر طبیعتا نگاه ویژهای پیدا میکنید تا بتوانید ریشههای تاریخی آن را پیدا کنید، اما همواره این امکان وجود دارد که یک خط علی و زنجیره علی بکشید تا برسد به آن لحظهای که مثلا این شروع شده است. دوستان به درستی سعی کردند این ر ا نسبی کنند و آن را مسئلهمند کنند که بحث این نیست.
اگر ما در همان مقطع زمانی، بازه زمانی را متفاوت میکردیم، یعنی این امکان پژوهشی وجود داشت که فرض کنید دوره تاریخی طولانیتری را بررسی کنیم، یا در پژوهشهای دیگری این کار را بکنیم چه بسا با گرایشهای دیگری مواجه میشدیم، اگر در همان بازه زمانی که مطالعه انجام شده دایره جغرافیایی بحث را متفاوت میکردیم مثلا به دارالفنون تبریز نگاه میکردیم یا اتفاقاتی که در اصفهان یا مشهد یا... رخ داده است، کاملا قابل انتظار است که با گرایشهای دیگری روبرو بشویم که در آن صورت با بازخوانی نجمالمک، اعتمادالسلطنه، کاشانی و دیگرانی که در اینجا برجسته کردهایم خود آنها بازخوردی دارد که ما نتیجه آن مواجهات را نمیدانیم. من هم کاملا موافقم که این را باید نسبی دید و لااقل میدانیم که از دهه چهل و پنجاه زمانی که موسسه تحقیقات اجتماعی وجود دارد ما نمیتوانیم این تقابل بومیگرایی و یونیورسالیستی که امروزه غالب است و ما با آن درگیریم هرچند به نظرم در حال فروپاشی است یا فروپاشیده شده است، را در دهه چهل و پنجاه بتوانیم منتسب یا حمل کنیم. در ایران دارد اتفاق دیگری میافتد هرچند پرسش ترقی همچنان پرسش تعیین کننده است، پرسش پیشرفت، پرسش گذار از یک وضعیت عقبمانده به یک وضعیت پیشرفته و همه این گذاراندیشی که ما در دارالفنون هم با یک صورتی از آن مواجهه میشویم و با صورتی متفاوت از آن در موسسه تحقیقات اجتماعی هم روبرو میشویم. در ننتیجه این مهم است که تاکید درست بر اینکه پیشاپیش و براساس یک منطق از پیش تعیین شده نمیتوانیم آنچیزی را ترسیم کنیم که بعد با یک پژوهش تاریخی در یک مقطع تاریخی بالافاصله از هم بپاشد.
این تاکید درستی است که دوستان به آن اشاره کردند و اینکه جدی گرفتن اینکه چگونه مینشیند و اینکه در کجاها و چگونه بنشیند و نسبت اینکه میان اینجاها که چگونه بنشیند؟ چگونه است؟ همه میتوانند همین نتیجه مطالعه تاکنونی ما را نسبی کنند و بلاهایی سرش بیاورند که ما هنوز نمیدانیم. درواقع این خصلت علم است که قرار است دائم این کار را بکند.
دوست دارم چیزی را در اینجا برجسته کنم؛ در اعتمادالسطنه نوعی از کار علمی میبینیم که بعدا متروک شده است و ما امروز همچنین کار علمیای نداریم. یک نوع از فرهنگ کار علمی را میبینید، از تشکیلات کار علمی میبینید که وقتی دانش را مجموعه دانشها می فهمد، نظامات نهادینی را هم برای آن برمیسازد و بوجود میآورد تا بشود این اتفاق بیافتد. ما این لحظه را یعنی مدل کار علمی را در کتاب برجسته کردهایم. که از یک جایی به بعد معلوم است که متروک شده است و ما با وضعیتی روبرو هستیم که هرکسی باید درحجره خودش به تنهایی حکیم و عالم زمان باشد و همه چیز را توضیح دهد، بعد در جامعهشناسی جامعهشناسی لااقل در سطح توصیفی به این صورت گفته میشود که اجتماعات علمی در ایران شکل نمیگیرد در علوم انسانی و اجتماعی ایران شکل نمیگیرد، بدون اینکه بتواند توضیح دهد که درباره چه چیزی دارد سخن میگوید و این لحظهای را که میبیند که شکل نمیگیرد هرکسی خودش را عالم دهر فرض میکند و تصور میکند که راجع به هرچیزی حرف بزند و به جای اینکه این را مسئلهمند کند آن را برمیگرداند که همیشه اینگونه بوده است، یعنی برای این لحظه حال یک عمق تاریخی عجیب و غریبی پیدا میکند.
به نظرم یکی از دستاوردهای این کار این است که میتواند نشان دهد که ما صد و پنجاه سال عقب برویم. راجع به آدمهای کمی صحبت نمیکنیم مثلا اعتمادالسلطنه تا جایی مهم است که در دارالفنون و در میان نخبگان آن دوره تاریخی روبرو میشویم که مدل کار علمی او کاملا با دیگران متفاوت است.
در انجام پروژه مشکلاتتان چه بود؟ آیا به پرسش اصلیتان که دارالفنون چگونه علم مدرن را از طریق تولیدات علمی خاص خودش دنبال کرده، پاسخ داده شد؟
توفیق: ما در همان ابتدای کار وقتی با اینکه چه نسبتی با دارالفنون وجود دارد مواجه شدیم که درواقع یک نقطه عطفی است که بعد خودش از دسترس خارج میشود که این نقطه عطف به چه معنی است که این سرآغاز شکلگیری علم مدرن در ایران است یا اینکه در آن شورهزار ایران نمیتوانسته است جواب دهد، اما همانطور که گفته شد که دارالفنون را به عنوان یک موضوع تحقیق از دسترس خارج کند به این اشاره کردهایم که تولیدات خود این نادیده گرفته میشود. یعنی براساس تولیداتش حرف زده نمیشود. حتی آنجایی هم که به این تولیدات توجه میشود در تحلیل این پدیده و شکلگیری و تحولاتش لحاظ نمیشود. از اول تلاشمان این بود که این کار را ادامه ندهیم و بحثهایی را که بدون توجه به این متون شکل میگیرد را ادامه ندهیم و تلاشمان را بر این بگذاریم که به این متون دسترسی پیدا کنیم. معضلهایی که در پیدا کردن این متون داشتیم را هم در کتاب توضیح دادهایم که شاید با چه پیچیدگی مواجه هستیم که بتوانید به آن متون دسترسی پیدا کنید. این محدودیتی است که ما به میزان معینی توانستیم آن را برطرف کنیم. درنتیجه این گشودگی همچنان باید وجود داشته باشد در درس خواندن و بررسی دارالفنون، یعنی ما در این جهت گامی برداشتیم که این گام خودش نشان داد که زمین را میتوان به شکل متفاوتی مسئلهمند کرد و موضوع بررسی قرار داد و هرچقدر دایره زمانی و جغرافیایی بحث را متفاوت کنیم، طبعا با یافتههای متفاوتی روبرو خواهیم شد که از الان نمیشود گفت چه هستند و با این کار نمیتوان گفت ما آن را حل کردهایم. گامی است در جهت اینکه به مسیری بیاندازیم که پدیده دارالفنون دارد در آن اتفاق میافتد و شکل میگیرد و متحول میشود را جدی بگیریم میتوانم بگویم که کار در همین حد موفق بوده است.
حیدری: نکتهای که دکتر توفیق میگویند درست است، یعنی ما در همان آغاز با یک کار اکتشافی طرف بودیم، یعنی پرسشی داشتیم که شاید هیچ دیدی در این مورد نداشته باشیم یا به چه یافتهای خواهیم رسید نداشتیم. واقعا با کار اکتشافی ناب مواجه بودیم و در برخی جاها شگفتزده میشدیم که طی چه فرایندی این حجم از بحث، گفتار، مطلب درباره دارالفنون با اشکال گوناگون سخنرانی، مقاله، یادداشت، کتاب و... وجود دارد، اما هیچکدام از اینها انگار نمیخواهند سراغ خود تولیدات دارالفنون بروند. این در نوع خودش در عین اینکه شگفتانگیز است نشاندهنده یک نظم معرفتی خاص در فرایندهای تاریخ پژوهی در ایران معاصر به ویژه در این مورد خاص در تاریخ علم هم هست، یعنی این فرض که آنچه هست آشغالی است که بو میدهد، حتی چنان اعمال نفوذ میکند که آن عالم همه چیز دانی که دکتر توفیق به آن اشاره کرد، در ذیل خطای اکنونگرایی حتی به خودش اجازه نمیدهد که برود و ببیند که در آن فضای تاریخی با چه چیزی طرف است. چون آن فضای تاریخی پیشاپیش اصلا ارزش پژوهیدن ندارد، به همین معنی مثالهای زیاد آن را در این مورد را میتوانید ببینید. مثل گزارههای عام درباره عرفان و دین و... مثلا در نظر بگیرد این گزاره که «عرفان در طول تاریخ ایران را بدبخت کرد» میبینید که صادر کننده این گزاره حتی به خودش زحمت این را نداده که برود و ببیند مثلا این فرقههای عرفانی و دستههای آنها کی هستند؟ چه میگویند؟ راجع به چه حرف میزنند؟ وقتی میگوییم ایران، منظورم چیست؟ افرادی که در آن برههها بودهاند چه شکلی بودهاند؟ گفتارشان چی بوده است؟
مثلا در حوزه امر سیاسی هم که میآیید این گزاره که در طول تاریخ هیچگاه ما اندیشه سیاسی نداشتیم را میبینید. بعد فردی که این گزاره را صادر میکند حتی حاضر نیست برود و ببیند که چه متونی در باب سیاست وجود دارد؟ چه متونی در باب مفهوم سیاست وجود دارد؟ اینجا هم انگار این بود. یعنی به شکل شگفتانگیزی میبینیم که متونی که درباره دارالفنون نوشته شدهاند اصلا توجهی به تولیدات دارالفنون ندارند. اینجا آن معضل اولیه خودش را بروز و نشان میدهد یعنی سرو کله زدن با مجموعه بزرگی از متون که غالبشان خطی و چاپ سنگیاند و حتی خیلی از آنها تصحیح نشدهاند. گویی اصلا در نظم دانشی که در فهم تاریخی وجود دارد حتی ارزش تصحیح کردن و بررسی کردن پیدا نکردهاند و این کار بسیار دشواری بود. یعنی سرو کله زدن با متونی که خطیاند و چاپ سنگیهایی هستند که هیچگاه مورد تامل قرار نگرفتهاند.
درباره اینکه آیا به پرسش پاسخ داده شده است، فکر میکنم در محدودهای که تعریف کردهایم یعنی لحظات برآمدن دارالفنون و دوره دالفنون ناصری، بله به پرسشی که میخواستیم پاسخ دادیم. اما در شکلبندی این دوره بعد از این در فصل پنجم سعی کردهایم که با یک حالت نظرورزانهای ایدههایی را مطرح کنیم که بشود آن را ادامه داد. این یک سنگ بنا در حوزه تاریخ علم است و به تعبیری یک ورودی است به این معنی که در قلمروهای مختلف چگونه میشود وارد شد و بدون درگیر شدن با ایدئولوژیهای یونیورسالیستی، پیشرفتگرایانه، مدرنیستی و بنیادگرایانه بومیگرایانه میدانی را در باب مطالعات علم گشود و به شکل درونماندگار تحلیل کرد.
یوسفی: در مطالعات تاریخی حتی میتوان گفت در علوم انسانی، در لحظه حال دادهها هرگز به حد کمال واقعیت را توصیف نمیکنند. ما دادههایی داریم و میدانیم که دادههایی نداریم. این امر بسیار روشن است و در امور تاریخ باید روشن باشد که ما چه چیزهایی داریم و چه چیزهایی نداریم و نه به نسبت اتفاقی که افتاده بلکه به نسبت دادهها باید بشود، توضیحی از آن لحظه تاریخی داد و آن لحظه تاریخی را روشنتر کرد. اگر بخواهم مثال بزنم فرض کنید کسی که درباره افلاطون سخن میگوید احتمالا خیلی راحت میتواند بگوید که دستگاه نظری افلاطون چی هست، چون رسالههایش مانده است. حالا فرض کنید فردی میخواهد درباره فیثاغورس کار کند مسلم است که خیلی گنگتر است، اما آیا نمیشود درباره فیثاغورس کار کرد؟ قطعا میشود کار کرد. در همان حدی که دربارهاش هست در حالیکه میدانیم چیزهای خیلی خیلی مهمی درباره فیثاغورس هست. مثلا رابطه فیثاغورس با مصر، سومر و... چه بوده است؟ درباره ریاضیاتی که آنجا بوده چه دانشی داشته است؟ به نظر میرسد داشته، اما هیچ کس نتوانسته است که نشان دهد که چه دانشی داشته است. این همواره یک جعبه سیاه در مطالعات تاریخی است که چه رابطهای بین فیثاغورس و اشکال ریاضیات دیگر وجود دارد که در جاهای دیگر بوده است و ما آنها را نمیدانیم. وقتی درباره دارالفنون هم بحث میکنیم مسئله همین است یعنی میدانیم مشکلاتی داریم در دادهها که دوستان هم اشاره کردند. مثلا اصلا نمیدانیم که در دارالفنون چه کتابهایی تدریس میشده نمیدانیم چه کتابهایی در آنجا نوشته شده است. سعی میکنیم کورمال کورمال اینها را پیدا کنیم. بعضی از چیزهایی هست که خیلی تصادفی میدانیم فرض کنید که میدانیم کتابهایی هستند مثل نامه خسروان که با این عنوان چاپ شدهاند که باید در دارالفنون تدریس شود اما میدانیم که این کتاب هرگز در دارالفنون تدریس نشده است. ممکن است که خیلی از کتابهایی که با آنها مواجه هستیم این اتفاق برایشان افتاده باشد، اما به خاطر روی جلدش بگوییم که در دارالفنون تدریس شده است.
یا خیلی از آدمها مانند رضاقلی خان هدایت که سالها ریاست مدرسه را داشته است اما نمیدانیم که چه تصوری از علم جدید داشته است؟ اینها مسائلی است که در زمان انجام کار متوجه میشوید که این دادهها تا این حد در اختیار محقق هست. اما این مانع از این نمیشود که بتواند به پرسشش پاسخ دهد، چون پرسش در دل آن داده باید بازسازی شود، پرسش اگر پرسش درستی باشد باید از دل همان دادهها درآمده باشد. یا با آن دادهها بده بستانی داشته باشد. در نتیجه در مسیر برای پاسخ دادن به این پرسش تا جایی که در دسترس ما بوده، باید ببینیم موفق بودهایم یا خیر. فرض کنید که سال بعد یک آرشیو پیدا شده باشد که دقیقا گفته باشد که چه کتابهایی درباره دارالفنون بوده و چگونه تدریس شدهاند و... اما هنوز نشده است، اما تا این لحظهای که میشناختیم تلاش کردیم که به جامعترین شکلی که میتوانیم به این پرسش پاسخ بدهیم، تصور میکنم که به هرحال آن عرصه را روشنتر کردهایم. اگر بگوییم که وظیفه دانش انسانی روشنتر کردن باشد، اما قطعا موانع زیادی بوده است که به چندتای از آنها اشاره شد و موانع بسیار دیگری هم هست، از جمله اینکه ما تاریخ بسیاری از نوشتهها را نداریم، که آیا در عصر ناصری است یا دوره دیگری، آیا ترجمه است یا تالیف؟ از چه متنی دارد ترجمه میشود؟ اینها همه پرسشهای گنگی است که مسلما باید در پژوهشهای بعدی دقیقتر شود، در آن صورت احتمالا بخشی از نظریههای این کتاب را رد کند و بخشی را تائید کند.
نظر شما