گزارش ایبنا از سومین پنل هفتمین همایش روز ملی علوم اجتماعی ایران/ 4
سفیدخوش: آشتیانی در نوشتههایش تلاش کرد علیه فلسفه افشاگری کند/ مشکلات پروژه جامعه شناسی شناخت
میثم سفیدخوش گفت: آشتیانی در نوشتههایش بارها تلاش کرده است تا علیه فلسفه به قول خودش افشاگری کند و بسیاری لحظات و دقایق فلسفی را به نفع خوانش پسامتافیزیکی و جامعهشناختی خود تأویل میکند.
میثم سفیدخوش عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی در این نشست، سخنرانی خود را با عنوان «آشتیانی و سرنوشت فلسفه در جایگاه مبنای جامعهشناسی» ارائه کرد و گفت: زندگی خانوادگی دکتر منوچهر آشتیانی به طورطبیعی پیوندهای ناگسستنی با ادبیات، سیاست و دیانت داشت. از اینها سومی موقعیتی مسئله خیز داشت زیرا کنشگران ادبیات و سیاست رابطهای متناقض با دیانت داشتند. فلسفه کجا بود؟ از فروغی که بگذریم بیشتر در حکم حیاط خلوتی بود برای کنارهگیری از هیاهوی پردردسری که آن سه به راه انداخته بودند. آشتیانی از راه فردید با فلسفه آشنا شده بود و تا به پایان به مطالعات فلسفی میپرداخت و آن را به عنوانی مبنایی برای جامعهشناسی تلقی میکرد.
او با یادآوری علاقه شخصی آشتیانی به فردید افزود: آنچه از درونمایه برگسونی-هیدگریِ فردید برای آشتیانی به یادگار مانده بود توجه تناقض آمیزی به برخی افکار عرفانی و الهیاتی با خوانشی مدرن بود. این جلب توجه طبیعتاً با زمینههای الهیاتی خانوادگی او هم نسبتی داشت ولی گرایش مارکسیستی آشتیانی در قالب تئوریکِ آن ناگزیر از توجه به الهیات بود و سنت هگلیهای جوان سده نوزدهم را تداعی میکرد. چیزی که در سویههای الهیاتی نوشتهها و گفتههای آشتیانی هویدا بود این بود که توجهات او از سویی منتقدانه و حتی گاهی با الفاظ تند ناسزاگونه صورت میگرفت (برای نمونه افکار غزالی را ابلهانه میخواند) و گاهی هم چنان لحن رومانتیک دلچسبی به خود میگرفت که گویی از اعماق جان وی بر میآمد (بهویژه در مورد مولانا یا آگوستین و حتی گاهی برخی عبارات دینی برگرفته از کتب مقدس).
این استاد دانشگاه با اشاره به اینکه منوچهر آشتیانی نزد برخی مهمترین فیلسوفان زمانه اش فلسفه خوانده بود یادآور شد: هم به این آشناییِ "از نزدیک و اصیل» به حق مینازید و هم از دستاورد آن در فهم نظری مسائل اجتماعی بهره میگرفت. شاید همین آشنایی جدی او با فلسفه بی تأثیر نبود در دست کشیدن وی از کار عملی در حوزه سیاست و روشنفکری.
او افزود: آشتیانیِ دورانِ بلوغ، پس از سالها مشارکت در حساسترین تب و تابهای روشنفکرانه و سیاسی معاصرش، از وقتی «دکتر در فلسفه و جامعهشناسی» شده بود در هیچ کارزار مهم سیاسی و روشنفکری نقش مهمی نداشت. به جای آن دائماً در حال نوشتن و خواندن بود و نوشتههایش هم به نحو شلوغی مملوّ از اظهارات فلسفی بود.
سفید خوش با طرح این سؤال که آشتیانی با فلسفه چه معاملهای میکرد؟ و الهیات در این میان چه نقشی برایش داشت؟ گفت: طبیعتاً پاسخ قطعی و نظام مندی نمیشود به این پرسش داد زیرا وی به نحو نظاممندی بیانی از فلسفه عرضه نکرده است. ولی بر اساس شواهد کلی میشود سه ویژگی را برجسته دید. وی با مفاهیم فلسفی رابطهای شخصی و رومانتیک داشت به نحوی که گفتار و نوشتار او در این موارد به قول خودش "نبّاض" میشد. دوم اینکه آشتیانی در نوشتههایش بارها تلاش کرده است تا علیه فلسفه به قول خودش افشاگری کند و برای نمونه در کتاب کانت تلاش زیادی میکند تا نشان دهد آنچه کانت به عنوان قواعد کلی خرد ناب معرفی کرده است ترفند نوینی از سوی سرمایهداری جهانی برای تسخیر بیشتر جهان است. سوم اینکه آشتیانی بسیاری لحظات و دقایق فلسفی را به نفع خوانش پسامتافیزیکی و جامعهشناختی خود تأویل میکند. از نظر او فلسفههای پیشین گاهی میخواستهاند حقایق علمیِ پوزیتیویستی/مارکسیستی را بیان کنند ولی یا زبان الکنی داشتهاند یا اصلاً خودآگاهی نداشتهاند که مقدمات چنین کاری را فراهم میآورند.
این استاد دانشگاه با بیان اینکه گاهی برخی مارکسیستها مانند متألهان خوب بلدند برای فلسفه غزل خداحافظی بخوانند تاکید کرد: آشتیانی در الهیات چیزی فوقالعاده مهم مییافت که برای پروژه «پایان فلسفه» سودمند است: فرجامشناسی. آشتیانی روح کلام هگلیهای چپ را همان روح بیان یوآخیم فیورهای، متأله بزرگ سدههای میانه، میداند و مارکس را ادامه دهنده پیام عقلانی این متأله برمیشمرد. ولی جذابترین کاری که آشتیانی به باور من در این مورد انجام داده و البته در سنتِ پژوهشیِ معطوف به مارکس بارها انجام شده این است که در چهار نکته اساسی دیدگاه مارکس را برگردانی همدلانه از دیدگاه آگوستین میشمارد.
سفید خوش در بخش پایانی سخنانش با بیان اینکه آشتیانی و برخی دیگر از پیروان ایرانی سنت مارکس عمیقاً به فلسفه علاقه داشته و دارند ولی مسئله این است که کدام فلسفه و در چه جایگاهی توضیح داد: فلسفه اگر بنا باشد مستبدانه خود را حاکم دانشها یا معمارانه بنیاد دانشها بخواند سرنوشتی بهتر از این ندارد. فلسفه خودش مقصر است که در چنین جای مسئله خیزی نشسته است. ولی معارضانش هم بسیار مجربند و سودای آن دارند که چیز دیگری را به جای آن بنشانند. ای کاش فلسفه واسط گفتگوی دانشها میشد و به بیش از این طمع نمیکرد. آشتیانی که بین جامعهشناسی و فلسفه یا بگوییم بین فرانسه و آلمان مردد بود در ایران و زمینه الهیاتیاش موقعیتی میانگینی یافته بود. از این حرفها گذشته هرچه از اصالت، صداقت و ژرفای اندیشه آشتیانی در لباس ساده آبی همیشگیاش بگوییم کم است.
محمد توکل در این نشست درباره آشتیانی و کارنامه علمیاش توضیحاتی ارائه کرد و گفت: قبل از آشتیانی جامعه شناسانی بودند که در جامعه شناسی معرفت مقاله و کتاب داشتند. آشتیانی بعد از بیرون آمدن از دانشگاه شهید بهشتی تولیداتش بیشتر شد همانگونه که افرادی مانند بهروز توفیق و عبدالحسین نیک گهر نیز بعد از خروج از دانشگاه کارهای بسیار موثرتری کردند.
او ادامه داد: از ویژگیهای بارز ایشان پرکاری با قلم زیبا و شیوا است. کلام ایشان پر جاذبه وپر شور است و از سوی دیگر عمده آثار ایشان که در بیست سال اخیر به چاپ رسیده، بعد از هفتاد سالگیاشان بوده و این نشان می دهد آشتیانی بعد از 70 سالگی کارهای بسیار جدی انجام داده است.
این استاد دانشگاه با بیان اینکه آشتیانی روحیه گفتوگو داشت و طرف مقابلش را جدی میگرفت افزود: او با علاقه و جدیت با طرف مقابل بحث میکرد و همین امر درباره دانشجویانش هم صادق بود.
توکل در فراز دیگری از سخنانش چهار نقد گذرا درباره منوچهر آشتیانی ارائه کرد و گفت: نقد نخست من به برداشت ایشان از جامعه شناسی معرفت، محتوا و شکل گیری آن بر میگردد. آشتیانی درباره جامعه شناسی معرفت نگاه بی طرف و لیبرال نداشت و به جامعه شناسی چپ و مارکسیستی گرایش داشت و مسایل و محتوا جامعه شناسی معرفت را از این دید مینگریست. وقتی محقق با یک دید خاص نگاه می کند، تاریخ نگاریاش هم از جامعهشناسی شناخت بی طرف نخواهد بود. در کتابهایشان نگاه شبه مارکسیستی مشهود است و به همین دلیل شلر را تحت الشعاع مارکس و مانهایم قرار میدهد.
او گفت: نقد دوم این است که در کتابهایشان مجموعه مباحث در قالب جامعه شناسی شناخت است و این با جامعه شناسی معرفت متفاوت است چون جامعه شناسی معرفت فراتر از جامعه شناسی شناخت است. نقد سوم من به این بر میگردد که تسلط ایشان به زبان آلمانی و شخصیتهای آلمانی بوده و درست است که شخصیتهای جامعه شناسی معرفت در آلمان بوده اما این مباحث در جامعه شناسی آمریکایی و فرانسوی هم گسترده بود ولی ایشان کمتر این نوع جامعه شناسی و جامعه شناسان را دیده است.
توکل عنوان کرد: در بخش پایانی کتاب «درآمدی بر جامعه شناسی شناخت» ایشان در صفحاتی محدودیتهای این نوع جامعهشناسی را بیان کردند و میگویند با توجه به مشکلات امروزی جامعه شناسی شناخت باید بازتعریف شود و جامعه شناسی شناخت باید به سوی جامعه شناسی جامعه شناسی برود اما نقد چهارم من این است که اتفاقا همین مسایل و مشکلات در کشورهای غربی باعث شده که آنها به سوی نسخه کلاسیک جامعه شناسی شناخت بروند و صاحب نظران آن به سوی جامعه شناسی کلاسیک معرفت برگردند به ویژه جامعه شناسی که شلر بیان میکند.
رضا نساجی هم در این نشست با بیان اینکه آشتیانی برای مخاطبان عام تصویری از مردی است که کتابهایی درباره جامعه شناسی شناخت نوشته است افزود: آثاری که دشوار نویس و پر از جملات آلمانی به سبکی که هگل مینویسد است و نثری دارد که مربوط به هفتاد سال پیش است و متاثر از استادانش مانند فردید و صدیقی.
او ادامه داد: در میان تصاویر عامه پسند باید دنبال تصویر جدیتر از او بگردیم. او زمانی که سیاست در آلمان به ابتذال کشیده شده بود، سیاست را رها کرده بود و تحصیل خودش را فشرده کرد. بعد از آن هم در انقلاب کلاسهای او هیچ بار سیاسی نداشت و گرایشی سیاسی در کلاسهایش نداشت از سوی دیگر بعد از انقلاب فرصتی هم برای بیان سیاسی پیدا نکرد. اما او در دهه 60 در مقطع حساسی قرار میگیرد که واکنش متفکران به آن اوضاع مهم است.
او افزود: ما در ایران شاهد واکنشهای فلسفی به سرنوشت انقلاب و ایدئولوژهای سیاسی هستیم. سال 63 شاهد انتشار کتاب سنجش خردناب با تیراژ یازده هزار نسخه هستیم و همزمان بعد از آن کتاب بیداری از خواب دگماتیسم منتشر میشود. پروژه ادیب سلطانی که به منطق و عقلانیت رو میکند را در کنار واکنشهای دیگر در نظر بگیرید. در این شرایط آشتیانی پروژه جامعه شناسی شناخت که حتی مانهایم و شلر را با نگاه مارکسی دنبال میکند را پیش میبرد.
نساجی گفت: آشتیانی وقتی میخواهد انقلاب ایران را نقد کند تاکید میکند که ما از دستاوردهای مهم انقلاب فرانسه دو تفکر اومانیسم و تفکر انتقادی را نیاوردیم و برای اینکه ایران را بشناسیم باید این دو را داشته باشیم. او مرتب این ها را بیان میکند اگرچه چندان صدای بلندی ندارد. اگر اینگونه به پروژه آشتیانی نگاه کنیم میبینیم که زمانی که او پروژه جامعه شناسی شناخت را مطرح میکند با سه مشکل رو به رو است؛ یک جامعهزدایی از ایران بدین گونه که جامعه ایران تبدیل به امت شده که نسبتی با پدیده مدرن ندارد. دومین مشکل این است که در حالی که جامعه نادیده گرفته میشود چپ زدایی و مبارزه با سوسیالیسم هم دنبال میشود. سومین مشکل هم جامعه شناسی زدایی است. آشتیانی باید به اینها پاسخ میداد و تاکیدش بر جامعه شناسی شناخت پاسخی به همه این پرسشها بود.
این محقق فلسفه با بیان اینکه او دغدغهاش این بود که از پروژه حاکمیتی جامعه شناسی بومی فاصله بگیرد یادآور شد: اینها تلاش آشتیانی بود اگرچه تلاشی محکوم به شکست چراکه قهرمان تراژدی میداند که تلاشش معطوف به شکست است اما این کار را هملت وار انجام میدهد. شاید کتابهای او برای احیای علوم اجتماعی و نگاه فلسفی به آن و احیای سوسیالیسم در ایران کارمد باشد. هر چه دیگران تلاش کردند او را مصادره کنند اما او با اینکه کنشگر سیاسی خوبی نبود اجازه این کار را نداد.
اسمعیل خلیلی هم در بخش پایانی این نشست درباره پیچیدگی نثر و زبان منوچهر آشتیانی سخن گفت و به آزادگی فکری او اشاره کرد و افزود: من بارها شنیدم که ایشان سروش و طباطبایی را با هم مقایسه میکردند و میگفتند من تا مدتها فکر می کردم که سروش برترین متفکر ایران است و اکنون طباطبایی را برترین متفکر ایران میدانم. در هیچ کدام از این موارد احساس نکردم ایشان تواضع به خرج میدهند و در کلامشان صادقانه به اعتلای فکری آنها باور نداشته باشند.
او ادامه داد: سابقه خانوداگی و تربیتی ایشان باعث شد که در شرایطی بزرگ شدند که پدر و مادرشان در خانه با هم فرانسه صحبت میکردند. از سوی دیگر شرایط سیاسی که در آن زندگی میکرده و مدارجی هم که در خارج از کشور کسب کردند باعث شد ایشان از زبان فارسی امروزی فاصله بگیرد. زبان ایشان به زبان کتابت دهه 30 بسیار نزدیک تر بود تا زبان امروزی علوم اجتماعی در ایران و در این زبان ایشان بسیار روی زبان خود حساسیت دارند.
او با بیان اینکه آشتیانی بین فلسفه و جامعه شناسی در نوسان بود توضیح داد: اجزای زبان ایشان را فلسفه تشکیل می داد اما با این زبان به امر جامعه شناسی میپرداختند.او به طور مبسوطی ارجاعات و استدلالات خود را به تاریخ متصل میکرد و در استدلال تاریخی بیشتر به تاریخ فلسفه میپرداخت و آن را مبنا میگذاشت.
خلیلی یادآور شد: ـنچه که در همه متون او دیده میشود کوشش خستگی ناپذیر در ابراز دقیق سخن است اما در عین حال کوشش برای دقت، به سلب دقت منتهی میشود. در سخن شفاهی ایشان و مکتوبات او شور زائد الوصفی مشاهده میشود به گونه ای که شنونده نمیتواند گوشش را از آن دور بدارد. این شور است که ذهن او را به قلم منضبط نمیآورد و متن او را پر از استعارات میکند. در نثر او به رغم همه پیچیدگیهایی که خواننده ممکن است در آن گم شود با این وجود به راحتی میتواند صعود و فرود او را در متونش مشاهده کند.
این مدرس دانشگاه تاکید کرد: متنهای او از این جهت که مرتبا خودش را نقض و مورد تردید قرار میدهد در میان متون علوم اجتماعی بی نظیر است. او درباره عضویت خودش در حزب توده بیان میکند که پیوستن به حزب باعث شده از زندگی که به دنبال لذت جویی است دوری کرده و به زندگی آرمانمند پیوند بخورد. آنچه که درباره نسل آشتیانی میتوان گفت این است که آرمان خواهی که او از حزب وام میگیرد و تا پایان عمر برایش میکوشد آرمان عدالت و آزادی است.
خلیلی با بیان اینکه آرمان تاریخ از مهمترین هدایت کنندگان اندیشه منوچهر آشتیانی است و از عواملی است که در او شور بر میانگیزد گفت: او با این شور در تمام آثارش دست به گریبان است و این شور از جمله مواردی است که اجازه نمیدهد اندیشه نظام مند را به نثر تبدیل کند اما این شور هادی اصلی او هم هست. مخاطب او در کتابهایش جریانهای موجود در ایران و خارج نبودند بلکه مخاطب آثار او خود تاریخ است و شرح حال سلوک درونی او مخاطب پنهان و همیشه حاضر است. تلاش او نشان میدهد که آشتیانی به تاریخ ایمان دارد.
او در پایان تاکید کرد: برای آشتیانی جامعه مبدا معناست اما این تاریخ است که به جامعه معنا میدهد نه جامعه به تاریخ.
نظر شما