همدلی به معنای درک و فهم حالات درونی دیگران و سهیم شدن در آن است (علوم اعصاب اجتماعی درباره همدلی، دکتی و جکسون، ص 56-54). در واقع، همدلی، زمانی امکانپذیر خواهد بود که فرد بتواند حالات ذهنی دیگران را بشناسد و به آنها پاسخ بدهد (بهبود خود و همدلی در اوایل نوزادی، هانانیا، ص 13-1). پذیرش تفاوتهای فردی در تمامیِ اشکالِ آن، اعم از تفاوتهای ذهنی، انگیزشی و عاطفی، سنگ بنای اولیه برای برقراری روابط همدلانه است. جلوههای این توانمندی، در دوره کودکی آشکار میشود و درصورت تقویت، میتواند به عنوان یک خصلت بارز در فرد باقی بماند و اساس زندگی اجتماعی او را تشکیل بدهد (بررسی خصوصیات روانسنجی پرسشنامه همدلی و همدردی در دانشآموزان، نریمانی و همکاران، ص 129-115).
در بخشی از کتاب «ذهن کاملِ نو» نوشته دانیل ه. پینک، در خصوص همدلی بهعنوان نظامی اخلاقی برای زندگی سخن گفته شده است. در این کتاب، همدلی، موضوع عاطفه و وسیلهای برای درک انسانها عنوان شده است؛ و از این رو، دریچهای به سمت و سوی این موضوع گشوده است که «شخص باید بهگونهای با دیگران رفتار کند که دوست دارد دیگران در شرایط مشابه با او آنگونه رفتار کنند». این عبارت، اساس اخلاق همدلی و دروازه ورود به تعاملات اجتماعی است (جستارهای تصویری در روانشناسی، محمدرضا جلالی و نیما ورامینی، 2014). اما سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که انگیزه انسان از همدلی با دیگران چیست؟ علاقه به کمک کردن، چارهای جز کمک نداشتن و انتظار دریافت کمک متقابل داشتن، همگی میتوانند گزینههای محرک آدمی برای دستگیری از دیگران باشند؛ اما آیا بهواقع، همدلی یک عمل اخلاقی، یعنی در راستای فطرت و ذات انسان است یا آدمی به طمع منافعی، خود را به آن وادار میکند؟ پاسخ به این پرسش، از این رو که میتواند ماهیت و ذات انسان را روشن کند امر مهمی است. با آشکار شدن سرشت انسان، تبیین رفتارهای او سادهتر خواهد شد. تبیین رفتارها درنهایت میتواند به تقسیمبندیهایی که در گذشته برای امور اخلاقی و غیر اخلاقی صورت گرفته است، اصالت ببخشد یا آنها را به کل بیاعتبار کند.
در کتاب «درمانگریِ متمرکز بر بهبود رابطه»، نوشته رابرت اف. ساکا، بهطور خاص به معالجه با همدلی و گفتوگوی صمیمی پرداخته شده است. این روش از درمانگری، به درمان وجودی، متمرکز بر افزایش بینش میپردازد و علاوه بر آن، به تنوع مشکلات زیستی، روانی، خانوادگی و اجتماعیِ درمانگران نگاه ویژهای دارد؛ و از این رو میتواند شروع خوبی برای ورود به مبحث انگیزانندههای رفتارهای انسان باشد.
بر اساس نتایج حاصل از تئوریهای مختلف، علل و انگیزانندههای رفتارهای انسان، تاکنون در قالب دو رویکرد مطرح شدهاند: رویکرد خودگرایی (خودخواهی) و رویکرد دیگرگرایی (دیگرخواهی). در خودگرایی، آنچه آدمی را به حرکت وا میدارد، انگیزه منفعت شخصی است؛ در این حالت، تأمین رفاه و آسایش شخصی، انگیزه تمامی رفتارهای خیرخواهانهای است که از شخص سر میزند؛ اما در دیگرگرایی، تأمین آسایش، رفاه و خیر دیگران، انگیزه و هدف همه رفتارهای خیرخواهانه و نوعدوستانه آدمی است.
خودگرایی و دیگرگرایی از منظر اخلاق و روانشناسی تعاریف متفاوتی دارند. تحلیلهایی که در هر یک از این حوزهها در خصوص اخلاق، رفتار و روحیات انسان صورت گرفته است، میتواند ماهیت سرشت آدمی را با وضوح بیشتری آشکار کند.
خودگرایی اخلاقی
منشأ همه رفتارهای انسان را حبّ ذات میداند (هشت تئوری اخلاقی، گراهام، ص 20). در این رویکرد، اعمال خیرخواهانه فینفسه خوب نیستند مگر اینکه برای فاعل منفعتی به بار بیاورند (مسائل اخلاقی، مایکل پالمر، ص 82). این نظریه بر این بنیان استوار است که آدمی موجودی اجتماعی است و برآورده شدن سادهترین امیال او، بسته به دیگران است؛ از این رو، باید برای به خطر نیفتادن منافعی که دارد، به ضوابط و قوانین حاکم بر زندگی اجتماعی پایبند باشد (اخلاق نوعدوستی، سِگلو، ص 56). با این اوصاف، خیررسانی به دیگران در این رویکرد، تنها در صورتی توصیه میشود که منافع آن عمل خیر، شامل حال خود فرد هم بشود، در غیر این صورت، وجهی نخواهد داشت.
خودگرایی روانشناختی
این نظریه متوجه سرشت انسان است. بر اساس این رویکرد، ماهیت کلی روانِ انسان به گونهای است که هرگز نمیتواند منفعت شخص دیگری را تأمین کند و هدف غایی همه اعمال خیرخواهانه آدمی، کسب لذت، وجدان آسوده و یا منفعت شخصی است (اخلاق نوعدوستی، اسکات و سِگلو، ص 1). درواقع، رویکرد خودگرایی روانشناختی به طور خلاصه اینطور بیان میکند که انگیزه تمام اعمالی که انسان انجام میدهد - حتی آنها که بهظاهر خیرخواهانه هستند - خودخواهانه است (مسائل اخلاقی، پالمر، ص 37). این رویکرد، با این توضیح که انجام اعمال خیرخواهانه ذاتاً از توان آدمی خارج است، بر روی همه بایدها و نبایدهای اخلاقی یک خط بطلان میکشد (تمرین اخلاق، لافولِت، ص 273).
دگرخواهی- همدلی روانشناختی
ثابتکننده وجود انگیزه دگرخواهانه محض برای اعمال آدمی است. این رویکرد، که یک فرضیه توصیفی است، خودگرایی روانشناختی را رد میکند و انگیزههای دگرخواهی را شرح میدهد: طبق این رویکرد، دگرخواهی یک نیروی انگیزشی قوی است که تنها در راستای کمک کردن به دیگری برانگیخته میشود. بر این اساس، ردّ پای دگرخواهی در رفتارهای معمولیِ آدمی نیز آشکار است و اتفاقاً همین عادی و دمِ دستی بودن است که موجب پنهان ماندن آن شده است (نوعدوستی در انسان، بتسون، ص 4). در این رویکرد، هر رفتاری که نفعی را متوجه شخص دیگری کند و یا او را از یک گزند و آسیب حفظ کند دگرخواهی است (امکان دیگرگزینی، تامس نیگل، ص 13). به عنوان مثال، مراقبتهای بیدریغ والدین از فرزندانشان، شاهد محکمی بر وجود دگرخواهی است (نوعدوستی در انسان، بتسون، ص 1).
نادیده گرفتن انگیزه دگرخواهی در انسان، میتواند به دو شکل به او آسیب برساند: اول اینکه انسان را در درک رفتارهای همنوعانش به ناکامی بکشاند؛ و دوم اینکه تلاشهای او را برای برقراری روابط بینفردی موفق با شکست مواجه کند و از این طریق آرزوی داشتن یک جامعه سلامت را از او دریغ کند.
بر طبق این رویکرد، اگر شخصی برای تأمین نیازها، آسایش و رفاه فرد دیگر نگران شود، یک واکنش عمیق عاطفیِ دیگرمحور از خودش نشان خواهد داد که اثبات میکند مهمترین انگیزه و محرک شکلگیری دگرخواهی محض، چیزی به نام نگرانی همدلانه است. نگرانی همدلانه یک واکنش عاطفیِ جدی و عمیق در مواجهه با رنج و درد دیگران است. حس همدلی ایجاد شده در نگرانی همدلانه، در نهایت موجب میشود که شرایط و موقعیت فرد نیازمند از حالت نامطلوب و ناخوشایند به حالت مطلوب و خوشایند تغییر کند و در وضعیت رفاه و آسایش قرار بگیرد (نوعدوستی ناشی از همدلی: تهدیدی برای خیر جمعی، بستون و همکاران، ص 2-1). درواقع، در نگرانیِ همدلانه، فرد علاوه بر درک شرایط نامطلوب دیگری، برای بهبود وضعیت او دست به اقدام نیز میزند؛ این اقدام، حتی گاه در شرایطی اتفاق میافتد که فرد نیازمند متوجه آن نیست (مثلاً بیهوش است) (نوعدوستی در انسان، بستون، ص 43-41).
دچار شدن به غم و اندوه و نگرانی به واسطه اطلاع پیدا کردن از شرایط و موقعیت سخت فرد دیگر، یا شادی کردن از نشاط او، تنها به منزله همدردی، دلسوزی، رفتار آمیخته با مهر و عطوفت، متأسف شدن، غصه خوردن و یا چشیدن لذت همدلی هستند و «به اصطلاح» همدلی نامیده میشوند، اما درواقع، نگرانیِ همدلی نیستند و تنها ترکیبی از احساس و انگیزهاند که سبب میشوند شخص به خاطر خودش یا هر چیز دیگری، در مواجهه با احساس فرد نیازمندِ کمک، تحریک شود (لطافت و همدلی: احساسات متمایز ناشی از اشکال مختلف نیاز، لیشر و دیگران، ص 615).
با این اوصاف، شکلگیریِ انگیزه نگرانی همدلانه دگرخواهانه، نیازمند رعایت چند پیشنیاز است: اولین پیشنیاز، توجه و تمرکز بر روی وضعیتِ فرد نیازمند کمک، برای تشخیص و فهم شرایط او است. درک فرد نیازمند، به معنای تشخیص چیزی است که برای او مطلوب است؛ به عنوان مثال، وضعیت سلامت روحی و یا جسمیِ او، امکانات و سطح رضایت او از زندگی، میتوانند جزو نیازهای فرد نیازمند کمک باشند. عامل دوم، ارزشگذاری درونی و ذاتی برای رفاه فرد نیازمند (عشق به او) است. اگر وضعیت رفاهی یک فرد با وضعیت روحی و ساختار ارزشیِ شخص دیگری پیوند خورده باشد، آنگاه به هم ریختگی اوضاع فرد، سبب واکنش شدید عاطفی آن شخص خواهد شد؛ و واکنش عاطفی شدید، زمینهساز رفعِ نیاز فرد نیازمند است. به این ترتیب، هر چقدر که رفاه و آسایش یک فرد برای دیگری ارزشمند باشد، احتمال ایجاد نگرانیِ همدلانه و شدت گرفتن واکنش عاطفی برای او بالا خواهد رفت، تا جایی که احتمال کمک کردن به او را پدید بیاورد (یک جستوجوی علمی برای نوعدوستی، بستون، ص 36-34).
دگرخواهی- همدلی اخلاقی
این فرضیه که با موضوع کتاب «علیه همدلی» نوشته پل بلوم همراستا است، توضیح میدهد که دگرخواهی، همیشه خوب و مفید نیست؛ در نتیجه در برخی موارد میتواند یک امر کاملاً غیر اخلاقی باشد و مشکلاتی را نیز به دنبال داشته باشد. کتابِ بلوم، همدلی را یکی از گاوهای مقدس و همهجاحاضرِ فرهنگِ ما انسانها میداند که باید با ملاطفت به مسلخ برده شود.
دگرخواهیِ برآمده از همدلی، فرد را برای کمک کردنِ بیشتر به افراد نیازمند راغب میکند. در این حالت، فرد همدل نهتنها به نیازهای کنونی نیازمندان، بلکه نسبت به نیازهایی که ممکن است آنها در آینده احساس کند نیز حساس میشود. نگرانی همدلانه گاهاً موجب میَشود که فرد همدل به منظور جلوگیری از آسیب زدن به آینده فرد نیازمند، از کمک کردن به او خودداری کند. افراد همدل همیشه آماده کمک هستند و هیچگاه بیاعتنایی نمیکنند. به همین دلیل، با همدلیشان تعارضات بین گروهی، اعم از تعارض دینی، نژادی و قومی را کاهش میدهند. در همدلی زیاد، رفتارهای پرخاشگرانه به شدت کاهش پیدا میکند. چنین افرادی به هیچ عنوان نسبت به کسی که به آنها نیاز دارند با خشم رفتار نمیکنند و به آنها آسیبی نمیزنند و این رفتار همدلانه و نگاه مثبت را نسبت به گروههای طرد شده یا مهجور مانده (مثلاً معتادین و یا بیماران مبتلا به ایدز) نیز ادامه میدهند.
نگرانی همدلانه در این رویکرد، تقریباً کارکردی شبیه به روابط عاطفی مادر و فرزندی دارد. حساسیت زیادی که فرد همدل نسبت به فردی که نیازمند کمک است دارد، میتوانند برای هر یک از این دو آسیبزا باشد. در برخی موارد، این آسیب به شکل ایجاد وابستگی فکری در فرد کمکگیرنده بروز میکند. افت اعتماد به نفس و کاهش بازدهی، پیامد واضح چنین آسیبی است. رویکرد همدلانه در موارد کلان، قادر نیست پاسخگوی نیازهای موجود و رفعکننده معضلات باشد. تحریک حس همدلی در اینگونه موارد، عموماً نتیجهای نیز به دنبال ندارد، زیرا در طول زمان کمرنگ میشود یا حتی از بین میرود (فرضیه همدلی: نوعدوستی، بستون و همکاران، ص 7).
اینکه فرد همدل بر چه اساسی از میان جمعیت نیازمند، دست به انتخاب میزند، تا کمک خودش را متوجه آنها کند، در خیلی از موارد بر پایه اصولی غیر اخلاقی، جانبدارانه و غیر منصفانه اتفاق میافتد. از طرف دیگر، نگرانیِ همدلی عموماً در تقابل با خیر عمومی قرار میگیرد. بهعنوان مثال اگر خیر کسی که فرد همدل به او احساس همدلانه دارد در تقابل با خیر و رفاه جامعه و عموم باشد، فرد دگرخواهِ ناشی از همدلی، با نادیده گرفتن خیر جمعی، فقط خیر کسی را که برایش ارزشمند است در نظر میگیرد و به این شکل، به راحتی به جامعه ضربه میزند. پس در شرایط انتخاب میان خیر شخصی، خیر جمعی و خیر دیگری، شخص همدل، منفعت خودش را به طور قطع نادیده میگیرد، از کنار نفع کل جامعه نیز بیاعتنا عبور میکند و تنها خیر کسی که مد نظرش است را لحاظ میکند. چنین انتخابی قطعاً به معنای حرکت بر ضد نفع جمعی است. بنابراین، نگرانیِ همدلی میتواند چنین پیامدهای خطرناکی را نیز در بطن خودش داشته باشد. در چنین حالتی، دگرخواهی به اندازه خودخواهی میتواند در تقابل با خیر جمعی باشد. افراد نیازمند نیز به حسب شرایط میتوانند از افراد همدل و حس همدلیشان سوء استفاده کنند و به این ترتیب، حتی راه را بر کمکرسانی به افرادِ واقعاً نیازمند ناهموار کنند (نوعدوستی در انسان، بستون، ص 199).
دیگرگرایی یا خودگرایی؟
با توجه به آنچه که در خصوص خودگرایی و دیگرگرایی گفته شد، این نتیجه به دست میآید که هیچیک از این دو رویکرد قادر نیستند جامعه را به سمت اخلاقی شدن سوق بدهند.
عرف سنتی جامعه بر این عقیده است که دیگرگرایی یا عملاً وجود ندارد یا ضعیف است یا سرشار از پیامدهای اخلاقی است؛ تبیین این رویکرد از منظر اخلاقی و روانشناختی نیز نشان میدهد که دیگرگرایی را نمیتوان به عنوان یک نظام اخلاقی پذیرفت و برای بهبود وضعیت جامعه توصیه کرد. در تحلیل انگیزههای پشت پرده رویکرد دیگرگرایی، این حقیقت آشکار میشود که سرشت و ماهیت ذات انسان خودخواه است. انسانِ خودخواه، در موارد معدودی، به مسئله «نفع رساندن به دیگری» رغبت نشان میدهد و به این ترتیب، منافع و مضرات بسیاری را به وجود میآورد؛ اما از آنجایی که خودخواهیِ محض نیز زیانهای عدیدهای را برای جامعه به بار میآورد، علمای اخلاق، فلاسفه و جامعهشناسان، در جستوجوی راهحلی برای ایجاد یک جامعه اخلاقی، «گروهگرایی» و «اصولگرایی» را بهعنوان دو اصلِ نجاتدهنده مطرح کردهاند. گروهگرایی با تمرکز بر سودرسانی به منبع قدرتمند اجتماعی، سردرگمی اجتماعی را از میان میبرد و اصولگرایی نیز با تقویت اصول اخلاقی، جهت گرایشهای جامعه را اصلاح و همسو میکند (نوعدوستی در انسان، بستون، ص 225-224).
نظر شما