این هیجان نیمه واقعی و نیمه تخیلی، دستمایه خلق آثار ادبی، سینمایی و هنری بسیاری در طول قرنها شده است. ژول ورن؛ نویسنده نامآشنای فرانسوی در این وادی سهم زیادی را به خود اختصاص داده و نوشتههایش بارها و بارها زمینه خلق آثار ماندگاری بر پرده نقرهای شدهاند.
«سفر به مرکز زمین» با عنوان اصلی «Voyage au centre de la Terre » رمانی علمی-تخیلی از ژول ورن است. داستان این رمان در مورد یک پروفسور آلمانی به نام اوتو لیدانبراک است که معتقد است برخی دالانهای گدازه به سمت مرکز زمین میروند. او به همراه برادرزادهاش اکسل و هانس که راهنمای آنهاست از آتشفشانی در ایسلند پایین میروند و با ماجراهای متعددی مانند حیوانات ماقبل تاریخ و خطرهای طبیعی مواجه میشوند تا اینکه در نهایت در جنوب ایتالیا در استرومبولی دوباره به سطح زمین بازمیگردند.
در نزدیک به هفتاد سال گذشته، چندین فیلم سینمایی با اقتباس از این اثر ساخته و اکران شده که هر یک در زمان خود، جزو آثار موفق و پرکششی بودهاند.
نخستین اثر ساخته شده براساس این رمان «Journey to the Center of the Earth» فیلمی به کارگردانی هنری لوین است که در سال 1959 در آمریکا تولید و اکران شد. چارلز براکت تهیهکنندگی این فیلم را برعهده داشته و فیلمنامه آنرا نیز چارلز براکت با همکاری والتر رایش نوشته است. از بازیگران آن میتوان به جیمز میسون، پت بون، ارلن دال، ثیر دیوید و دایان بیکر اشاره کرد.
اما جدیدترین نسخه سینمایی این اثر، یک فیلم ماجراجویی سهبعدی به کارگردانی اریک بریوینگ و با بازی برندن فریزر، جاش هاچرسون، آنیتا بریم و گانیهدیو هورن، محصول آمریکا است که در 11 ژوئیه 2008 اکران شد. کری گرانت تهیهکننده این فیلم بوده و میشل ویس و مارک لوین، فیلمنامه آنرا نوشتهاند. این فیلم که ساخت آن 60 ملیون دلار هزینه داشته است، در گیشه 241٬998٬151 دلار فروش داشت.
بخشهایی منتخب از کتاب
به سوی پايين
«سفر اصلی ما آغاز میشد. سفری كه تدارک آن را از مدتها پيش فراهم كرده بوديم و آن همه برايش زحمت كشيده بوديم. از اين لحظه به بعد در هر گامی كه برمیداشتيم میبايست منتظر پيادمدهای پرخطر باشيم. پيش از اين به خودم زحمت نداده بودم يک بار هم شده به آن پايين نگاه كنم، ولی حالا وقت آن رسيده بود كه خطر را بپذيرم. هانس بهطوری آرام و خونسرد بود كه من از ترس خودم شرمنده میشدم. به نامزد خوبم ماری فكر میكردم واين كه شايد هرگز او را نبينم.
به دهانه ميانی كوه كه سايه بر آن افتاده بود، نزديک شدم. خودم را به بالای صخرهای رساندم و به پايين نگاه كردم. موهای تنم راست شد. سرم به چرخ افتاد و گيج شدم. اگر هانس لحظهای ديرتر رسيده بود و مرا عقب نمیكشيد، پايين افتاده بودم. روشن بود كه آموزشهای لازم برای چنين لحظههايی را در برج كليسای كپنهاگ نديده بودم.»
در جستجوی آب
«ناچار بوديم كه آب كمتری بنوشيم. ذخيره آب آشاميدنی ما بيش از سه روز دوام نمیآورد و اين موضوع را در آن شب كه شام خورديم متوجه شديم. تمام روز بعد را تقريبا بدون آنكه كلمهای حرف بزنيم به راه رفتن ادامه داديم .ذناگهان خود را در برابر صخره بزرگی يافتيم كه در تابش چراخ میدرخشيد و نورهايی كه از آن باز میتابيد، به رنگهای گوناگون و بسيار زيبا درمیآمد. در آنجا متوجه شدم كه سنگوارههای ديگری از موجودات زنده كه هزاران سال پيش میزيستهاند، پراكنده است.
اينجا نردبانی بود كه هر پلهاش به دورهای از عمر زمين و موجودات زندهاش اختصاص داشت و ما از آن میگذشتيم . بهنظر میآمد كه پروفسور ليدن براک به اين موضوع اهميت نمیدهد. او منتظر بود كه يكی دو اتفاق مهم روی بدهد : يكی آنكه غاری در زير پايش پيدا شود كه ما بتوانيم از آن بگذريم و ما از آنجا به راهی كه میخواستيم ادامه دهيم و يا اينكه به مانعی برخورد كنيم كه ما را از پيش رفتن بازبدارد. بعدازظهر آن روز هم فرا رسيد و هيچيک از انتظارها برآورده نشد.»
نظر شما