تیمور آقامحمدی در گفتوگو با ایبنا:
«همه» را یک رمان واقعگرای ایرانی میدانم/ نداشتن اقلیم از ضعفهای داستان ایرانی است
تیمور آقامحمدی «همه» را یک رمان واقعگرای ایرانی میداند و معتقد است یکی از ضعفهای داستان ایرانی نداشتن اقلیم است اما او تلاش کرده از اقلیم بهرههای بیشتری نسبت به یک مکان ساده ببرد.
لطفاً درباره پیرنگ داستان و موضوعی که در این اثر به آن پرداختید، توضیح دهید.
بهرام، پدرزن آیدین، سه ماه بعد از بازنشستگی میزند زیر همهچیز و میرود؛ اما شانس با او یار نیست و صدها کیلومتر دور از محل زندگیاش تصادف میکند و به قول آیدین ترمز میبرد و با ماشین به گوشهکنار خاطرات او میزند. پلات این رمان «جستوجو» است. راوی که خود با مشکلاتی در معدن مواجه است ناخواسته درگیر ماجراهایی میشود و پی میبرد که در مهمترین نقطه از زندگیاش قرار گرفته و خط و ربط ظاهراً بیربط اطرافش، پیوند عجیبی با هم دارند. آیدین میکوشد به درکی از اتفاقات گنگ پیرامونش برسد که پر از پرسش است و یکبار برای همیشه نسبت خود را با گذشته، پدر، مادر، اقلیم، زبان مادری و همسرش مشخص کند.
«ماندن و رفتن» آدمها از مسائل مهم رمان «همه» بهشمار میرود؛ آدمهایی که همچنان پایی در گذشته دارند و نمیتوانند با این موضوع کنار بیایند.
بهنظرم یکی از مهمترین تصمیمات زندگی هر شخصی، ماندن و ادامهدادن یا رفتن به راهی تازه است. همیشه آدمهایی که میایستند و میگویند راهی که تا الان آمدهام پر از غلط بوده حالا میخواهم راه دیگر و کاملاً متفاوتی را انتخاب کنم، برایم محترم بودهاند؛ گرچه هر رفتنی نیازمند جسارت است اما آیا هر رفتنی، رفتن به مسیری نو است یا میتواند شانه خالیکردن از مسؤولیتهای پیشین زندگی و فرار از آن باشد؟ پدر آیدین وقتی او هشت ساله بوده آنها را گذاشته و رفته ترکیه و سال بعد برگشته، حالا هم پدرزنش این کار را کرده. پرسش اصلی راوی این است که زندگی چگونه ما را در نقطهای قرار میدهد که باید تصمیم بگیرم به ماندن یا رفتن؟ امر رفتن رکن اصلی خانواده، شبیه پرتاب سنگ در رودخانه است و حلقههای فراوانش بر زندگی دیگران تأثیر میگذارد. آیا آنکه از زندگی میبُرد و میرود، به زندگی دیگران هم میاندیشد؟
آدمها سایه ندارند بلکه این گذشته است که بهدنبالشان آمده و اینقدر نزدیک. تا زمانی که ماجراهای حلنشدهای وجود دارد، رهایی از گذشته هم ممکن نیست. شخصیت اصلی رمان بار گذشته را به دوش میکشد و اتفاقات زندگی بهرام سبب میشود که آن را سبکتر کند. گذشته آنقدر مهم است که مادر راوی میگوید «زندگی مثل یک درخت است. هر کاری میکنیم، هر اتفاقی که برای ما میافتد، شاخهای میشود و میچسبد به این درخت. آرامآرام این درخت تناور میشود و شاخههایش بیشتر و بیشتر. هر بلایی سر این درخت بیاید، چند تا از شاخهها هستند که چیزی بهشان نمیشود. نه خشک میشوند، نه میشود جداشان کرد. تا زندهای با تو هستند، هر جا بروی جلو رویت سبز میشوند.»
آیدین مهندس معدن است و مشغول ارزیابی معدنی است که رگههای آهن آن بدون هیچ دلیل علمی ناگهان مفقود شده. آیا این موضوع با داستان شما که بستری واقعگرا دارد منافات ندارد؟
من بهشدت به درونمایه داستان وفادارم و در طراحی پلات و پیشبرد داستان مدام به آن رجوع میکنم. در واقع درونمایه را قطاری میدانم که فقط شخصیتها و ماجراهایی که به آن مربوطند مجوز سوار شدن دارند، بقیه هر چقدر جذاب باشند یا زحمت زیادی صرف نوشتنش کرده باشم، باید کنار گذاشته شوند. برای همین به این موضوع هم اندیشیدهام که وقتی داستانی واقعگرا مینویسم اصول و قواعد آن هم باید رعایت شود؛ اما وقتی زندگی ما پر از اتفاقات غیرقابل توجیه است یعنی ما در بستری غیرواقعی زندگی میکنیم یا پا در دنیایی پر از عجایب گذاشتهایم؟ زمانی که من از جهان انسان ایرانی مینویسم او را جدا از سنت ادبی- تاریخی نمیبینم و حاصل خیرگیام به او میشود جهانی که اصول خودش را دارد. من مسأله معدن را از این منظر نوشتهام؛ بنابراین من «همه» را یک رمان واقعگرای ایرانی میدانم.
این رمان چقدر بر اساس واقعیت است و چقدر با زندگی شخصی شما ارتباط دارد؟
یکی از علاقهمندیهای من تلاش برای شخصیکردن واقعیت است. آدمها و اتفاقات جذاب و منحصربهفرد زندگی را میگیرم و همراه با تخیل به داستانم میآورم؛ اما تقریباً همه آنها از اصل خود جدا میشوند و با خوانش من همراه میشوند، آنوقت دیگر آن شخصیتها و ماجراها که با تخیل من تغییر کردهاند دیگر از آن مناند نه خودِ واقعیشان. من به هیچ واقعیتی جز واقعیت داستانم متعهد نیستم که اگر جز این باشد یعنی تنزل به سطح شرححال و گزارشنویسی. فکر میکنم مسأله شخصیکردن بهقدری مهم است که برخی از نویسندگان تاب آن را نیاورده و به سمت خاطرهنگاری زندگی دیگران رفتهاند که از ادبیات خلاقه خارج است. من اگر «همه» را به تمامی و به عینه تجربه نکرده باشم، اما به شخصه آن را زیستهام.
نوشتن و بازنویسی این رمان چقدر زمان برد؟
نوشتن این رمان سرگذشت عجیبی داشته و نتیجهاش با پلات اولیه تفاوتهای زیادی دارد چرا که قدری طول کشید. شهریور 1393 پشت سیستم نشستم و دی 1396 برخاستم، یعنی چهل ماه، یک چلهنشینی کامل.
سایه پررنگ زبان ترکی و اقلیم آذربایجان و همدان در پس اتفاقات داستان دیده میشود. در اینباره و دلیل انتخابتان و ارتباطش با محتوای داستان توضیح دهید.
آیدین مثل یک گلوله برفی است که از کوهی به زیر میغلتد و در مسیر، چیزهایی از حال و گذشته به او میچسبد که وقتی به دامنه میرسد به توده بزرگی تبدیل شده که میتواند سبب تغییر شود؛ یکی از اینها نسبتش با زبان ترکی است، زبان مادریاش که وقتی به محل تصادف در آذربایجان میرسد، رودررویش میایستد و میگوید راه دیگری نداری یا باید دل بکنی یا دل ببندی. خانواده آیدین بعد از بازگشت پدر از سفر به همدان میآیند که پنهان شوند، اما مگر دنیا همینطور میماند؟ یکی از ضعفهای داستان ایرانی نداشتن اقلیم است و آدمها صرفاً در آن مکان حضور دارند اما نه آنها بر اقلیم اثر میگذارند و نه اقلیم بر آنها. من در این رمان خواستهام به این مسأله بیشتر فکر کنم. اینکه چرا همدان و چرا آذربایجان، دوست داشتهام طراحی داستانم به گونهای باشد که از این دو اقلیم بهرههای بیشتری نسبت به یک مکان ساده ببرم.
برخی از جملات رمان «همه» تراشخورده و مناسب استفاده در صفحات مجازی است. آیا تعمدی در این کار داشتهاید؟
همانقدر که داستان به گسترش طولی نیاز دارد، گسترش عرضی هم باید داشته باشد. توقفهایی که در عرض داستان اتفاق میافتد، محل مناسبی برای تأملات است و این جملاتی که میگویید را اینجا میتوان پیدا کرد؛ بنابراین تعمدی از این منظر که چیزی بنویسم که دست به دست شود، نداشتهام، صرفاً به اقتضای پیشبرد داستان جملاتی نوشتهام که به مذاق برخی از کسانی که مطالعه کردهاند، خوش آمده.
نظر شما