پزشک جراح، دکتر منوچهر دوایی، هرازگاهی از کنار پردهای که جلوی صورت بیمار کشیده بودند، به فرمانده نگاه میکرد تا از سلامتی او مطمئن شود ولی فرمانده، دکتر مصطفی چمران، با صلابت زیر لب ذکر میگفت و با صدایی محزون قرآن میخواند.
متن این شماره قاب روایت به شرح زیر است:
در جریان عملیات آزادسازی شهر سوسنگرد مجروح شده بود و در اتاق عمل بیمارستان بستری بود. پزشک جراح، با وجود تخصصی که داشت، از شرایط پیشآمده نگران و مضطرب بود. تا جایی که میدانست، در علم پزشکی چنین تجربهای ثبت نشده بود. با وجود این، کار خود را دقیق انجام میداد و به نتیجهبخشیِ آن امیدوار بود. چند ساعت قبل بود که مرد مجروح را با جمعی از نیروهایش به بیمارستان آورده بودند. او تا زمانی که از مداوای آخرین نفر از نیروهای خود مطمئن نشده بود، به اتاق عمل نرفت و اجازه معالجه خود را به آنها نداد. نوبت جراحی او که رسید، داروی بیهوشی تمام شد و امکان تأمین آن هم وجود نداشت. شکستگی و لهشدگی استخوان ران دردی جانکاه را به جانش میریخت؛ اما نتوانسته بود صلابت و آرامش او را بر هم بریزد. گفت بدون داروی بیهوشی عمل را آغاز کنند؛ طاقتش را دارد. دکتر چنین تجربهای را نداشت؛ ولی لحن فرمانده چنان محکم و استوار بود که بیاختیار با کمترین داروی آرامبخش موجود عمل را آغاز کرد. دکتر هر لحظه منتظر بود که فریاد مرد به هوا برود؛ اما سکوت او اسرارآمیز بود و دم نمیزد. گفته بود شما کار خودتان را بکنید و من هم کار خودم را. پزشک جراح، دکتر منوچهر دوایی، هرازگاهی از کنار پردهای که جلوی صورت بیمار کشیده بودند، به فرمانده نگاه میکرد تا از سلامتی او مطمئن شود؛ ولی فرمانده، دکتر مصطفی چمران، با صلابت زیر لب ذکر میگفت و با صدایی محزون قرآن میخواند. آن روز، در اتاق عمل کاری بیبدیل و افتخارآفرین در جریان بود.
لینک مرتبط:
https://takrim.bmn.ir/fa/3482
نظر شما