نگار مظفری معارف معتقد است که اشعار سهراب سپهری بسیار شبیه به اشعار حافظ و مولاناست و گویی آن مفهوم و کلام تنها در ظرف دیگری با شیوه بیان متفاوتی از سوی سهراب مطرح شده است.
مظفری در توضیح این اثر به ایبنا گفت: من در این کتاب مثل آدمی که وارد یک اتاق بزرگ پر از معنویت میشود به دنیای بزرگ سهراب پا گذاشتم و نوشتم درباره هر آنچه که دیدم و دریافت کردم. البته این پیشفرض را دارم که بدون شک شعرهای او ابعاد بزرگتر و زیباتری نیز دارد که برای من قابل درک نبوده است.
وی ادامه داد: من هربار که شعری از سهراب میخوانم؛ آنقدر چراغها کوچک و بزرگ جدیدی به سمتم روشن میشود که حس میکنم بهتر میتوانم مسیر را تماشا کنم. سهراب و اشعارش برای من شبیه یک جزیره ناشناخته است که هیچ وقت نمیتوانیم با قاطعیت درباره آن صحبت کنیم و بگوییم که همهچیز را فهمیدیم و دیگر او برای ما تمام شده است.
این شاعر به شباهتهای سهراب با بزرگانی چون حافظ و مولانا اشاره و اظهار کرد: من سعی کردم در این کتاب به شباهت اشعار سهراب با مولانا و حافظ نیز بپردازم. به نظرم اشعار او بسیار شبیه اشعار حافظ و مولاناست و گویی آن مفهوم و کلام تنها در ظرف دیگری با شیوه بیان متفاوتی از سوی سهراب مطرح شده است. سهراب در شعری با عنوان «تا انتها حضور» میگوید: «امشب/ در یک خواب عجیب/ رو به سمت کلمات/ باز خواهد شد/ باد چیزی خواهد گفت/ سیب خواهد افتاد/ روی اوصاف زمین خواهد غلتید/ تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت» این شعر را اگر بخواهم مقایسه کنم، با بیت «دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند» برابری میکند و شبیه به آن است.
وی ادامه داد: در ابتدا خوانش شعرهای مولانا، حافظ و سعدی برایم سخت بود و به سختی آنها را درک میکردم؛ خیلی دوست داشتم ببینم در دل این بیتهای زیبا و آهنگین چه مفهوم و پیامی نهفته است. واقعیت این است که در آن زمان این شاعران را خیلی زیاد دوست نداشتم؛ اما حضور پررنگ آنها در جامعه را میدیدم. در همان موقع به سراغ سهراب رفتم و دیدم چقدر حضور کمرنگی دارد و انگار هنوز عدهای او را پیدا نکرده بودند.
مظفری در توضیح تصویر ذهنی سهراب در اشعارش گفت: من عاشق طبیعت هستم و احساس میکنم، سهراب وقتی چشمهایش را میبست، شعرش را میدید. من خودم هم شعر مینویسم و احساس میکنم وقتی شعرهای او را میخوانم و چشمهایم را میبندم، آن تصاویری که او دیده را میبینم و متوجه میشوم که چقدر این اشعار شبیه برخی شعرهای حافظ و مولاناست. البته زوایه نگاه این شاعران با هم متفاوت است؛ چراکه وقتی حافظ میخواهد درباره یک گل در باغچه صحبت کند، از بالا به حیاط و گل نگاه میکند؛ اما سهراب با آن گل و حتا با حشرات اطرافش یکی میشود و تصویر را به گونهای بیان میکند که انگار خودش، جزئی از آن است. با این حال همه این شاعران، عاشق هستند، وحدتی دارند و از عبور ظریفی صحبت میکنند.
وی افزود: احساس میکنم سهراب نیز مانند مولانا که شمس را نزد خود داشته، یک استاد درون داشته است که ریشههای خدایی دارد. سهراب معتقد بود که در زندگی هیچ رازی نیست و فقط بودن حقیقی است. او زندگی را شبیه یک خواب میداند، خوابی که لحظههای خوب و بد دارد و ما دائم در تکاپو هستیم که از این خواب بیدار نشویم؛ اما اگر از این خواب بیدار شویم، چیزهایی را میبینیم که سهراب و خیلی از بزرگان دیدهاند.
این پژوهشگر علاقهمند به طبیعت با اشاره به شیوه نگارش این کتاب گفت: من از دیدگاه کسی که عاشق طبیعت است، دست به تفسیر زدهام؛ چراکه یک عاشق واقعی هستم و از دیدگاه خودم به عشق در نگاه سهراب پرداختهام. من عکس یک لیوان چایی را برای جلد این کتاب در نظر گرفتم و دلیل آن این بود که میخواستم به مخاطبم بگویم که من در این کتاب آمدهام و از دید خودم برداشتهایم را تعریف کردهام. در این کتاب من به تفسیر دفتر «ما هیچ، ما نگاه» پرداختم و به دفترهای دیگر اشارهای نداشتم. رشته دانشگاهی من فیزیک است و ربطی به ادبیات ندارد؛ اما از آنجایی که من به شعر و طبیعت علاقه دارم، سعی کردم حرفهایم را در این کتاب بزنم.
وی ادامه داد: سهراب به ما میگوید که اگر میخواهید زنده بمانید و حقیقت را کشف کنید، باید به این نکته پی ببرید که اصلا حقیقتی وجود ندارد و اتفاقات را باید تجربه کرد. یعنی بدون اینکه خودتان را سرکوب کنید، باید به طبیعت بروید و طعم خوب زندگی را لمس کنید. سهراب نگاه لطیفی به زندگی دارد و من این نگاه را دوست دارم؛ چراکه فکر میکنم همیشه با چنین نگاهی زندگی کردم و شاید خیلی ضربه خورده باشم؛ اما خوشبختم و احساس خوشبختی میکنم.
مظفری در توضیح نگاه سهراب به عشق گفت: به نظرم کسی که همیشه قلبش پر از عشق به هستی است، هیچ وقت پیر نمیشود. سهراب هفت وادی عشق را مانند عطار بیان کرده است؛ اما به زبان ساده و قابل فهم برای انسان معاصر. من شاید یک پله از وادی اول را طی کردهام و به این راحتی نمیشود سهراب را درک کرد.
نویسنده کتاب «تفسیر اشعار سهراب سپهری» در پایان گفت: سهراب به مقام بیتوقعی رسیده بود؛ یعنی از هیچکس هیچ توقعی نداشت. بعد از آن به مقام صبر رسید. او برای رسیدن به تکتک آن چیزهایی که وجود پاکش دوست داشت به این نقطه صبر نیاز داشت و به آن رسید. همانطور که میبینید ما صفت صبر و مقام صبر داریم که متفاوت هستند و به نظرم سهراب به مقام صبر رسیده بود. این نکته در شعرهای او کاملا مشخص است. بنابراین اگر ما نیز در برابر ناملایمات هستی بیتوقع باشیم، هیچ وقت ناراحت نمیشویم. من از سهراب بیتوقعبودن را یاد گرفتم و به نظرم این راز خوشبختی است.
نظر شما