ری داگلاس بردبری؛ شاعر آمریکایی و نویسنده گونههای خیالپردازی، وحشت و علمی-تخیلی است. بردبری را بیشتر به خاطر اثر مشهورش، «فارنهایت 451» (1953) و مجموعه داستانهای کوتاهش همچون «حکایتهای مریخ» (1950) میشناسند. کتاب «فارنهایت 451» مانند برخی دیگر از آثار بردبری به بحث سانسور حکومتی و کتابسوزان میپردازد و یکی از جنجالبرانگیزترین کتابهای علمی-تخیلی محسوب میشود. بخشی از این کتاب در کتابهای درسی دبیرستانهای آمریکا آمده است.
کتاب نخستینبار در سال 1953 از سوی انتشارات Ballantine Books منتشر شد. یک ترجمه از این اثر در سالهای قبل از انقلاب به چاپ رسید که نثری متناسب با همان دوران دارد. ترجمه دیگری توسط علی شیعه علی از سوی نشر سبزان در سال 1390 منتشر شد. رمان مصور (کمیک استریپ) اقتباسشده از این کتاب نیز در سایت کتابیسم به زبان فارسی منتشر شده است.
ری داگلاس بردبری / فرانسوا تروفو
جهانی که خواندن کتاب در آن جنایت محسوب میشود!
داستان در جهانی اتفاق میافتد که خواندن یا داشتن کتاب، جنایتی بزرگ محسوب میشود، این مشخصات جامعهای است که تحت ستم یک نظام سیاسی است که شهروندانش را افرادی مجهولالهویه و نابالغ تشکیل میدهند. قرصهای شادیبخش و داروهای مسکن و خوابآور که نسیانآور نیز هستند با صفحههای بزرگ ویدئویی بر دیوارهای منازل هرگونه دغدغهای را برطرف میکنند. آزاداندیشی در این جهان ممنوع و خطرناک است، زیرا تعادل جامعه را مختل و اشخاص را ضداجتماع بار میآورد، کتاب و هرچه خواندنی است، عامل اصلی این انحراف شناخته میشود. مسئولیت بازیابی و سوزاندن کتابهای باقیمانده در این نظام به عهده آتشنشانی است. از آنجاییکه خانههای این شهر تخیلی ضدآتش هستند، کتابهای یافته را در همان محل اختفا به آتش میکشند. برای کشف محل اختفای کتاب از یک سگ مکانیکی استفاده میکنند که پس از یافتن کتاب صاحب آن را که دشمن امنیت ملی نامیده میشود، تعقیب کرده و به قتل میرساند. یونیفورم و کلاه مأموران آتشنشانی به نشان «سمندر» یا «آتشپرست» مزین است؛ این خزنده از دوران باستان نماد زندگی در آتش بوده است.
نگاهی گذرا به داستان فیلم
در آیندهای نهچندان دور و نهچندان غیرمحتمل، گای مونتاگ آتشنشان است. اما در این آینده انگار همهچیز وارونه و مسخ شده و معنایی دیگر یافته است. مونتاگ آتشنشان است، ولی کارش خاموش کردن آتش نیست، بلکه کارش برپا کردن آتش است. سوزاندن کتاب کاری است که آتشنشانها به آن میپردازند. به مردم گفتهاند کتابها همه مضر و بد هستند و نوشتههای آنها برای اخلاق و روح و روان جامعه خطری مهلک بهشمار میرود و شگفتا که تقریبا همه باور کردهاند! در این آینده مخوف، تلویزیونها روح و ذهن و جسم مردم را تسخیر کردهاند، تلویزیون جایگزین تمام انواع دیگر هنر شده و بر فضای خانوادهها حکمفرمایی میکند. هر شهروند خوبی موظف است به محض اینکه فهمید کسی از آشنایان و بستگانش کتاب دارد، آدرس او را به پستهای مخصوص آتشنشانی اطلاع دهد. گای مونتاگ نیز یکی از افراد گنگ و بیفکر چنین جامعهای است و میپندارد با سوزاندن کتابها به سلامت روحی و روانی جامعه کمک میکند. اما ورود کلاریس به زندگیاش، دنیای او را بههم میریزد. کلاریس از او میپرسد آیا هرگز یکی از کتابهایی را که سوازنده خوانده است یا خیر. البته او هرگز چنین جنایتی مرتکب نشده، ولی بالاخره حرفهای کلاریس کار خودش را میکند و مونتاگِ سربهراه، یاغی میشود...
صحنههایی از کتاب که در فیلم گم شد
فیلمنامه در جاهایی از اصل رمان فاصله گرفته و صحنههایی را حذف کرده است و خیلی به رمان وفادار نیست. صحنه جنگ که در بخش دوم کتاب خواننده را متأثر میکند، در فیلم بازآفرینی نشده است. از سگ مکانیکی (رُبات) در فیلم نشانی نیست. فابر که از دانشمندان قدیمی، عضو گروه سری «حافظان ادبیات» و منجی مونتاگ است، در فیلم حاضر نیست. نام همسر مونتاگ در فیلم «لیندا» و «کلاریس» بیست ساله است و دوره تربیت معلم را میگذراند. درصورتیکه در رمان ریموند داگلس بردبری، دانشآموزی هفده ساله است که تمام روز را سرگردان بوده و در خیابانها پرسه میزند.
نظر شما