امروز در قفسه کتابفروشیها با شمار زیادی از مجموعه داستانهایی روبهرو هستیم که برخی از آنها از نظر ساختاری، روایی و محتوایی خواندنی و حائز اهمیت هستند و نویسنده بر پایه نبوغ فکری و ادبی خود موفق شده جهان داستانیاش را به نحوه احسن بیافریند؛ در مقابل آثاری هم دیده میشوند که نه نثر خوبی دارند و نه در آنها اثری از عناصر داستانی به چشم میخورد؛ صرفا داستانهایی زرد با چاشنی اشک و موضوعات کلیشهای هستند.
البته در این میان، افرادی هم هستند که با مطالعه چند کتاب در باب داستاننویسی، پا را فراتر گذاشته و با جمع کردن افرادی در پیرامون خود اقدام به برگزاری دورههای داستاننویسی میکنند و به گمان خود استعدادهای جدیدی را به ادبیات داستانی معرفی میکنند و خیلی از این افراد هم موفق میشوند با کمک افراد پرنفوذ، آثار گاه کممایه خود را در نشرهای معتبر به چاپ برسانند که این مسئله موجب تحلیل رفتن و اُفت ادبیات داستانی امروز و ظهور نویسندهنماهای متوهم شده است.
برای واکاوی این پدیده و پی بردن به اهمیت کلاسهای داستاننویسی و همچنین استعداد ذاتی افراد در خلق یک اثر درجه یک، با احمد آرام، داستاننویس و نمایشنامهنویس پیشکسوت بوشهری و مدرس داستاننویسی، تئاتر و سینما، به گفتوگو نشستیم. وی امسال را بسیار پرکار شروع کرده و در همین ماههای اخیر، چندین اثر را در حوزه داستان کوتاه، نمایشنامه و... راهی بازار کتاب کرده است.
آقای آرام نخست برای ما بگویید که آیا برای نوشتن داستان کوتاه صرفا حضور در کلاسهای داستاننویسی کافی است؟
ببینید! نویسندگی یک استعداد ذاتی است. هیچ نویسندهای از راه کلاسهای نویسندگی یکشبه نویسنده نشده است؛ اما بگذارید به این نکته اشاره کنم که آموزشهای آکادمیک نمیتواند برای هنرجو ضرر داشته باشد. همه چیز مربوط به خود هنرجو است. مگر دانشگاههای معتبر چند درصد به دانشجویان خود آگاهی میبخشند؟ چند درصد آنها را به آرزوهای خودشان نزدیک میکند، آن هم با خیل اساتیدی که هنوز چهل سالشان نشده، خودشان را کامل و بینقص میدانند؟! پس دور تا دور ما تهدید قرار دارد؛ تهدید کارگاههای داستاننویسی، تهدید جوایز ادبی، تهدید بعضی از اساتیدی که نه تجربه تدریس دارند و نه سواد کافی و مرتبط. استاد بودن فقط برایشان یک ژست توخالی است. راستش دیگر این دانشگاههایی که روزبهروز تعدادشان بیشتر میشود، فقط برای انباشت سرمایه است نه خدمت به فرهنگ!
بهعنوان یک مدرس داستاننویسی بفرمائید بزرگترین نقدی که در حال حاضر به برخی کارگاههای داستاننویسی وارد است، چیست؟
من آدم ناامید و بدبینی نیستم، فقط هنرجویم بتواند یک خط بنویسد یا از پیرنگ سر دربیاورد، همین کافی است. تمام آن ساعت تدریس وظیفه دارم از هنرجوها مراقبت کنم و به آنها انگیزه بدهم. سپس ریز ریز به آنها اطلاعرسانی کنم. متاسفانه تا آنجایی که خبر دارم بعضی از کلاسها به طرز عجیبی ضد ادبیات و ضد داستان هستند؛ یعنی مدرس سن بسیار کمی دارد، هنوز هیچ کتابی از خودش چاپ نکرده و ادبیات را جدی نگرفته است؛ اما اقدام به برگزاری کلاس و کارگاه میکند. حتی این اواخر دیدم کلاسهای آنلاین راه اندختهاند که وقتی از نام آنها باخبر میشوم، تاسف میخورم.
البته نمیدانم این کار آنها از تنگدستی است یا ندانمکاری. من نسبت به هنرجویانم تعصب دارم و پس از گذران ترمهای نویسندگی اگر چیزی در چنته نداشته باشند، خودم را مقصر میدانم. باید وجدان کاری داشت، اینکه چند کتاب شیوه نویسندگی بگذاری روبهرویت و آموزش بدهی، بسیار کار ناانسانی است. بنابراین ما باید با تجربههای خودمان تدریس کنیم نه با تجربه نویسندگان خارجی.
استعداد و گستردگی دایره واژگان ذهنی فرد چقدر او را در نویسندگی یاری میکند؟
من در کلاسهای داستاننویسی گاه با نوجوانان 15 سالهای برخورد میکنم که سرشار از شوق نوشتن هستند و خوب خواندهاند و به اندازه سن و سال خودشان دارای اندیشه و فکر هستند. وقتی در زندگی آنها دقت میکنم، میبینم پدر و مادر خود را در کنارشان دارند که دلسوزانه بهشان کمک میکنند. بدیهی است استعداد واقعی از همین سنین خودش را نشان میدهد و بسیار امیدوارکننده هستند. هنرجویانی داشتهام که سن و سالی از آنها گذشته اما حضور واژگان در آنها کمرنگ است.
خود من هم در 14 و 15 سالگی چنین مشکلی داشتم. با اینکه خوانش کتاب از طریق دبیران محترم به ما آموزش داده شده بود، ولی ما با همین تربیت به راهمان ادامه دادیم. من هر داستانی که میخواندم و با کلمهای سخت روبهرو میشدم، آن را یادداشت میکردم. نباید از واژگان سرسری گذشت، ما اگر دایره واژگان در وجودمان کارکرد درستی نداشته باشد، نویسندگی به درد هیچ چیز نمیخورد. یک نویسنده واقعی اشراف دارد به زبانی که در درازمدت در او یک ژانر یا سبک احیا میکند.
در سالهای اخیر با افراد جوانی مواجه هستیم که استعداد چندانی در نوشتن ندارند، ولی سعی میکنند با نزدیک شدن به برخی از نویسندگان باتجربه خود را بهعنوان نویسنده مطرح کنند، نظرتان در خصوص این افراد چیست؟
اگر هدف از این نزدیک شدنها سوء استفاده باشد و فقط بخواهند که دیده شوند، در درازمدت ضربه میخورند؛ اما این طبیعی است که نویسندگان جوان برای رفع اشکالات به نویسندگان باتجربه مراجعه کنند و این در تمام دنیا متداول است؛ ولی متاسفانه گاهی خبرهای بدی بهدستم میرسد که فلانی (نویسنده معروفی هم هست) بهعنوان ویراستار اثر، یک رمان را که بیشتر اثر خودش است، بهنام نویسنده جوان وارد بازار کتاب میکند. بیشک نویسندهای اگر با چنین کتابی هیاهو به راه بیندازد و نقدهای سفارشی بگیرد، سرانجام رسوای عالم و آدم میشود؛ چراکه نمیتواند دیگر کتاب تازهای منتشر کند!
گاه دیدهایم که آثار این نویسندگان با حمایتهای برخی از افراد پرنفوذ حوزه ادبیات در نشرهای خوشنام منتشر میشود؛ اما با همه اینها در فروش به توفیقی دست نمییابند، آیا ادامه این روند موجب بیاعتمادی به دیگر آثار این نشرها نمیشود؟
معلوم است که ادامه این روند اعتبار این نشرها را زیر سوال میبرد. من بارها شاهد بودم؛ حتی یک بار به مسئولی که کتاب بسیار ضعیفی را به ناشر تحمیل کرده بود، گفتم این کار شما جنایت است! این نویسنده کتاب اولی خودش را کامل متصور میشود و شما با این کار استعداد او را کشتید. تازه وقتی که اثر فروش نمیکند، متوجه میشوند که از کجا آب میخورد و سرانجام کتاب خمیر میشود.
برخی کارشناسان ادبی معتقدند که امروز اغلب برگزیدههای جوایز ادبی کشور بر اساس روابط مرید و مرادی انتخاب میشوند و این مساله موجب بیاعتمادی و دلزدگی استعدادها و نویسنده توانمندی شده که آلوده به روابط نشدهاند. نظر شما در این باره چیست؟
اصلا اوضاع و احوال ادبیات معاصر وخیم است، مثل یک بیمار کرونایی گلولهشده توی خودش بدون دستگاه اکسیژن! طوری شده که وقتی به من میگویند فلان کتاب فلان جایزه را گرفته، دیگر آن کتاب را نمیخوانم. اصلا بعضی از کتابهای جایزهدار از بعد از دهه هشتاد واقعا آثار ضعیف و متوسطی هستند. آیا الان از آن کتابها اثری هست؟ خیلی از داورهای جوایز معتبر وقتی که از پشت پرده حرفهایی میزنند، انسان شرمش میآید بگوید من نویسندهام. لجنزاری شده از لابیگری و چنین داورهایی قاتل ادبیات راستین هستند.
خانمی برای من تعریف میکرد که یکی از داورهای همشهریاش به او گفته داستانی بنویس، خودم راست و ریسش میکنم و آن داستان را به جایزه میرسانم و آن خانم قبول نمیکند. معلوم است چنین ادبیاتی، چنین جوایزی، نمیتواند کارساز باشد. طرف را من میشناسم که چنین استعدادی ندارد که مطرح شود، از سوی عدهای ساپورت میشود تا خودشیرینی کرده باشند. این شد ادبیات؟! بعد انتظار داریم نویسندههای آینده چه نصیبشان شود؟!
از دید شما، این نویسندههایی که از طریق روابط و بهنوعی مافیای داستاننویسی در پی بالا کشیدن خودشان هستند تا کجا میتوانند بالا بیایند؟
تا یک جاهایی که شناخته شوند و دیده شوند، همین! مافیای پشت پرده ادبیات مانند مافیای پشت پرده در فوتبال میداند چه کسانی را بچاپند برای یک لحظه دیده شدن. از دهه هفتاد، دهها نویسنده داشتیم که نتوانستند بمانند؛ خُب اینها یا استعداد نداشتند و پول داشتند یا با دیدهشدن ارضا شدند و به منظورشان رسیدند و در زمانی کوتاه هم ناپدید شدند.
آقای آرام، وضعیت داستاننویسی امروز بوشهر را چگونه ارزیابی میکنید؟
در بوشهر هر کس ساز خودش را میزند با نوچهپروری و هارت و پورت كردن! البته ناگفته نماند که بعضی از جوانها استعداد دارند؛ ولی در این مسیر بد تربیت شدهاند. در حقیقت هیچ آموزش اصولی ندیدهاند و اصلا اعتقادی هم به عناصر داستانی ندارند، پولی میدهند به ناشران مرکزی تا اثرشان چاپ شود. تا زمانی که نویسنده جوان فرهنگ و تاریخ مملکتش را نشناسد، تا زمانی که تفاوت داستان و خاطرهنویسی را درک نکند و تا زمانی که نتواند یک داستان کوتاه را تفسیر کند، به نویسندهای خلاق مبدل نخواهند شد. چیزی که آنها را در سنین پایین خودشیفته کرده است، سرانجام آنها را از پا درخواهد آورد.
برخی بر این باورند که بوشهر در تاریخ داستان کوتاه ایران، بهدلیل ظهور نویسندگان موفقی چون صادق چوبک، منیرو روانیپور و جنابعالی، جایگاه ارزندهای دارد و انتظار میرود که پرچمدار مکتب داستاننویسی جنوب شود، اما این مهم محقق نشده است. چقدر با این نظر موافق هستید؟
من که خودم را پرچمدار نمیدانم. چوبک هم از پنج سالگی به شیراز رفت و در آنجا به بالندگی رسید و در تهران شکفت؛ اما با چوبک یک فرهنگ عمیق بوشهرشناسی بود که در هر جغرافیایی مینوشت، بخشی از فرهنگ بوشهر را به نمایش میگذاشت. ببینید چگونه بوم را در کارهایش حفظ میکند. ببینید دایره واژگان بومیاش چه متانتی دارند. امروز وقتی داستانهای بعضیها را میشنوم که برای خود، شو راه میاندازند و یک ردیف واژگان بومی را ردیف میکنند، حالم به هم میخورد. این شوها فقط برای دیده شدن است و بس. آنها استعدادهایشان را فدا میکنند تا فقط دیده شوند؛ مانند این سلبریتیهایی که تاریخ مصرف دارند.
اشاره کنم به واژه مکتب جنوب؛ حقیقتا نمیدانم مکتب چه هست و چرا میگویند مکتب جنوب! این مکتب چه قانونمندیهایی باید داشته باشد، بهتر است بگوییم داستان جنوب؛ چراکه خوزستان هم یکی از مدعیان است که نویسندگان معرکهای را در دهه چهل پرورش داده است.
آیا اثر جدیدی هم در دست نوشتن دارید؟
بله، یک رمان به اسم «مرگامرگ» که کار سختی است و دو سه سالی هم هست که گرفتار آن هستم. همچنین یک مجموعه داستان متفاوت بهنام «چیزهایی هست که بعدا به تو خواهم گفت» هم دارم که داستانهایش به هم مربوط میشوند.
نظر شما