در این برنامه حسن بلخاری رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، آزرمیدخت (آذرمیدخت) صفوی استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علیگر هند، مهدی ماحوزی عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی، زرینه خان استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علیگر هند و علیرضا قیامتی عضو هیأت علمی دانشگاه فرهنگیان مشهد سخنرانی کردند.
حسن بلخاری در ابتدای این همایش گفت: خراسان یکی از مناطق فوقالعاده گرانقدر ایران است؛ در زرخیزی حضرت معنا در حوزه فلسفه و عرفان و کلام و تفسیر. شما در طوس غزالیها را ببینید. خواجه نظامالملک را ببینید. بسطامی را در حوزه عرفان ببینید. ابولحسن خرقانی را ببینید. در فردوس جدید و تون قدیم فاضل تونی، ابوسعید ابوالخیر، خیام، فردوسی، محقق طوسی و خواجه نصیرالدین طوسی را ببینید. الحق و الانصاف منطقه زرخیز خراسان یکی از آن نقاط گوهرین و تابناک فرهنگ مشعشع اسلامی و ایران است. درود می فرستم به اعاظم بلندمرتبه این استان و این منطقه که نه فقط در ایران، حتی در خارج از ایران قلمروی ظهور مردان بزرگ بودهاند و شاید یکی از دلایلش حضور پربرکت علی بن موسی الرضا(ع) در مشهدالرضا در قلب خراسان است. به هر حال عنوان حیکمان خراسان برجسته و لایق این منطقه تابناک ایرانزمین است.
او خاطرنشان کرد: عنوان همایش را همانطور که عرض کردم، حکیمان خراسان قرار دادیم. از حکیم طوس تا حکیم نیشابور؛ البته در سالهای گذشته در مراسمی که داشتیم، خود بنده و استادان و بزرگواران در حوزه نسبت این دو و اصولا امکان ایجاد نسبت میان اینها بهکرات صحبت کردیم. وقتی شما از زاویه ریاضیات و نگرش فلسفی خیام بهویژه در رساله الوجود و رساله فی الکون و التکلیف و ترجمه خطبه الغرا ابنسینا توسط خیام و آن مباحث فلسفی عمیق نگاه می کنید، بنا به این حکمت جاودان، نسبتی با فردوسی پیدا میکند؛ اما در حوزه برخی از ابیات و اشعار و رباعیها که به خیام نسبت داده میشود و متفکران و مورخان تاریخی خیلی روی این نسبت اصرار ندارند؛ مثلا شهرزوری چیزی در حدود 16 رباعی را به او نسبت میدهد، در باب نسبت این رباعیها، یعنی خیام از زوایه این رباعیهای منسوب به او با جناب فردوسی طبیعتا یک افتراقی ایجاد میشود.
او ادامه داد: به هر حال این زاویهای که انتخاب میکنیم، در سنجش شخصیت این دوبزرگوار به لحاظ فرهنگی، در نتایجی که به دست می آوریم تعیینکننده است. اما یک مورد را عرض کنم که متناسب با این همایش است. در یک جا که بنده حوزه حیرت یا قلمرو حیرت می نامم، نسبتی میان ابیات فردوسی در شاهنامه با برخی رباعیهای منسوب به خیام و آن عدم ادراک راز و جان هستی است؛ و این نهفقط در حقیقت در حوزه این بزرگان بلکه معمولا عرفا و کسانی که از مرز علم می روند و به عرصه تحیر می رسند، چنین معنایی را دارند. این قلمرو، عرفان ما در حوزه حیرت روی اینکه رمز و راز هستی را نمی شود دریافت؛ ما یک سخن مشترک در بین حکیمان و شاعران بلندمرتبه خودمان داریم .
این جزو عرصههایی است که این دو حکیم خراسانی به هم می رسند. در این قلمرو که حقیقتا قلمروی حیرت است و قلمروی کفر نیست، قلمروی برتافتن و برتاختن و موضعگیری به جوهر و ذات حقایق نیست؛ یک نوع اظهارشگفتی و اظهار حیرت است از حقیقت عالم و اینکه انسان هرچقدر تلاش کند به این حقیقت نمیرسد؛ این امر سبب می شود انسان از حوزه علمی که گاه به کاذبی انسان را ارضا می کند، به حوزه لایتناهی حیرت وارد شود و بعد حیرت فوقالعاده مقام بلندی است.
رییس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی گفت: «رب زدنی فیک تحیرا» این کلام پیامبر(ص) است.
گه چنین بنماید و گه ضد این
جز که حیرانی نباشد کار دین
این سخن مولانا است. اگر حیرت را در مقامات عرفانیه و فتوحات ابن عربی و ... بررسی کنید و متوجه میشوید حیرت چه مقام عظیمی است؛ فلذا در قلمروی حیرت، امکان نسبت میان این دو حکیم خراسانی وجود دارد.
استاد دانشگاه تهران ادامه داد:
ابیات و رباعیاتی که به خیام منتسب است مثل:
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من...
یا:
آن بیخبران که درّ معنی سفتند
در چرخ به انواع سخنها گفتند...
نشاندهنده این است که خیام در آغاز عرصه لایتناهی حیرت است که در عرفان ما یکی از عالیترین مدارج حضرت معرفت است. از این زاویه که نگاه کنید، میبینید این معنای را فردوسی هم دارد. در شاهنامه آمده است:
اگر تندبادی برآید ز کنج
به خاک افکند نارسیده ترنج
ستمکار خوانیمش ار دادگر
هنرمند دانیمش ار بیهنر
اگر مرگ دادست بیداد چیست؟
ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟
ازین راز جان تو آگاه نیست
بدین پرده اندر ترا راه نیست
همه تا در آز رفته فراز
به کس بر نشد این در راز باز
این ها همان حرف خیام است و در شاهنامه تکرار شده است. جناب فردوسی هم خود را در عرصه اول قلمرو حیرت و عدم ادراک کنه عالم و ذات و جوهره عالم می داند و این قصه جاری در عرصه حکمت و عرفان ما است؛ و دال بر عدم تلاش، جهالت و کفر نیست. هستی فراختر و رازآمیزتر از ماست که به حلقه کمند ادراک ما گرفتار شود. ماییم و بیکرانگی هستی و عالم که در تناظر با بیکرانگی حضرت حق ما را به حیرت وامیدارد و درحقیقت در این مسئله حکیم خیام و حکیم فردوسی با یکدیگر تجانس دارند.
او بیان کرد: در تحقیقات و مطالعاتی که داشتم به نکته فوق العاده جالبی در شاهنامه دست یافتم و آن داستان رمز و رمزپردازی در شاهنامه است. میدانید درباره شاهنامه اعتقادات افراطی وجود دارد که ما با یکسری افسانه و فسون و دروغ روبهرو هستیم. خود جناب فردوسی هم به این مسئله اشاره می کند؛ اما واقعیت قضیه این است که از آن طرف می بینیم حکیم ابوالقاسم فردوسی سروده است و حکیم درحقیقت بیانش ظهور حکمت است. و این نقطه تقابل جدی با دروغ و افسانه و فسون است. این بحث مهمی است؛ ولی از دیدگاه ما شاهنامه کتاب افسانه و افسون نیست که خود جناب فردوسی می گوید:
تو این را دروغ و فسانه مدان
به رنگ فسون و بهانه مدان
ازو هرچه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز و معنی برد
برای من فوقالعاده جالب است که جناب فردوسی در این دو بیتی که برایتان خواندم و در ابتدای کتاب شاهنامه آمده است، در بیان سرودن کتاب می گوید کتاب او دو ساحت و دو وجه دارد: یک وجه مسائلی است برسبیل خرد و عبارتهایی که با خرد ارتباط پیدا میکند و جان خرد را مینوازد و خردمندانه است.
همان داستانهای تاریخی که خردمندانه بیان کرده است. او می گوید من به دنبال اینکه برای شما افسانهخوانی کنم، نبودهام و به فسون و فسانه سخن شما را فریب بدهم؛ اصلا این نبوده است. من به دنبال بیان حقایقی بوده ام که آن حقایق را در قابل تمثیلها گفته ام و بستری برای بیان رموز و معانی قرار دادهام. بنابراین شاهنامه دو ساحت دارد؛ آنچه که واقعیت و منطبق بر خرد است و آنچه که افسانه و اسطوره خوانده می شود؛ راز و رمز است.
بلخاری ضمن تاکید براینکه معانی افسانهای شاهنامه باید رمزگشایی شود، افزود: باید معنا از دل این بخش استخراج شود. بنابراین کسانی که نسبت افسانه و فسانه و اسطوره به این کتاب جاودانه می دهند، ظلم و ستم و جفا می کنند بر یک فرهنگ.
او اضافه کرد: من در جهت تثبیت این ماجرا دو نمونه را بهاختصار عرض می کنم که وقتی می گوید: «دگر بر ره رمز و معنی برد» منظورش چیست. بگذارید ابتدا داستانی جالب از برزویه حکیم را عرض کنم که حضرت حکیم ابوالقاسم فردوسی در بخش انوشیروان باب کلیله و دمنه آورده است؛ داستان از این قرار است که یک روز یکی از حکمایی که در دربار انوشیروان بوده است؛ انوشیروان درآن کتاب حکیم نواز و خرددوست و خردمند و دادگر ذکر شده است و طبیعتا پادشاهان خرددوست، بزرگان را نزد خود گردآوری می کنند؛ منجمله اینها پزشکی به نام برزو بود.
یک روز جناب برزو نزد جناب انوشیروان دادگر می رود و می گوید جناب انوشیروان دادگر من یک شب مطالعه می کردم و یکی از کتب هندی در مدح شاهنامه را می دیدم؛ در متون کلاسیک ما هند سرزمین راز و رمز است و فوقالعاده نکته جالبی است؛ شاه گفت چه خواندی؟ گفت:
من امـروز در دفـتـر هـنـدوان
همی بنگـریدم به روشن روان
نبشته چنين بد كه بر كوه هند
گياهيست رخشان چو رومی پرند
كه آن را چو گرد آورد رهنمای
بياميزد و دانش آرد به جای
چو بر مرده بپراگنی بیگمان
سخنگوی گردد هم اندر زمان
گفت: خوانده ام که در کوههای هند گیاهی وجود دارد که اگر آن را با دانش و خرد و با چیزهای دیگری بیامیزی، به مرده بدهی بلند می شود و سخنگو می شود. انوشیروان نکته برایش جالب است؛ اما به عنوان کسی که خرد دارد، بنابر روایت فردوسی و شاهنامههای قبل از فردوسی، این را باور نمیکند که چنین چیزی باشد:
بدو گفت شاه اين نشايد بدن
مگر کآزمون را ببايد شدن
ببر نامه من بر راي هند
نگر تا كه باشد بتآرای هند...
انوشیروان گفت باید دراین باره تحقیق شود و برو ببین اگر چنین چیزی هست حتما آن را بیاور. او میرود و پادشاه هند او را خیلی تحویل میگیرد و حتی میگوید پادشاه ایران انوشیروان چنان شکوه و عظمتی دارد که اگر با اینهمه شگفتی مرده زنده کند، عجیب نیست. این البته کنایه لطیف از روی احترام است. میگوید اشکالی ندارد؛ شما با برهمنان و پزشکانی که همراهت می کنم، بگرد و اگر این را پیدا کردی ببر برای انوشیروان و ما هم استفاده میکنیم. او به پزشکانش گفت همراه برزو بروند و جستوجو کنند؛ شاید گیاه را بیابند. همه گیاهها را آزمایش کردند و جوابی برنیامد و مردهای زنده نشد.
استاد دانشگاه تهران بیان کرد: «برزو» بسیار دلشکسته شد از اینکه رنج سفر را به جان خریده بود و بعد باید دستخالی بازمیگشت. در دلش گفت چرا جمله غلطی در کتاب ها مینویسید که ما را سرگردان و حیران و چیزی نیافته کنید. گفت برنمیگردیم. به یکی از بزرگان گفت کسی را دارید من را راهنمایی کند؛ من با او صحبت کنم، شاید او کاری بکند. گفتند بله ما کسی را داریم او در خرد بهترین است. پیش فلان حکیم بلندمرتبه و ممتاز هندی برو و داستانت را بگو. او میرود و داستانش را میگوید و حکیم هندی هم برزو را تحویل میگیرد. چون سخنانی که نشان از خرد دارد باعث ارج و قرب افراد می شود... حکیم می گوید: من هم این مطلب را در آن کتاب خواندم (توجه داشته باشید که این کتاب درحقیقت کلیله و دمنه بوده است) و خیلی گشتم تا به حقیقتی رسیدم. وقتی در آزمون جواب نگرفتم، به جای اینکه نگاه برون را تقویت کنم، به تیزی نگاه درون پرداختم تا رمز و راز را در باطن جستوجو کنم. می گوید: این کلامی رمزگونه است، این گیاه در حقیقت سخن است و کوه، دانش است. و نسبت ذاتی میان سخن و دانش وجود دارد و کسی که این ها را ندارد، مرده است. بعدها کتاب کلیله و دمنه توسط برزویه به نحوی به ایران فرستاده شده و در زمان خسرو انوشیروان ترجمه می شود.
بلخاری افزود: گیاهی که عمر جاودان می دهد رمزی از دانش است. در حقیقت نسبت ذاتی میان سخن و دانش وجود دارد. کسی که دانش در جانش ملکه شد، سخنی لطیف و بلیغ و فصیح می یابد و مصداق این آیه قرآن می شود که می فرماید : رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْلِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي... بنابراین نسبتی که میان دانش درون و بیان برون وجود دارد، همین است. زبان عرصه ظهور حضرت معنا است؛ بنابراین نسبتی با حضرت معنا دارد و فردوسی اینجا این مسئله را بیان می کند.
فردوسی و احیای زبان فارسی
درادامه این برنامه آزرمیدخت (آذرمیدخت) صفوی به ایراد سخن پرداخت وگفت: فردوسی سراینده نامه شاهان، شاهنامه، ما را با فکر مثبت و سالم خود به سوی یک جهان توام با همزیستی و همنوعی راهنمایی می کند و همت سرخورده ما را برمیانگیزد و ما را از خودخواهی و تکبر و جنگ و تهاجم و تشدد به سوی یک جهان با تفکر انساندوستانه می برد.
او افزود: نقش فردوسی نهفقط در احیای زبان و ادبیات فارسی است بلکه نقش والای این حکیم در این است که می گوید: «عجم زنده کردم بدین پارسی»... اینجا مقصود او فقط این نیست که زبان فارسی دری را احیا کند؛ بلکه مقصودش این است که هویت ملی ایران را حفظ و نگهبانی و همان مزایای اخلاقی و ستودههای کردار انسانی را -که در ایران قدیم و ایران اسلامی وجود دارد- احیا کرده است.
استاددانشگاه علیگر ادامه داد: بنابراین عجم، جسدی بیجان و مادی نبود که فردوسی در او روح دمیده باشد. البته فردوسی نگهبان تمام آن مزایا و ستودههای ایرانی و اسلامی است که عجم را در بر میداشت و میدارد. پس میگوید عجم را به فارسی زنده کردهام. اینجا باید مراقب یک نکته بسیار مهم باشیم و آن اینکه معمولا وقتیکه ما می گوییم انساندوستی، مراد ما فقط شفقت و ترحم بر نوع انسان نیست. فردوسی می گوید:
می لعل خور؛ خـــون دلها مــريز
تو خاکی چو آتش مشو تند و تیز
او تأکید کرد: انساندوستی یک کل است که مشتمل بر اجزای مختلف و گوناگون است. البته اومانیسم اروپایی در قرن چهاردهم مسیحی و میلادی در خود اروپا رخ داد و گویا اروپاییان می گویند که ما اولین کسانی بودیم که انساندوستی را به طور یک کل مشتمل بر اجزای مختلف در جهان معرفی کردیم. البته اروپاییان بسیار هوشمندند؛ یعنی واردند که چطور بگویند ما پیشروتر از شما هستیم؛ ولی ما باید بدانیم که این شاعر ایرانی و جهانی بود که بذرپاش اصلی فکر انساندوستی بود.
صفوی اظهار کرد: فردوسی در شاهنامه با شخصیتهای مختلف مثل رستم و فریدون و کاوه و رودابه و تهیمنه و هزاران شخص دیگر صفات انساندوستی را به طور متنوع جلوه می دهد؛ پس نباید انسان دوستی فردوسی را در شفقت و ترحم بر انسان محدود کنیم. ولی غیر از آن، آزادی و آزادیخواهی است که میدانیم فردوسی در شاهنامه همواره آزادیخواهی فردی و اجتماعی را ستوده است و ایران را کشور آزادگان مینامد و مردمان ایران را به آزادگان تعبیر میکند.
استاد ادبیات فارسی دانشگاه علیگر در ادامه سخنان خود گفت: آزادی و آزادیخواهی فردوسی از ویژگی های مهم شاهنامه است که فردوسی از راههای گوناگون آن را ابراز می کند؛ مثلا وقتی کاوه بر ضحاک غلبه می کند؛ همه مردم را زیر پرچم چرمی خود جمع میکند علیه استبداد تا در برابر فرمانروای ظالم به پا خیزند:
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد
همان گه ز بازار برخاست گرد
خروشان همی رفت و نیزه به دست
که ای نامداران یزدانپرست!
کسی کو هوای فریدون کند
سر از بند ضحاک بیرون کند
او ادامه داد: فردوسی برای ما یک الگو و نماد برای آزادی و آزادیخواهی است و آن را در شاهنامه جلوه می دهد و ما را همواره آماده می کند تا علیه استبداد قیام و احتجاج کنیم.
مشترکات فردوسی و خیام
درادامه مهدی ماحوزی سخنرانی کرد و گفت: موضوع سخنرانی بنده ویژگیهای جهانشناختی دو حکیم خردمحور و دانشگستر ایرانی برخاسته از اقلیم فرهنگپرور خراسان، باژِ توس و محروق نیشابور، حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی و حکیم ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری است. حکیم نخستین زاده سال ۳۲۹ هجری قمری و در گذشته سال ۴۱۶ هجری قمری است با ۷۱ سال عمر؛این حکیم در سال ۴۰۰ هجری قمری شاهنامه را به پایان برده، ۱۶ سال پس از آن جان به جان آفرین میسپارد. حکیم دوم زاده سال ۴۳۹ هجری قمری و در گذشته سال ۵۲۶ هجری قمری با ۷۸ سال عمر و با تفاوت ۱۱۰ سال فاصله سنی با حکیم فردوسی.
استاد دانشگاه آزاد اسلامی در ادامه سخنان خود گفت: درباره ویژگی های مشترک حکیم ابوالقاسم فردوسی و حکیم عمر خیام باید گفت که هر دو حکیمند و آگاه به دانشهای زمان؛ چنانکه فردوسی خود خطاب به خویشتن سروده است:
حکیما! چو کس نیست، گفتن چه سود؟
از این پس بگو کافرینش چه بود!
حکیمی همچون خیام هم میگوید:
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه او فکندش اندر کموکاست
گر نیک نیامد این بنا، عیب کراست؟
ور نیک آمد، خرابی از بهر چراست؟
او در بخش دیگری از سخنان خود گفت: شاهنامه بزرگترین نماد فرهنگی است در تحلیل ویژگیهای ملیت ایرانی و شاهکاری است هنری، ادبی و فلسفی؛ پیش از آنکه اسطورهای و تاریخی باشد؛ هرچند جنبه اسطورهای و تاریخی آن نیز زیر تأثیر خورشید پرفروغ هنر و ادب فارسی است. به گفته شاهنامهپژوه نکتهسنج معاصر دکتر محمود امیدسالار در کتاب «بوطیقا و سیاست در شاهنامه فردوسی» اهمیت فردوسی و خلاقیت هنری او در مطالبی که منظوم کرده نیست؛ بلکه در چگونگی منظومکردن آن است.
ماحوزی ادامه داد: این زیبایی شعر فردوسی، بیهمتایی طبع شعری و حکمت پویای اندیشه آخربین اوست که توانسته است با بلاغتی شگفتانگیز شاهنامه را به شاهکاری نادسترس در عرصه حکمت و ادب فارسی تبدیل و به جهانیان معرفی کند. چه بهراستی هدف بلند او در سرودن شاهنامه احیای زبان و فرهنگ فارسی است و در سرتاسر این گنجنامه، حکیم ابوالقاسم فردوسی را مینگرید که چون پدر فرهنگی این ملت باستانی و اهورایی چون خورشید میتابد و با افسانههای بلند خود مجد و عظمت گذشته ایران را یادآور می شود و روح سربلندی و بزرگواری را که لازمه استقلال ملتی است فرهنگمدار، در آنان دمیده به آیندهای سراسر امید و اطمینان نوید میدهد.
استاد ادبیات دانشگاه آزاد اسلامی در ادامه با اشاره به خیام نیشابوری گفت: خیام نیز از سرآمدان دانشهای نجوم، پزشکی، فلسفه، کلام و ریاضی است و در مرتبت ادبی از نامآوران عرصه رباعی.
او افزود: رباعیهای خیام -رباعیاتی که ظن اصالت در آنها قوی است و شاید تعداد آنها از ۴۰ تا ۶۰ رباعی تجاوز نکند- بیشتر در زمینه نقد شیوای اندیشههای فلسفی و کلامی و بهویژه نشاندادن عجز و نا آگاهی بشر در برابر جهان هستی و راز آفرینش است.
او تأکید کرد: واژههای کلیدی رباعیهای اصیل خیام -که منظومه فکری او را نشان می دهد- عبارتند از: نهایت و بدایت (آغاز و پایان) جهان، شک فلسفی، کفر و الحاد، بادهگساری، دم غنیمتشمردن، مدبران فلکی، عناصر چهارگانه، ترکیب و انحلال، تقدیر، حادث و قدیم، فلسفه و کلام، معرفت، روحیه پرسشگری، ناپایداری جهان، قناعت، جامجم، شریعت و طریقت و حقیقت، اعتراض، عصیان، وحشت از مرگ، عشق بر زندگی و قدرت سرنوشت.
ماحوزی اضافه کرد: با نگاهی به شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی بسی از واژگان کلیدی خیام را در نقل حوادث عبرتانگیز بهروشنی در این شاهکار هنری مییابیم. دکتر لطفعلی صورتگر استاد برجسته دانشگاههای تهران و شیراز در اثر ارزشمند خود «منظومههای غنایی ایران» در صفحههای آغازین این اثر در بحث داستانهای منظوم ایران و داستانهای حوادث شاهنامه فردوسی به این مهم اشاره کرده است. ایشان در این کتاب میگوید: این است که ثروتی بدین عظمت و گنجینه آکنده از گوهرهای گرانبهای هنر و ادب فارسی و میراثی ماندگار و وصفناپذیر که از نیاکان ما به فرزندان برومندشان انتقال یافته است. دریغ است اگر قدر این نعمت سترگ را ندانسته، با کفایتی درخور این نعمت، بر این سرمایه زوالناپذیر نیفزاییم که «قدر گوهر را گوهری داند و بس».
کتابی مقدس
چهارمین سخنران این همایش، زرینه خان بود. او درابتدای سخنان خود گفت: باعث افتخار من است که در برابر دانشمندان و کارشناسانی مانند شما سخن می گویم. تمام عالم از کرونا متأثر شده است و تعدادی از ما بستگان و عزیزان خود را از دست دادهایم. خداوند به همه درگذشتگان جایگاه بلندی در بهشت عطا کند.
اوادامه داد: شاهنامه کتابی مقدس است که تاریخ ایران باستان را زنده کرده است و در تمام عالم تاثیر داشته و در ادبیات جهان مقام بلند یافته است. به عبارتی فردوسی تاریخ ایران باستان را در کتاب شاهنامه زنده و جاوید کرده است.
خان افزود: فردوسی، شاعر بزرگ ایران در قرن چهارم و پنجم می زیست و از ثروتمندان طوس بود و از جانب پدر مزارع موروثی زیادی داشت و زندگی او از کشاورزی می گذشت. فردوسی فردی میهنپرست بود که به تاریخ ایران باستان علاقه بسیاری داشت، او واقف بود که شاهنامهنویسی از عهد قدیم آغاز شده بود.
استاد دانشگاه علیگر ادامه داد: فردوسی شاهنامه ابومنصوری و بلخی را مطالعه کرده بود و از تاریخ ایران باستان نیز استفاده کرده و به شاهنامهنویسی مایل شده بود. البته امکانات او بسیار محدود بود؛ چون در گذشته کتابها به پادشاهان و شاهزادگان و امیران تعلق داشتند و دستیابی به آن دشوار بود. از این رو فردوسی به کار بزرگی کمر بست و مشکلات نزد او مانند موجهایی حقیر دیده میشدند. در این کار بزرگ چندین نفر از ارباب علم و هنر و دوستان و نیکخواهان به کمک فردوسی آمده بودند، فردوسی نامهای این افراد را هم ذکر کرده است.
او افزود: فردوسی در سنه سیصدوهفتاد قمری -چون سن او چهل سال بود- شاهنامه را آغاز کرد. البته پیش از فردوسی شاعری به نام دقیقی طوسی که هموطن او بود، شاهنامه را آغاز کرده بود ولی فقط هزار بیت سرود و به دست یک بدخواه کشته شد. فردوسی این هزار بیت -که در بیان شرح ظهور زرتشت و جنگ گشتاسب و ارجاسب بود- را نیز در شاهنامه خویش آورده و میگوید:
جوانی بیامد گشادهزبان
سخنگفتن خوب و طبع روان
به شعر آرم این نامه را گفت من
ازو شادمان شد دل انجمن
جوانیش را خوی بد یار بود
ابا بد همیشه به پیکار بود
استاد ادبیات دانشگاه علیگر در ادامه سخنان خود گفت: فردوسی در چهارصد هجری شاهنامه را تکمیل کرد؛ البته درباره محتویات شاهنامه سخنگفتن دشوار است و پژوهشها و بررسیهای دقیق می خواهد و در این مجال مختصر امکان پرداختن به آن نیست؛ مثل این است که بخواهیم دریا را در کوزهای وارد کنیم.
خان درباره محتوای شاهنامه توضیح داد و گفت: آغاز شاهنامه با حمد و ثنای خدای بزرگ و شکر نعمتهای او آغاز می شود. آغاز داستانها از اولین پادشاه، کیومرث است. بیان رزم و بزم شاهان و پهلوانان زینتبخش شاهنامه است و با اشاره به یزگرد ساسانی و شکستخوردن او از دست اعراب و تاسیس دولت های عرب در ایران، داستان شاهنامه به پایان می رسد. در شاهنامه نهتنها رزم مردان کارزار ذکر شده است؛ بلکه به تمدن، کشاورزی، پوشاک و خوراک افراد نیز توجه شده است.
او با اشاره به داستانهای شاهنامه گفت: داستان ضحاک، فریدون و کاوه نیز در شاهنامه آمده است که قدیمیترین داستان آریایی است. داستان هفتخان رستم و جنگ او و پسرش سهراب و کشتهشدن پسرش و دشمنی میان ایران و توران و ظهور زرتشت و ... نیز در شاهنامه ذکر شده اند. داستان اسکندر اگرچه غیرایرانی است و از اندیشه یونانی آمده؛ زینتبخش شاهنامه است.
او افزود: جنگ و میدان کارزار، دلاوری، شجاعت و اخلاق، پند و نصایح اجتماعی و مطالبی دیگر هم در شاهنامه نقل شده است. فردوسی همچنین در مورد بزرگی و فضائل خرد و دانش اشعار بسیاری سروده است و می گوید:
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه بر نگذد...
در حقیقت فردوسی بیان میکندکه بدون خرد و دانش، زیستن در جهان ممکن نیست.
شاهنامه؛ دانشنامهای از حکمت
در پایان این همایش بینالمللی علیرضا قیامتی سخنرانی کرد. او گفت: بیگمان شاهنامه سند شکوهمند فرهنگ و تمدن ایرانزمین است و میتوان گفت شاهنامه بزرگترین حماسه جهانی است که توانسته است در گردآوری و تدوین هویت ملی یک ملت این همه موثر و تاثیر گذار باشد. شاهنامه در طول تاریخ همواره پناهگاه مردم ایران بود و موجب دوام و قوام و پیوستگی و استواری ایران زمین شد و امیدآفرین هم بود و مردم غم و درد و اندوه خود را با آن در میان میگذاشتند.
اوافزود: در قرن هفتم در حمله دهشتناک مغول، یکی از شاعران آزاده ایرانی «ابوطالب کاشی» با آنهمه غم و درد و اندوه به آرامگاه فردوسی می رود و غم دل خود و اندوه و حسرت همه ایرانیان را با حکیم ایران زمین در میان می گذارد:
سلامم به تو ای حکیم گزین!
سرافراز فردوسی پاک دین
سر از خاک بردار و ایران ببین
به کام نهنگان توران زمین
کجا شد گو پیلتن رستمت
ابا سام و با زال و با نیرمت
بزرگان همه ناامید و نژند
فرومایه را پایگاهی بلند
بباریم اشک و بنالیم زار
ز جور فلک بر تو ای نامدار
استاد دانشگاه فرهنگیان مشهد ادامه داد: شاهنامه همیشه در طول تاریخ پناهگاه ملی ایرانیان بوده است و ایران در جغرافیایی از فرهنگ و خرد و دانش و فرزانگی در شاهنامه ویژه گشته است. نام ایران و جغرافیای ایران، جغرافیای نیکاندیشی است. خاک ایران و طبیعت ایران و زیستبوم ایران از این روی برای شاهنامه و پهلوانان و ایرانیان ستودنی و سترگ و جاننثارکردنی است که همواره در این خاک زرخیز، پیام مهر و محبت و دانش و انسانیت به تمام دنیا مخابره شده است. این نکته ای است که در شاهنامه اهمیت بسیاری به آن داده شده است. یعنی ایران را ظرف نیکی ها قرار داده است.
اوتأکید کرد: شاهنامه اثری حماسی و ملی است و نقش بزرگ و اول را در پاسداشت هویت ایرانی و زبان فارسی دارد، با این وجود اثر حماسیِ صرف ، پهلوانی و ملی و میهن گرایانه نیست که از این جهت در اوج است بلکه بالاتر از آن، «شاهنامه» حماسه بزرگ اخلاقی در جهان است. در میان همه حماسه های جهانی شاهنامه بدون هیچ شک و تردیدی بالاترین و ژرفترین و گستردهترین مفاهیم انسانی و مهرورزانه و دادگرانه را بیان کرده است که شاید اگر قرار باشد مفاهیم اخلاقیِ همه حماسههای جهان را گردآوری کنیم، شاید بهاندازه شاهنامه نباشند.
قیامتی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: شاهنامه دانشنامهای است از راستی و مهرورزی و حکمت و از این روی آنچه که در شاهنامه مایه سرافرازی ایرانیان است تنها زور بازوی پهلوانان نیست؛ بلکه اندیشه و باورهای نیکو و اخلاقی است؛ یکتاپرستی ایرانیان است؛ نیایشهای یزدانی است که در شاهنامه ملاک و معیار رسیدن به موفقیت و کامیابی است و مرز انسان و «دیو» در شاهنامه همین نیایشها و ستایشهای خداوندگار است:
تو مر دیو را مردم بد شناس
کسی کو ندارد ز یزدان سپاس
هر آنکس گذشت از ره آدمی
ز دیوان شمر؛ مشمرش آدمی
او افزود: پهلوانی در شاهنامه تنها در بازوی ستبر و سینه فراخ خلاصه نشده است. پهلوانی در خوی و خصلت مردم داری و انسانیت و مهربانی است. کمتر نکته اخلاقی را می توانیم در شاهنامه پیدا کنیم که در مورد آن ستایش نشده و در عظمت آن سخنسرایی نشده باشد.
استاد ادبیات دانشگاه فرهنگیان ادامه داد: بازتاب اصیلترین نیازهای بشری را در شاهنامه بهطور گسترده و ژرف می بینیم. شاهنامه فارغ از هرگونه ملیت و نژاد و فارغ از هر گونه آیین و دین و قومیتی سرنوشت انسان را بیان کرده است. رمز ماندگاری و جاودانهبودن شاهنامه در اینها نهفته است.
اوافزود: داستانها در شاهنامه در خدمت اخلاق و حکمت هستند. گویی حکیم طوس داستان ها و روایت ها را به این خاطر روایت کرده و توصیف کرده و ترسیم کرده است که به این ابیات برسد و تا اینجا جان سخن را بیان کند:
بیا تا جهان را به بد نسپریم
به کوشش همه دست نیکی بریم...
این ابیات انسانی و دلانگیز و رؤیایی همچنان بعد از هزار سال میطلبد که سرمشق همه جهانیان باشد؛ بهویژه حاکمان جهان. میتواند راه و رسم بهزیستن و راه و رسم مکارم اخلاقی را به ما و همه انسان ها بنمایاند. در هیچ حماسه دیگری ابیاتی اینقدر حکیمانه و خردورزانه نداریم.
نظر شما