حامد حسینیپناهکرمانی، نویسنده و منتقد ادبی در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده به رمان «غلامحسین یاغی»، نوشته سهراب براهام پرداخته است.
به شیوهی نقادی گلدمن «ساختگرایی تکوینی» (genetic structuralism) میگویند؛ یعنی بحث و دقت در عناصری که اثر را به وجود میآورد و این از نظر گلدمن جهانبینی طبقات اجتماعی است.
هدف ساختگرایی تکوینی بیان وحدت میان صورت و محتواست. گلدمن میکوشید رابطهی ساخت درونی اثر را با ساخت فکری (جهانبینی) طبقهی اجتماعی نویسنده بیابد.
ساختگرایی تکوینی دو مرحله دارد:
1.دریافت فردی: منتقد ساختار رمان را با توجه به تمام اجزا و عناصر آن درمییابد.
2.تشریح و توضیح: در آن مرحله درک خود را از رمان با جهانبینی طبقهی اجتماعی مربوطه انطباق میدهد.
پس به طور کلی روش گلدمن پیداکردن جهانبینی پنهان اثر و ربطدادن آن به یک گروه اجتماعی است.
یکی از اصطلاحات مهم گلدمن «ساختار معنادار» است. گلدمن میخواست روشی را در مورد ادبیات پیاده کند که ساختار معنادار اثر را نشان دهد و آن را در ساختار کلیتری توضیح دهد که هرچند بیرون از اثر است اما در یک مقولهی اجتماعی قرار دارد.
به نظر گلدمن اموری چون زبان و ساختار و تولید، فاعل حرکت تاریخی نیست بلکه انسانها تاریخ را میسازند.
گلدمن دنبال روابط ساختاری بین اثر ادبی، جهانبینی و تاریخ است و این که چگونه وضعیت تاریخی یک گروه اجتماعی از طریق جهانبینی نویسنده تبدیل به ساختی ادبی میشود.
رمان «غلامحسین یاغی» با استفاده از یک ساختار مرکزی که حول زندگی فردی به نام غلامحسین میگردد با نوشتن از زندگی افرادی دور از مرکز توانسته مخاطب را با بافت زندگی یک طبقه اجتماعی خاص و کمتر شناختهشده اندکی آشنا کند.
داستان روایت ساعات آخر زندگی یک محکوم به اعدام است که در اتاق قرنطینه قبل از اعدام با سرباز نگهبان خود صحبت میکند: «میدانم محکومین به اعدام را در سحرگاه به دار میآویزند؛ اما نمیدانم چرا قاضی حکم داده است که مرا دمِ غروب بالایِ دار بکشند.»
غلامحسین کسی است که به جرم یاغیبودن و قتل برای دفاع از خود سالها تحت تعقیب بوده است اما تعریف او از یاغی متفاوت است: «یاغی به کسی میگویند که بر علیه ظلم بجنگد؛ به هر دزد و راهزن و شرارتگری که یاغی نمیگویند.»
راوی ویژگیهای یاغی را برمیشمارد: «چیزی که میدانم این است که یک یاغی زمین را شخم نمیزند تا گندم بکارد؛ یک یاغی چاهِ به گل نشستهای را به آب نمیرساند و دعای باران نمیخواند تا ابری به اوج بنشیند و بارور شود و دل چوپانی شاد شود و لبخندی به مهر بر لبانِ ترکخوردهی زعیم فروبنشیند. یک یاغی از ترس لورفتن، عطر و ادکلن نمیزند تا فضایی را به بوی خوش معطر کند. یک یاغی از سَرِ نیاز، قرآن را دائمالوقت به سینه دارد تا بلایی به سرش نیاید... و بهتر از هرکسی میدانند آیهی مبارکه «وجعلنا» برای محفوظشدن از چشم دیگران است یا خوب میداند که خدا در همه جا هست. یک یاغی بدون وضو، وارد زیارتگاه امامزادهای نمیشود.»
از میان روایاتی لایهلایه که توسط غلامحسین نقل میشوند گاه به نکاتی تاریخی دست پیدا میکنیم: «منطقه ما، زمینها تحتِ نظرِ دولت بود و زعیم حق نداشت سرخود رویِ زمین چیزی کشت کند و درختی بکارد. البته همان سالِ بعد از طرف شاه، زمینها را به زعیمها واگذار کردند. خدا خیرشان ندهد، بعضیها را بیحق کردند و با وجودی که زعیم بودند، سهامدارشان نکردند و مجبور شدند برای ساکنشدن و خانه درستکردن در جایی، از دیگران زمین بخرند. با وجودی که پدر و اجدادشان سالهای سال زعیم بودند، حتی یک وجب زمین هم بهشان نرسید، در صورتی که زن کدخدا و بچههای خردسالش نیز سهامدار شدند.»
استفاده از کلمات و اصطلاحاتی که رنگ و بوی بومی دارند، زبان متن را دلنشین میکند؛ اصطلاحات و کلماتی همچون : «کمتر از یک صدارس فاصله بود.» یا «چای به دَم دارم.» یا «عرضِ استانِ مبارک سرکار که تو باشی...» یا «آدم پُرمسخرهای بود.» و نیز «هوا رم داده بود و سرد.»
گاه این زبان به متن و روایت غلامحسین رنگ و بوی شاعرانگی میدهد: «این را دانسته باش که تفنگها وقتی زیبایند که بر درگاهِ خانهها آویزان باشند؛ وگرنه هر سربِ داغی میتواند شیرِ سینه زنی تازهزایمانکرده را بخشکاند، یا هلهله غمگینِ زنی سالخورده را به عزا در سحرگاه بپیچاند، مویه بردارد و سرِ داغداری را برهنه کند. هر سربِ داغی میتواند شکارِ لبتشنهای را در لب چشمهای به رقص خون در بیاورد.» یا در جای دیگری: «دریغا که یاغیها بر بامِ غرورِ خویش، غبار بر لبِ قصهگویان انداختهاند و در دنیایِ خویش چه بسیار بودند که دست در عالمِ برزخ فرو بردهاند!» و اینچنین است که گاه متنِ روایت در دام پند و اندرز و نصیحتگویی میافتد: «لازمه هر زندگی خوبی، شرافت و نجابت است؛ نمیدانم چرا بعضیها نمیتوانند از این حریم محافظت کنند!»
که همین امر متن را به سمت شعارزدگی نیز سوق میدهد: «خوب است که پرواز را یاد بگیریم؛ نه برای تصرفکردن خورشید، بلکه برای در مسیر خورشید بودن.»
نویسنده موفق میشود از خلال همین گونه جملات، تلنگری نیز به ذهن مخاطب بزند: «در سرزمینی که خونی به ناحق ریخته شود، گندم برکت نخواهد داد.» یا در جای دیگری: «انسان وقتی مرده است که ذوقش مرده باشد.»
او که در سنین پایین برای دفاع از خود داس بر سر فردی زده، میگوید: «دیدار یک جان شد و مُرد؛ ولی روزگار من سیاه شد.»
غلامحسین نگاه خاص خود را به باورها و اعتقادات دارد: «گفتم: «سکینه کفِ پای چپم خارش میدهد، از جوانی متوجه شدهام که هر وقت کفِ پایم خارش داده است، به مشکل خوردهام یا مالباخته شدهام یا دعوایی به سرم افتاده.»
گفت: «غلامحسین برای این که دنیا را زیباتر ببینی، نباید به این خرافات توجهی داشته باشی!»
گفتم: «اعتقادات و باورها بخش عمدهای از زندگیمان هستند؛ مردمان قدیم بر اساس تجربههایشان به باورهایشان اعتقاد داشتند!»»
و از همین منظر است که باور دارد با جنهای مسلمان دیدار کرده است: «کمی از گاو فاصله گرفتم، صدای گریهی ملایمی به گوشم رسید، رویم را برگرداندم و دیدم که زیرِ درخت جنازهای را غسل میدهند. مرده را از پهلوی چپ به پهلوی راست چرخاندند. آب میریختند، از سر تا پاها. چند زن پشتِ سرِ مرده در حال گریه و مویه خواندن بودند. همهی مردها کوتاه قد بودند، نمیدانم چه دَم گذشته بود و من مات و مبهوت به آنها نگاه میکردم.»
و این چنین باورهایی در سرتاسر روایت جریان دارند: «به این چوبهای ریخته به روی آتش خوب نگاه کن! ببین چوبهای نیمهخشک ِگز، چگونه فیشفیش صدا میدهند و دود میکنند، از قدیم گفتهاند: «وقتی چنین بشود، حتما کسی دارد غیبتِ روشنکنندهی آتش را میکند!»
سهراب براهام از خلال روایات گوناگون به خردهفرهنگهای بومی نیز اشاره میکند: «ملارمضان جلوتر خزید و گفت: «تا چند سال پیش، خیلی از مردم روی کاغذ عقدنامه نمینوشتند. ملایی میآمد و شفاهی صیغه را جاری میکرد. حتی آدمهایی بودند که به نیتِ عقدِ دائم در حضور سه نفر آدم بالغ، از روی بوتهی جَری میپریدند و میگفتند: که زن به تو حلال شده است؛ اما حالا به شکر خدا عقدنامه را روی کاغذ مینویسند.»
از دیگر اصطلاحات گلدمن؛ قهرمان مسالهدار یا قهرمان بغرنج (problematic hero) است؛
قهرمانی که در جهانی بیهوده و تباه به دنبال ارزشهایی است که هرچند امکان حضور در جامعه دارند اما غایبند و دور از دسترس.
ارزشهایی مانند غیرت و ناموسپرستی، به دردسر نینداختن افراد ضعیفتر از خود؛ حتی اگر افرادی باشند که برای دستگیرکردن یاغی آمدهاند: «بهم گفت: «خیلی مردی!»
گفتم: «مردی را در چه دیدی، جناب سروان؟!»
نمیدانستم درجهاش چیه، یکجایی شنیده بودم جناب سروان، من هم میگفتم جناب سروان.
گفت: «از این که تفنگهایمان را با خود نمیبری!»
گفتم: «نانِ مفت نخوردهام که با آبروی سرباز بازی کنم.»»
درست است که شخصیت محوری داستان در اثر حادثهای دست به خون کسی آلوده است؛ اما آزار نرساندن به دیگران برای غلامحسین یک ارزش است: «خدا نکند دلِ کسی را به درد بیاوری، خدا از هر خطایی میگذرد، مگر از بهدردآوردنِ دلِ آدمیزادهای!»
قهرمان مسالهدار که این را میداند مدام انتقاد میکند یا مخالفت میورزد و یا سر به شورش و طغیان برمیدارد و این تضاد بین او و جامعه سرانجام به مرگ یا انزوای او منجر میشود.
پایانبندی سهراب براهام و رقمزدن سرنوشت نهایی غلامحسین یاغی ناظر به نگاه به این نوع قهرمان است: «بیا بیرون که آفتاب به غروب نزدیک شده و چیزی به اجرایِ حکم نمانده است.»
و وصیتنامهی مکتوب غلامحسین بسیار کوتاه است: «به دیدن من اگر آمدی، تنها برایم نسیم بیاور و لبخندی به رنگ سحر که تسکین دلم باشد.»
بیطرفماندن نویسنده در تمام طول متن نقطهی قوت اثر است و همین بیطرفی نویسنده و پرهیز از جانبداری است که ذهن مخاطب را به کنکاشی فراتر از متن وامیدارد: «تفنگها تا چه اندازه نجابت دارند؟!»
زبان در رمان غلامحسین یاغی عامل مهمی در روانی متن و جذابیت کار است؛ اما همان ایراد همیشگی در روایات گذشتهنگر در اینجا نیز به چشم میخورد؛ بیاعتنایی به نقش و اهمیت کانونگر.
نویسنده گاه در بخشهایی که روایت را به زمانهای بسیار دور در کودکی یا نوجوانی و یا حتی جوانی راوی میبرد، از این نکته غافل میشود که درست است شخصیت محوری و راوی یک نفر هستند؛ ولی با فاصلهگرفتن از زمان رخداد حوادث نگرش کانونگر نیز تغییر پیدا کرده و گاه کلماتی که راوی استفاده میکند، قالب دهان غلامحسین کودک یا نوجوان و حتی جوان و نیز در سطح تجربیات آن زمان راوی نیست: «شوری شبنمِ گزها بدنم را شور و سفیدرنگ کرده بود، انگار در بلمی در میانِ موجهای دریا غوطهور شده باشم.»
نکتهی بعدی این است که علیرغم عنوان کتاب، به زندگی یک یاغی به قدر کفایت پرداخته نمیشود و آنچه از گذران روزهای یک یاغی روایت میشود، تجربیاتی گذراست که اطلاعات کافی را در اختیار مخاطب قرار نمیدهد.
رمان «غلامحسین یاغی» نوشته سهراب براهام از سوی انتشارات فرهنگ عامه منتشر شده است.
نظر شما