دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۹:۳۰
نجابت تفنگ­‌ها

حامد حسینی‌پناه‌کرمانی، نویسنده و منتقد ادبی در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده به رمان «غلامحسین یاغی»، نوشته سهراب براهام پرداخته است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - حامد حسینی‌پناه‌کرمانی: لوسین گلدمن (Lucien Goldmann) فیلسوف و منتقد ادبی معتقد بود اثر ادبی یک ساختار مرکزی دارد که با ساختارهای ذهنی طبقه­‌ی اجتماعی مربوط است.

به شیوه­‌ی نقادی گلدمن «ساخت­گرایی تکوینی» (genetic structuralism) می­‌گویند؛ یعنی بحث و دقت در عناصری که اثر را به وجود می­‌آورد و این از نظر گلدمن جهان‌بینی طبقات اجتماعی است.

هدف ساخت­گرایی تکوینی بیان وحدت میان صورت و محتواست. گلدمن می­‌کوشید رابطه­‌ی­ ساخت درونی اثر را با ساخت فکری (جهان‌­بینی) طبقه‌­ی اجتماعی نویسنده بیابد.

ساخت­گرایی تکوینی دو مرحله دارد:
1.دریافت فردی: منتقد ساختار رمان را با توجه به تمام اجزا و عناصر آن درمی‌­یابد.
2.تشریح و توضیح: در آن مرحله درک خود را از رمان با جهان­‌بینی طبقه­‌ی اجتماعی مربوطه انطباق می‌­دهد.

پس به طور کلی روش گلدمن پیداکردن جهان­‌بینی پنهان اثر و ربط‌دادن آن به یک گروه اجتماعی است.

یکی از اصطلاحات مهم گلدمن «ساختار معنادار» است. گلدمن می­‌خواست روشی را در مورد ادبیات پیاده کند که ساختار معنادار اثر را نشان دهد و آن را در ساختار کلی‌تری توضیح دهد که هرچند بیرون از اثر است اما در یک مقوله­‌ی اجتماعی قرار دارد.

به نظر گلدمن اموری چون زبان و ساختار و تولید، فاعل حرکت تاریخی نیست بلکه انسان­‌ها تاریخ را می‌­سازند.
گلدمن دنبال روابط ساختاری بین اثر ادبی، جهان­بینی و تاریخ است و این که چگونه وضعیت تاریخی یک گروه اجتماعی از طریق جهان‌­بینی نویسنده تبدیل به ساختی ادبی می­‌شود.
 
رمان «غلامحسین یاغی» با استفاده از یک ساختار مرکزی که حول زندگی فردی به نام غلامحسین می‌­گردد با نوشتن از زندگی افرادی دور از مرکز توانسته مخاطب را با بافت زندگی یک طبقه­‌ اجتماعی خاص و کمتر شناخته­‌شده اندکی آشنا کند.

داستان روایت ساعات آخر زندگی یک محکوم به اعدام است که در اتاق قرنطینه قبل از اعدام با سرباز نگهبان خود صحبت می­‌کند: «می‌­دانم محکومین به اعدام را در سحرگاه به دار می‌­آویزند؛ اما نمی‌­دانم چرا قاضی حکم داده است که مرا دمِ غروب بالایِ دار بکشند.»

غلامحسین کسی است که به جرم یاغی‌بودن و قتل برای دفاع از خود سال­‌ها تحت تعقیب بوده است اما تعریف او از یاغی متفاوت است: «یاغی به کسی می­‌گویند که بر علیه ظلم بجنگد؛ به هر دزد و راهزن و شرارت‌­گری که یاغی نمی­‌گویند.»

راوی ویژگی‌­های یاغی را برمی‌­شمارد: «چیزی که می­‌دانم این است که یک یاغی زمین را شخم نمی‌­زند تا گندم بکارد؛ یک یاغی چاهِ به گل نشسته‌­ای را به آب نمی‌رساند و دعای باران نمی­‌خواند تا ابری به اوج بنشیند و بارور شود و دل چوپانی شاد شود و لبخندی به مهر بر لبانِ ترک‌خورده‌­ی زعیم فروبنشیند. یک یاغی از ترس لورفتن، عطر و ادکلن نمی‌­زند تا فضایی را به بوی خوش معطر کند. یک یاغی از سَرِ نیاز، قرآن را دائم‌الوقت به سینه دارد تا بلایی به سرش نیاید... و بهتر از هرکسی می­‌دانند آیه‌‌ی ­مبارکه­‌ «وجعلنا» برای محفوظ‌شدن از چشم دیگران است یا خوب می­‌داند که خدا در همه جا هست. یک یاغی بدون وضو، وارد زیارتگاه امام‌زاده‌­ای نمی‌­شود.»

از میان روایاتی لایه‌لایه که توسط غلامحسین نقل می­‌شوند گاه به نکاتی تاریخی دست پیدا می‌­کنیم: «منطقه­‌ ما، زمین‌­ها تحتِ نظرِ دولت بود و زعیم حق نداشت سرخود رویِ زمین چیزی کشت کند و درختی بکارد. البته همان سالِ بعد از طرف شاه، زمین­‌ها را به زعیم­‌ها واگذار کردند. خدا خیرشان ندهد، بعضی‌­ها را بی‌حق کردند و با وجودی که زعیم بودند، سهام‌­دارشان نکردند و مجبور شدند برای ساکن‌شدن و خانه درست‌کردن در جایی، از دیگران زمین بخرند. با وجودی که پدر و اجدادشان سال‌­های سال زعیم بودند، حتی یک وجب زمین هم بهشان نرسید، در صورتی که زن کدخدا و بچه­‌های خردسالش نیز سهام‌­دار شدند.»

استفاده از کلمات و اصطلاحاتی که رنگ و بوی بومی دارند، زبان متن را دلنشین می‌کند؛ اصطلاحات و کلماتی همچون : «کمتر از یک صدارس فاصله بود.» یا «چای به دَم دارم.» یا «عرضِ استانِ مبارک سرکار که تو باشی...» یا «آدم پُرمسخره‌­ای بود.» و نیز «هوا رم داده بود و سرد.»

گاه این زبان به متن و روایت غلامحسین رنگ و بوی شاعرانگی می­‌دهد: «این را دانسته باش که تفنگ‌­ها وقتی زیبایند که بر درگاهِ خانه­‌ها آویزان باشند؛ وگرنه هر سربِ داغی می­‌تواند شیرِ سینه‌­ زنی تازه‌زایمان‌کرده را بخشکاند، یا هلهله‌­ غمگینِ زنی سالخورده را به عزا در سحرگاه بپیچاند، مویه بردارد و سرِ داغداری را برهنه کند. هر سربِ داغی می­‌تواند شکارِ لب‌­تشنه­‌ای را در لب چشم‌ه­ای به رقص خون در بیاورد.» یا در جای دیگری: «دریغا که یاغی‌­ها بر بامِ غرورِ خویش، غبار بر لبِ قصه­‌گویان انداخته‌­اند و در دنیایِ خویش چه بسیار بودند که دست در عالمِ برزخ فرو برده‌­اند!» و این­‌چنین است که گاه متنِ روایت در دام پند و اندرز و نصیحت‌­‌گویی می­‌افتد: «لازمه­‌ هر زندگی خوبی، شرافت و نجابت است؛ نمی­‌دانم چرا بعضی‌­ها نمی‌توانند از این حریم محافظت کنند!»

که همین امر متن را به سمت شعارزدگی نیز سوق می‌­دهد: «خوب است که پرواز را یاد بگیریم؛ نه برای تصرف‌کردن خورشید، بلکه برای در مسیر خورشید بودن.»

نویسنده موفق می­‌شود از خلال همین ­گونه جملات، تلنگری نیز به ذهن مخاطب بزند: «در سرزمینی که خونی به ناحق ریخته شود، گندم برکت نخواهد داد.» یا در جای دیگری: «انسان وقتی مرده است که ذوقش مرده باشد.»

او که در سنین پایین برای دفاع از خود داس بر سر فردی زده، می‌­گوید: «دیدار یک جان شد و مُرد؛ ولی روزگار من سیاه شد.»

غلامحسین نگاه خاص خود را به باورها و اعتقادات دارد: «گفتم: «سکینه کفِ پای چپم خارش می‌­دهد، از جوانی متوجه شده­‌ام که هر وقت کفِ پایم خارش داده است، به مشکل خورده­‌ام یا مال­باخته شده‌­ام یا دعوایی به سرم افتاده.»

گفت: «غلامحسین برای این که دنیا را زیباتر ببینی، نباید به این خرافات توجهی داشته باشی!»
گفتم: «اعتقادات و باورها بخش عمده‌­ای از زندگی‌­مان هستند؛ مردمان قدیم بر اساس تجربه‌­هایشان به باورهایشان اعتقاد داشتند!»»

و از همین منظر است که باور دارد با جن‌­های مسلمان دیدار کرده است: «کمی از گاو فاصله گرفتم، صدای گریه­‌ی ملایمی به گوشم رسید، رویم را برگرداندم و دیدم که زیرِ درخت جنازه­‌ای را غسل می­‌دهند. مرده را از پهلوی چپ به پهلوی راست چرخاندند. آب می‌ریختند، از سر تا پاها. چند زن پشتِ سرِ مرده در حال گریه و مویه‌ خواندن بودند. همه‌­ی مردها کوتاه قد بودند، نمی­‌دانم چه دَم گذشته بود و من مات و مبهوت به آنها نگاه می‌­کردم.»

و این چنین باورهایی در سرتاسر روایت جریان دارند: «به این چوب­‌های ریخته به روی آتش خوب نگاه کن! ببین چوب‌­های نیمه‌­خشک ِگز، چگونه فیش‌فیش صدا می­‌دهند و دود می­‌کنند، از قدیم گفته‌­اند: «وقتی چنین بشود، حتما کسی دارد غیبتِ روشن‌کننده‌­ی آتش را می‌­کند!»

سهراب براهام از خلال روایات گوناگون به خرده‌­فرهنگ­‌های بومی نیز اشاره می‌­کند: «ملارمضان جلوتر خزید و گفت: «تا چند سال پیش، خیلی از مردم روی کاغذ عقدنامه نمی­‌نوشتند. ملایی می‌­آمد و شفاهی صیغه را جاری می‌­کرد. حتی آدم­‌هایی بودند که به نیتِ عقدِ دائم در حضور سه نفر آدم بالغ، از روی بوته‌­ی جَری می‌پریدند و می‌گفتند: که زن به تو حلال شده است؛ اما حالا به شکر خدا عقدنامه را روی کاغذ می­‌نویسند.»
 
از دیگر اصطلاحات گلدمن؛ قهرمان مساله‌­دار یا قهرمان بغرنج (problematic hero) است؛

قهرمانی که در جهانی بیهوده و تباه به دنبال ارزش‌­هایی است که هرچند امکان حضور در جامعه دارند اما غایبند و دور از دسترس.

ارزش­‌هایی مانند غیرت و ناموس­‌پرستی، به دردسر نینداختن افراد ضعیف‌­تر از خود؛ حتی اگر افرادی باشند که برای دستگیرکردن یاغی آمده‌­اند: «بهم گفت: «خیلی مردی!»
گفتم: «مردی را در چه دیدی، جناب سروان؟!»
نمی­‌دانستم درجه­اش چیه، یک‌جایی شنیده بودم جناب سروان، من هم می‌­گفتم جناب سروان.
گفت: «از این که تفنگ­‌هایمان را با خود نمی‌­بری!»
گفتم: «نانِ مفت نخورده‌­ام که با آبروی سرباز بازی کنم.»»

درست است که شخصیت محوری داستان در اثر حادثه‌­ای دست به خون کسی آلوده است؛ اما آزار نرساندن به دیگران برای غلامحسین یک ارزش است: «خدا نکند دلِ کسی را به درد بیاوری، خدا از هر خطایی می­‌گذرد، مگر از به‌دردآوردنِ دلِ آدمی‌زاده‌ای!»

قهرمان مساله­‌دار که این را می­‌داند مدام انتقاد می­‌کند یا مخالفت می­‌ورزد و یا سر به شورش و طغیان برمی‌دارد و این تضاد بین او و جامعه سرانجام به مرگ یا انزوای او منجر می­‌شود.

پایان­‌بندی سهراب براهام و رقم‌زدن سرنوشت نهایی غلامحسین یاغی ناظر به نگاه به این نوع قهرمان است: «بیا بیرون که آفتاب به غروب نزدیک شده و چیزی به اجرایِ حکم نمانده است.»

و وصیت­نامه­‌ی مکتوب غلامحسین بسیار کوتاه است: «به دیدن من اگر آمدی، تنها برایم نسیم بیاور و لبخندی به رنگ سحر که تسکین دلم باشد.»
 
بی­‌طرف‌ماندن نویسنده در تمام طول متن نقطه­‌ی قوت اثر است و همین بی‌­طرفی نویسنده و پرهیز از جانب‌داری است که ذهن مخاطب را به کنکاشی فراتر از متن وامی­‌دارد: «تفنگ‌­ها تا چه اندازه نجابت دارند؟!»

زبان در رمان غلامحسین یاغی عامل مهمی در روانی متن و جذابیت کار است؛ اما همان ایراد همیشگی در روایات گذشته‌­نگر در اینجا نیز به چشم می­‌خورد؛ بی‌اعتنایی به نقش و اهمیت کانون‌­گر.

نویسنده گاه در بخش‌­هایی که روایت را به زمان­ه‌ای بسیار دور در کودکی یا نوجوانی و یا حتی جوانی راوی می­‌برد، از این نکته غافل می‌­شود که درست است شخصیت محوری و راوی یک نفر هستند؛ ولی با فاصله‌گرفتن از زمان رخداد حوادث نگرش کانون‌گر نیز تغییر پیدا کرده و گاه کلماتی که راوی استفاده می‌­کند، قالب دهان غلامحسین کودک یا نوجوان و حتی جوان و نیز در سطح تجربیات آن زمان راوی نیست: «شوری شبنمِ گزها بدنم را شور و سفیدرنگ کرده بود، انگار در بلمی در میانِ موج­‌های دریا غوطه‌­ور شده باشم.»

نکته‌­ی بعدی این است که علیرغم عنوان کتاب، به زندگی یک یاغی به قدر کفایت پرداخته نمی‌­شود و آن­چه از گذران روزهای یک یاغی روایت می­‌شود، تجربیاتی گذراست که اطلاعات کافی را در اختیار مخاطب قرار نمی­‌دهد.

رمان «غلامحسین یاغی» نوشته سهراب براهام از سوی انتشارات فرهنگ عامه منتشر شده است. 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها