«عاطفه در غبار» شامل 11 داستان کوتاه است و همانطور که نویسنده در مقدمه کتاب عنوان کرده است: «در نگارش و پرداخت داستانها از هر گونه تعقید لفظی، اطناب، زشتنمایی و هرزهگویی پرهیز شده است. درواقع همه چیز با بیانی ساده و موجز و برشی کوتاه از زندگی قهرمانان داستانها با درونمایه انسانی و ارزشهای اخلاقی عنوان شده است.»
«خداد ابراهیمی» از داستاننویسان و مترجمان و روزنامهنگاران پیشکسوت ایلامی است و این کتاب، نخستین اثر چاپ شده او در قالب داستان کوتاه در دهه هشتاد است. «عاطفه در غبار» نخستین داستان مجموعه «عاطفه در غبار» است که عنوان مجموعه هم برگرفته از این داستان است.
«عاطفه در غبار» عنوان زیبا و قابل تأملی است که تداعیگر مفاهیمی چون: عاطفه و مهرورزی و بیمهری و سنگدلی روزگار است. داستان حول محور «عاطفه» و دیالوگهایی است که در فضای یک خانواده روایت میشود. داستان با این جمله کوتاه آغاز میشود:
«عاطفه را باید میکشتیم!»
و ناخودگاه ذهنت آبستن سوالهای زیادی میشود و عاطفهای که در ذهن داشته بودی را میگذاری و به دنبال عاطفهای میگردی که وجودی عینی دارد و نفس میکشد و حرف از کشتن اوست!
«عاطفه را باید میکشتیم، یعنی همه اعضای خانواده و فامیل، این تصمیم را گرفته بودند که عاطفه بیچاره را سر به نیست کنیم. آگهی ترحیم، چند تکه پارچه سیاه، دیگ طباخی، و اسباب و لوازم مراسم ختم. حالا مانده بود که با چه روشی عاطفه را بکشیم، خفهاش کنیم، سم به خوردش بدهیم و یا… تازه کی باید داوطلب این کار باشد. کی دل و جرأت این کار را دارد؟!»
شروع داستان از زبانی برادری روایت میگردد که خواهری به نام «عاطفه» دارد و در خانواده به عنوان موجودی اضافی نگریسته میشود که باید هر چه زودتر سر به نیست شود. در ادامه داستان «دایی جابر» عضوی از خانواده است که مدام درصدد ترغیب دیگران، پدر خانواده، هاجر، خواهر عاطفه و برادر به کشتن عاطفه است:
«دایی جابر در مقام تشویق پدر گفت: مرحبا، آفرین به این شهامت. این شد یه تصمیم عاقلانه. بابا من خیلی وقت پیش این گفته بودم این یک مشت گوشت و استخونو میخواین چیکار؟! خلاصش کنید. راحتش کنین طفلکی رو…»
و در ادامه داستان قرعهی سر به نیست کردن «عاطفه» به نام هر کس که میرسد، عاطفهای درونی مانع از قتل «عاطفه» میگردد:
«حرفهای دایی جابر ناتمام مانده بود که پدر به طرف اتاق عاطفه رفت. از پشت پنجره چوبی میشنیدم که پدر خطاب به عاطفه گفت: دخترم عاطفه؟! منو ببخش بابا! میخوام از این زندگی نکبت بار خلاصت کنم. این را گفت و پتو را از روی عاطفه کنار کشید. دستهای لرزانش را به سوی گلوی عاطفه دراز کرد. چند لحظه همانطور ماند و کاری نکرد، انگار دردی سنگین قلب پدر را میآزارد. ناگهان فریادی کشید: «نه، نه من این کار را نمیکنم. مگه من قاتلم؟! اون هم قاتل دختر خودم»
در ادامه داستان مادری سر میرسد که بر «دایی جابر» که نمادی از سنگدلی است، عتاب میکند و عاطفه مادریاش را نثار «عاطفه» میکند:
«من یه موی عاطفه رو با همه شماها عوض نمیکنم. خودم نوکرش میشم. مثل همیشه، مثل سی سال گذشته.با عشق تمام، با همه وجودم»
و باز مادر است:
«خوش به حالت عاطفه که چیزی را نمیبینی،چیزی را نمیشنوی دنیا از سنگدلی وقساوت پر شده»
در این داستان، مادر نماد مهر و عاطفه است و پیوند عاطفی مادر و «عاطفه» به خوبی به تصویر کشیده شده است:
«مادر عاطفه را کول میکند و در میان حیاط چرخی میزند، عاطفه جون! با این خونه خداحافظی کن دخترم. با این حوض ماهیها، با این جماعت، با این درخت عناب، با همه اینها خدا حافظی کن دخترم.»
مادر بدن بی حس و خاموش عاطفه را مثل گنجی پر از ارزش کول کرد و از خانه خارج شد. کوچه از مادر و عاطفه خالی بود.
و در قیاسی دیگر نویسنده عاطفه را مادری میداند که منبع امن عاطفی و روانی انسانها میتواند باشد و همچنین گنجی ارزشمند که ارزشی ورای تصور دارد.
داستان «عاطفه در غبار» روایت عاطفهای است که در غبار بیمهری و سنگدلی نفس میکشد! به تعبیر دیگر «عاطفه» عاطفهای درون ماست که این روزها رفته رفته به فراموشی میرود. از نگاه دیگر عاطفه گمشدهای است درونی، شاید روزی دوباره پیدایش کنیم!
یادآوری میشود، خداداد ابراهیمی، متولد 1341 در ایلام، بازنشسته آموزش و پرورش، مؤلف کتابهای: هروله تا عرش (خاطرات یک زائر پیاده از مهران تا کربلا)، دریچهای به تاریخ مطبوعات ایلام، یادنوشتهای محلی (گزیدهی یادداشتهای مطبوعاتی)، ترجمه کتاب هیچ چیز شبیه کربلا نیست، مولف هادی المدرسی، قصههای مردم ایلام (مجموعه داستان بر اساس ادبیات شفاهی مردم ایلام) دایره آتش و ترکش (برگرفته از خاطرات طرح روایت عشق) (دفتر چهارم) ترجمه آثاری همچون: «البجعات المتوحشات (غازهای وحشی)»، «اللص و الکلاب (دزد و سگها)» و مجموعه اشعار «مصطفی الغماری الجزایر» و... است.
نظر شما