«زمانی که به دنیا آمدم، خانوادهام شناسنامه برایم نگرفتند. البته در آن زمان در بین بعضی از خانوادههای عرب زبان مرسوم بود. همزمان با ملی شدن صنعت نفت و اعلام این موضوع که به کارکنان شرکت نفت حق اولاد تعلق میگیرد، تازه خانوداهام دریافتند که بچهای بدون شناسنامه در خانه دارند. با اینکه شناسنامهدار شدم، مدتهای زیادی به اسم «ملی» شناخته میشدم و «ملی» تا مقطع دبستان با من همراه بود. دو نفر در زندگی تأثیر زیادی روی من گذاشتند. نفر اول معلم کلاس اولم به نام آقای جوادی بود که اولین کتاب زندگیام را با عنوان «رابینسون کروزو» در جمعی برای ما خواند. هیچ وقت خاطرهی خواندن آن کتاب از یادم نرفت و در دوران بزرگسالی دوباره آن کتاب را خواندم. نفر دوم تاثیرگذار در زندگی عمویم «حاج غضبان» بود. ما لحظهشماری میکردیم که عمو بیاید و قصههای هزار و یک شب شهرزاد را با زبان شیرین خودش برای ما بخواند. نکتهی جالب و جذاب این بود که عمو همیشه داستان را تا جایی پیش میبُرد و یک تعلیق در قصه میگذاشت تا موقع برگشت از ادامه، قصه را برای ما بخواند. همیشه قصه را با این سخن آغاز میکرد: «من ذاک هو سلطا. عنده سبع نسوان». یعنی شاهی بود که هفت زن داشت. ما همیشه دهانمان باز بود برای شنیدن قصه از زبان گرم و شیرین حاج غضبان.
پدرم با اینکه سواد نداشت اما اهل دل و عاشقپیشه بود و شعر میسرود. همین دلیل موجب علاقهمندی من به شعر شد. با وجود بیسوادی من را به مهد کودک فرستاد. تا الان هنوز خاطرات مهد کودک در ذهنم حک شده و اشعار آن دوران در گوشم زنگ میزند:
اسم سگم فازی سفید و نازنازی اتاق او ته باغ و...
ما بچههای نازنازی یواش یواش میرویم بازی
دست به گلها نمیزنیم تو آب و گل نمیرویم
در اهواز کتابخانهای بود که ما با تشکیل یک گروه و با استفاده از کتابهای کتابخانه، دورهمی کتابخوانی گذاشته و بین هم کتاب رد و بدل میکردیم. شاید باور نکنید من به هر کس بگویم در دوران بچگیام «فروید» و «هگل» خواندهام، چهار شاخ میماند! بعد با تعجب میگوید: مگه میشه! بله میشه. من در کودکی این کتابها را خواندم و با گروه کتابخوانیمان این کتابها را تحلیل میکردیم.
تا زمان گرفتن دیپلم، در اهواز بودم اما پس از آن راهی تهران شدم و در دانشکده هنرهای زیبا هنرهای نمایشی تئاتر خواندم. بیشتر علاقهام کار کردن با بچهها و برای بچهها بوده است. در سریالهای متعددی بازی کردم. در تلویزیون برای بچهها مجموعه عروسکی «زاغچه کنجکاو» را در مقام کارگردان، مجموعه عروسکی «هادی و هدا» را به عنوان نویسنده و... بازی در رزوگار قریب، خونه به خونه، آواز در باران برنامه و... اجرا کردم. اما خیلی علاقهمند به چاپ آثارم نبودم.
به نظر میرسد برای چاپ آثارتان خیلی دیر اقدام کردید دلیل این وقفه طولانی چه بود؟
دقیقا. «رضا شمس» که یکی از دوستان نزدیک و همکار بود، خیلی از کارهای من را به عنوان نویسنده چاپ کرد. در یک مقطع زمانی تصمیم گرفتم که بنویسم اگرچه دیرهنگام شروع به نوشتن و چاپ آثارم کردم. اولین مجموعه با عنوان قصههای «آسیه آباد» در مورد منطقهای که در آن بزرگ شدم، بود که توسط انتشارات امیرکبیر به چاپ رسید. در زمینه شعر نیز اولین مجموعه چاپ شده تحت عنوان «بازیگر» بود.
میخواستم مجموعه داستان قصههای ملی را پس از مجموعه آسیهآباد چاپ کنم. اما یک داستان جالب در زندگی من اتفاق افتاد. در یک مجموعه تلویزیونی به اسم «رادیو هفت» که با آقای «ضابطیان» کار میکردم، کار من در این برنامه قصه گفتن با یک فلش اهواز با لهجهی جنوب بود. چون برنامه هفتگی بود، تعداد زیادی قصه جمع شد. پس از آن تصمیم گرفتم که قصهها را چاپ کنم. انتشارات علمی را به من معرفی کردند. وقتی به سمت آنها رفتم و در مورد چاپ قصهها صحبت کردم، در جواب گفتند: الان رمان خواننده دارد و قصه خیلی برای ما جذاب نیست. اگر رمان دارید برایتان چاپ میکنیم. سپس دربارهی قصهها سوال کردند و توضیح دادم که شخصیتی دارد به اسم ملی آنها پیشنهاد دادند که این شخصیت را کنار بگذار و برو از دل قصهها یک رمان نوجوانان بنویس. زمانی که از انتشارات علمی برگشتم، هرچه فکر کردم دیدم خیلی کار احمقانهای به نظر میرسد که از نوشتههای خودم دزدی و تقلب کنم. دوباره شروع کردم به رمان نوشتن. اولین رمانی که نوشتم با نام «مرگ خود خواسته آتانازی» بود که تا نصف بیشتر آن را نوشتم. در همین زمان یک کتاب چاپ شد با عنوان «پس از تو» از «جوجو مویز» که خیلی معروف شد، این کتاب یک رمان ملودرام بود. آن را رها کرده و شروع به نوشتن اولین رمان با عنوان «مردی با لاک قرمز» کردم.
نظرتان در مورد فضای کتابخوانی و پیشرفت بچههای روستای علوه چیست؟
در روستای علوه دوستان فضاهایی را ایجاد کردند که بچهها علاقهمند به مطالعه شوند و کتاب بخوانند. معتقدم در ابن زمینه کم کار کردیم و اگر فعالیتی انجام شده، ناقص است. باید تلاش و حمایت همگانی با حضور آدمهای دلسوزی انجام و این باور تقویت شود که تنها مطالعه است که میتواند بچهها را نجات دهد و شعور بیافریند. در روستای علوه با اینکه بچهها عرب زبان هستند اما با تلاش دوستان این اتفاق افتاد که بچههای کوچک فارسی یاد بگیرند و کتاب بخوانند.
اگر ناشران، پخش کنندهها، تشکیلات دولتی و خصوصی حمایت کنند، ما سرانجامِ کارمان را میبینیم. آنها (بچهها) موفق شده و حرکت لازم را انجام میدهند و همه این عوامل به باسواد شدن بچهها کمک میکند و از دل همین روستا هنرمندان و آدمهای بزرگی پیدا میشود که میتوانند نقش مهمی در اقتصاد و سیاست کشور ایفا کنند. کشورهایی مثل ژاپن و چین که تجربه عالی داشتند، توانستند از طریق نمایش خلاق، دولتمردان آینده را بسازند. بر اساس آنچه که شنیدم و صحت دارد در این کشورها به طور مثال: 25 بچه را از کودکی انتخاب کرده و روی آنها کار میکنند و در نتیجه دولتمردان آینده را اینگونه خلق میکنند. در گفتوگوهایم خیلی به ابن نکته اشاره کردم. اگر دولتمردی گذرش از یک کتابخانه، کتابفروشی و یک مدرسه ادبی، هنری بگذرد و بوی کتاب به مشامش بخورد، متحول میشود و نگاهش به دنیا و بچهها تغییر میکند. من به این موضوع ایمان دارم. کاش این اتفاق بیفتد. اما متاسفانه خیلیها اصلا گذرشان نمیخورد. مثل همان برنامه تلویزیونی که از میهمان برنامه سوال کردند سه تا نویسنده نام ببر؟ او در جواب شروع کرد به خنده و گفتن این جمله: که نویسنده ها بیکارند و...
مهم نیست که آدم معروف شود، بلکه آن تاثیر و شعور اجتماعی اهمیت دارد.
به نظر میرسد شما در داستانهایتان، بیشتر از دستمایههای بومی و جنوبی و نگاه به زنان استفاده میکنید؟
خود قصه تعیین میکند کجا قرار بگیرد. اولین قصهام بخش اصلی آن در اهواز سمت ندافیه و ادامه قصه در تهران بود. شخصیت داستان، فردی ترسو و فوبیایی بود که شبادراری داشت و از خون میترسید و در هر رابطه عاشقانه شکست میخورد. این شخصیت کم کم تبدیل به یک شکنجهگر و بازپرس و در نهایت به یکی از چهرههای ساواکی تبدیل میشود.
بیشتر شخصیت در داستانهای من را زنان میسازند. کتاب «روایتهای زنانه» مجموعه چند داستان در مورد زنهایی است که در زندگیشان تصمیم میگیرند و انتخاب میکنند. هرچند قرار بود داستانهای این کتاب بیشتر باشد، اما در زمانِ دیگر ادامه داستانها را مینویسم. کتاب «الو اینجا پدری به قتل رسیده» قصهاش در جنوب و اهواز میگذرد. شخصیت این دستان را در کانون اصلاح و تربیت تهران پیدا کردم. دختر 17 سالهای که به مادرش میگوید: پدر را بکشیم و سپس چاقویی میآورد و با کمک مادر پدر را به قتل میرسانند. در این کتاب تلاشم بر این بود دلایلی را که آدمها را واردار به این اتفاقها میکند، به تصویر بکشم.
کتاب «پرسه در پاریس» شخصیتهای داستان سه دختر هستند که تصمیم میگیرند ازدواج نکنند. هر سه نفر جراح قلب میشوند. ولی با مواجه شدن حوادثی عجیب در زندگیشان، تبدیل به جنایتکار میشوند. به غیر از رمانهای جدید و دو نمایشنامه که چاپ و روانه بازار شد آخرین رمانم با نام «تتو» داستان دختر 14 سالهای به نام ریحانه است. ریحانه دوستی دارد که یک تتو پروانه روی سینهاش کشیده و او هم علاقهمند است که همچون تتویی داشته باشد. ریحانه به علت ترس از خانواده بهصورت پنهانی این کار را انجام میدهد اما همین پنهان کاری باعث اتفاق ناگوار در زندگیاش شده و قصه شکل میگیرد. در مورد موضوع تتو ندیدم داستانی در ایران نوشته شود.
آقای فیاضی دغدغه آینده شما رمان است یا سراغ ژانرهای دیگر نیز میروید؟
بله دقیقا. در حال حاضر دغدغهام رمان و آخرین آثارم نیز رمان است. اگر داستان کوتاه شکل بگیرد حتما سراغ داستان کوتاه میروم. اما در زمینهی شعر وقتی آدمهای بزرگی چون: شاملو، سیدامین صالحی و... وجود دارد و کسی سراغشان نمیرود، ترجیح میدهم به این سمت نروم. در مقابل آن رمان حتی اگر مبتذل باشد، خوانده میشود چون سرگرمکننده است. فعلا که طبع و شرایط این را میپسندد و روی رمان میتوانی حساب باز کنی. هرچند نمایشنامه را که کار خودم است، کسی نمیخواند و خواهان کمتری دارد.
با توجه به شرایط کنونی شما مشکلات حوزه نشر و حلقه مفقوده ناشر و توزیع کننده و مخاطب را چگونه ازیابی میکنید؟
حال اوضاع نشر اصلا خوب نیست و آینده مبهمی دارد. الان تیراژ کتاب نازل و اشک آوراست به خصوص برای آنهایی که دیده و شناخته نمیشوند. تازه خیلی از کتابهای کله گُندهها هم خوانده نمیشوند. با این شرایط که کتابهای صوتی در حال جایگزینی کتابهای کاغذی هستند. هزینهها بالاست. تا زمانی که علاقهمندی به وجود نیاید و در مورد ادبیات اینگونه سخن گفته شود، هیچ امیدی نیست و متاسفانه خیلی خوشبین نیستم. واقعیت این است که نوشتن و ادبیات با وجود فایلهای صوتی در شبکههای مجازی رو به فراموشی است. در یک مقطعی چقدر نامه مینوشتیم. من بیشتر شعرهایم را از دل نامهها پیدا کردم. با این اوضاع دیگر خطی به یادگار نمیماند.
گویا شما قصد دارید طرح سیار کتاب کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را اجرا کنید؟
من آن کار را هم کردم. ماشین خوابیده کانون را راه انداختم و با آن تتاتری را هم به جشنواره بردم. شاید باور نکنید در یک دورهای از من دعوت شد تا برای اجرای برنامه و کلاس رایگان ویژه مربیان بهزیستی و بچهها به نقاط محروم بندرعباس و هرمزگان سفر کنم. در این سفر با تمرین و یک وسیله ساده روش شعر گفتن خلاقانه و تکنیک بازی را به بچهها آموزش دادم. اما با توجه به کرونا فعلا شرایط مقدور نیست. ولی از همین جا اعلام میکنم که این آمادگی را دارم در جای جای کشور برای بچهها و بزرگسالان برنامه آموزشی اجرا کنم و خواستهام تنها اسکان است. در حال حاضر بچهها تمایلی به فکر کردن ندارند و در عالم خودشان هستند. دغدغه من دیدن انسانها و صحبت کردن با آنها است. ترانههای ما همه بازیاند. تاب تاب بازی، گرگ و گله، لی لی حوضک که بازی نمایشی دارد. باید اتفاقها را کشف و برای بچهها کار کرد چون علاوه بر روحیه دادن به شادابی آنان کمک میکند. خیلی علاقهمند هستم که با ماشینی راه بیفتم و کتاب توزیع کنم. حالا همت عالی میگذارم اگر توانستند خرید کنند که چه بهتر وگرنه کتاب رایگان در اختیار بچهها قرار میدهم. انگیزهام را از این سفر و آمدن به روستا گرفتم.
نظر شما