نویسنده «سال درخت» و «آغاز فصل سرد» که در سالهای اخیر، فعالیت در ژانر علمیتخیلی را تجربه میکند، معتقد است: داستان ادبی ما قصهگو نیست و بیش از هرچیزی روی زبان، نثر و فرم متمرکز است.
کاظمی میگوید که «داستان ادبی ما قصهگو نیست و بیش از هرچیزی روی زبان، نثر و فرم متمرکز است؛ خیالپرداز نیست و سعی دارد مستقیم دربارهی مشکلات اجتماعی-سیاسی روز حرف بزند. این نوع نگاه به نوشتن، شخصا من را راضی نمیکند». او پس از تجربهی قصهگویی و گمانهزنی در رمان «سال درخت»، سراغ ژانری که دوست داشت رفت تا هم قصه بگوید و هم جدیتر گمانهزنی کند. آخرین کتاب او به نام «رنسانس مرگ» -که در ژانر پادآرمانشهر نوشته شده- پاییز سال گذشته روانه بازار کتاب شد و چاپ دوم این رمان تنها چند ماه پس از انتشار بهانهای شد تا گفتوگویی درباره این کتاب و ژانر مورد علاقه این نویسنده داشته باشیم.
رمان «رنسانس مرگ» -که پاییز سال ۹۹ منتشر شده- به چاپ دوم رسیده است. این رمان هم در ژانر پادآرمانی نوشته شده. کمی درباره این تجربه در کتابهای اخیرتان و انگیزهتان از ورود به این حوزه توضیح دهید.
پنجمین کتابی که منتشر کردم، کاجزدگی بود که سال 95 منتشر شد و رمانی پادآرمانشهری-آخرالزمانی است. بعد از آن همهی آثار من در ژانر گمانهزن بهخصوص زیرژانر علمیتخیلی پادآرمانشهری نوشته شدهاند. قبل از ورود به ژانر علمیتخیلی تلاش کرده بودم رئال اجتماعی بنویسم. البته آثار اولیهی من تا حدی فرمگرا و تجربهگرا بودند و از همان ابتدا هم مسیر مشخصی را که اغلب نویسندههای ایرانی طی میکنند، نرفتم؛ اما انگار چارهای نبود. یک راه بیشتر جلوی روی نویسندهای که میخواست جدی بنویسد، وجود نداشت؛ همان راهی که از هدایت و محمود و گلشیری به سمت نسلهای بعدی باز شده بود. داستان ادبی ما قصهگو نیست و بیش از هرچیزی روی زبان، نثر و فرم متمرکز است؛ خیالپرداز نیست و سعی دارد مستقیم دربارهی مشکلات اجتماعی-سیاسی روز حرف بزند. این نوع نگاه به نوشتن، شخصا من را راضی نمیکند. من همیشه دوست داشتم قصه بگویم و قصه بخوانم و اگر هم قرار است حرفی بزنم، در قالب داستان بیان شود.
در رمان «سال درخت» -که سال 93 منتشر شد- تا جاییکه میتوانستم قصه گفتم. به نظرم رمان قابل دفاعی بود و هنوز بعد از این همه سال مخاطبانی هستند که «سال درخت» را بهترین اثر من میدانند. این رمان آنطور که باید، دیده نشد و من در آن زمان احساس سرخوردگی شدیدی داشتم و بعد از انتشار چهار اثر به موفقیت نسبی که انتظارش را داشتم، دست پیدا نکردم؛ اما گمانهزنی و قصهگویی در «سال درخت» به من چسبید و تصمیم گرفتم مسیر مشخصی را که نویسندگان همنسل من طی میکردند، رها کنم و بروم سراغ ژانری که دوست داشتم؛ ژانری که هم میشد در آن قصه گفت؛ هم جدیتر گمانهزنی کرد و هم دغدغههای بیشتری را در آن مطرح کرد. البته بعضی دوستان نویسنده هم تشویق کردند و من پذیرفتم قدم در راه ناشناختهی علمیتخیلی ایرانی بگذارم.
درباره ساختار، فرم و فضای داستانی که برای مخاطب خلق کردید و همچنین چگونگی شکلگیری آن بگوئید.
همانطور که گفتید «رنسانس مرگ» در ژانر پادآرمانشهر نوشته شده. معمولا ژانرهای آرمانشهری و پادآرمانشهری از هم جدا نیستند. «چیزهایی» که یک جامعه را به آرمانشهر تعدادی از شهروندان تبدیل میکند، ممکن است کابوس عدهی دیگری باشد و همان جامعه برای آنها پادآرمانشهر شود. این «چیزها» در اصل مجموعهای از قوانین و مقرراتی است که بدون در نظر گرفتن فردیت افراد یک جامعه، برای همه، به صورت یکسان وجود دارد و خطکشیهای ایجادشده باعث محرومیت افرادی از جامعه میشود. در چنین داستانهایی اقلیتهای شکلگرفته، تلاش میکنند هژمونی غالب را بشکنند و به تساوی برسند. در «رنسانس مرگ» میخواستم به اقلیت های یادشده بپردازم؛ آن کسانی که در جامعه، صدایشان شنیده نمیشود و با توجه به دستهبندیها، برچسبها و خطکشیهای جامعه، سهم مساوی از خدمات، امکانات و رفاه دریافت نمیکنند.
در این رمان، تاریخ مرگ افراد، شهروندان را دستهبندی میکند. چرا تاریخ مرگ؟ پیشفرض داستان این است که تاریخ مرگ قطعی، علمی و حتمی است؛ یعنی گزارهای دقیق و صحیح است که شهروندان نمیتوانند انکارش کنند، اما آیا با وجود صحیح و قطعیبودن تاریخ مرگ، می توان جلوی خواستهها و آرمانهای اقلیتهای مذکور را گرفت؟ اصولا قصد ندارم در داستان به سوالها جواب بدهم و صرفا میخواستم چنین وضعیتی را ترسیم کنم و در ذهن مخاطب سوال ایجاد کنم.
معمولا نویسندگان آیندهگرا به منظور هشدار به مردم درباره ادامه یا افزایش چیرگی برخی معضلات اجتماعی، جامعه پادآرمانی را ترسیم میکنند. از دغدغههای اجتماعیتان که منجر به نگارش این کتاب شده بگوئید.
ترجیح میدهم به جای اینکه مستقیم مشکلات جامعه را در داستان بازتاب کنم، با چاشنی تخیل، آنرا به مخاطب نشان دهم. اقلیتی که در «رنسانس مرگ» بر مبنای تاریخ مرگ شکل میگیرد، میتواند نمادی از همهی اقلیتها باشد؛ برای مثال زنان ما که گاهی به واسطهی جنسیت خود با موانعی درگیر هستند؛ و محدودیتهای بیشتری نسبت به مردان دارند. اقلیت ترسیم شده در کتاب میتواند نمادی از چنین وضعیتهایی باشد؛ شاید هشدار باشد یا صرفا نمادی کلی.
درون مایه «رنسانس مرگ» چیست؟
درونمایه اصلی داستان، همان مضمون کلی داستانهای پادآرمانشهری است که توضیح دادم؛ اما سعی کردم در جهان داستان -جز آن مضمون پررنگ ذکرشده- به درونمایههای دیگر هم بپردازم و رابطهی آنها را با پادآرمانشهری که شکل گرفته، ترسیم کنم؛ برای مثال، مهاجرت، عشق، خانواده و ... .
این رمان متضمن نکات تازه و مهمی است. چگونه از ژانر برای طرح مسائل جدیتر بهره بردید؟
گهگاه نمیشود مستقیم سراغ هر سوژهای رفت. در ضمن اینکه دربارهی موضوعات بنیادین، کتابهای بیشماری نوشته شده و حرف نو زدن، کار سختی است. در علمیتخیلی، جهانسازی داریم، دنیایی خودبسنده که با دنیای امروز ما متفاوت است. همین آشنازدایی باعث میشود بتوانیم راحتتر سراغ موضوعات بنیادین برویم و دربارهشان گمانهزنی کنیم و احتمال اینکه بشود حرف جدیدی زد، بیشتر است؛ اما خب، جهانسازی و ساخت یک دنیای کامل خودبسنده، کار سختی است و به هرحال به تخیل، انرژی و وقت بیشتری نیاز دارد. به غیر از جهانسازی، که خودش قواعد خاص خودش را دارد، باید بتوانیم در منطق دنیای جدید، داستان بگوییم، شخصیت خلق کنیم و درام بسازیم؛ اما همهی اینها ارزشش را دارد؛ به شرطی که بتوانیم مضمون خاصی را بیان کنیم و حرفمان را بزنیم.
جایی گفته بودید «رنسانس مرگ» درونیترین کتابی است که تا به حال نوشتم. کمی دراین باره بگوئید.
دغدغههای من هم مثل باقی نویسندهها، از زندگی و تجربهی شخصیام در مواجهه با جهان پیرامون به وجود میآید. از دردها، رنجها، شادیها و امیدهایمان مینویسیم؛ از احساسات و اندیشهها. من از بنبستهایی نوشتهام که بابت شرایط گوناگون تجربه کردهام. گاه مثل نهال، در وضعیت رنجآوری بودهام و گاهی همانند ستاره از دیدن بنبستهای اطرافیانم، درد کشیدهام.
کدامیک از شخصیت های این رمان به خودتان نزدیکتر است؟
بهنوعی میشود گفت میانگین شخصیت امید و ستاره به من نزدیک است. راستش تاریخ مرگم را نمیدانم؛ اما حتما دانستن این تاریخ تاثیرگذار است. اگر قرار بود مثل امید در دههی چهلم زندگیام بمیرم، احتمالا به امید نزدیکتر بودم و اگر مطمئن بودم مثل ستاره عمر طولانی خواهم داشت، شاید به او شبیهتر میشدم.
با توجه به اینکه بسیاری از آثار ادبی، فیلم ها و حتی بازیهای اروپایی و آمریکایی بر اساس ژانر علمیتخیلی نوشته و ساخته می شود و از سوی دیگر تحصیل و زندگی چندساله شما در انگلستان، شما تا چه میزان از محیطی که در آن رشد کردید، تاثیر گرفتید؟ در واقع علاقه ذاتی شما چیست؟
من قبل از اینکه به لندن بروم، یعنی در دوران دبستان، با علمیتخیلی آشنا شدم. کتابهای جان کریستوفر، فیلمهای جنگ ستارگان و ... در دوران راهنمایی و دبیرستان (در لندن) با علاقه کتابهای این ژانر را میخواندم. بیشتر آثار کلارک و بعضی از آثار آسیموف را در این دوره خواندم و بعد هم همیشه ژانر علمیتخیلی را با علاقه دنبال کردم. قطعا مثل همهی نویسندگان از کتابهایی که خواندهام و از محیطی که در آن زندگی کردهام، تاثیر گرفتهام، البته در مورد کتابها، شاید تاثیر مستقیم بوده. در مورد زندگی در لندن دقیقا نمیدانم چطور تاثیر گذاشته. این بخش احتمالا ناخودآگاه است. تجربهی زیسته نویسنده، به مرور باعث ساختهشدن نگاه خاص او و جهانبینیاش میشود که در آثارش نمود پیدا میکند. در لندن به عنوان دختر نوجوان ایرانی مسلمان، اقلیتبودن را خیلی از نزدیک حس کردهام. بعد هم که به ایران برگشتم، به شکلی دیگر این تجربه تکرار شده است. شاید این احساسات در نگاه من تاثیر گذاشته است.
در غرب داستانهای علمیتخیلی بسیاری را میشناسیم که به عنوان اثری اقتباسی تبدیل به فیلمهای پرمخاطب شدهاند تا جایی که گاهی فیلمها زمینه نگارش شمارههای دیگر کتاب را برای نویسنده فراهم کرده است. به نظر شما میشود به چنین اتفاقی در ادبیات و سینمای ما امیدوار بود؟
یکی از بنبستهایی که به عنوان نویسنده با آن روبهرو هستم، همین بحث اقتباس است! در ایران ممیزی کتاب و ممیزی در سینما با هم تفاوتهایی دارند. اگر قرار باشد از کتابی، اقتباس شود، با توجه به ممیزیهای موجود، کار بسیار سخت میشود. ساخت اقتباسهای سینمایی (سریال یا فیلم) بر اساس داستان علمیتخیلی نیاز به بودجهی بالا و امکانات خاص مثل جلوههای ویژه دارد و در حال حاضر کمپانیهای فیلمسازی که توان مالی برای چنین اقتباسهایی دارند، خصوصی نیستند و نهادهای وابسته به دولت یا ارگانهای دیگر، سراغ داستانهای نویسندههای مستقل نمیآیند. حتی اگر این اتفاق هم بیفتد، لزوما تاثیر مثبتی روی فروش کتاب ندارد.
سینماگران ما هم مثل اغلب نویسندهها، ترجیح میدهند راههای تضمین شده را طی کنند. کم پیش میآید به ژانرهایی که در سینما و ادبیات ما مهجور بودهاند مثل وحشت، فانتزی و علمیتخیلی رو بیاورند. به غیر از همهی اینها مشکل بنیادین عدم ارتباط سینما و ادبیات همچنان برقرار است. کارگردانها ترجیح میدهند خودشان فیلمنامه بنویسند و بیشترشان از ادبیات داستانی ما بیخبرند. در صورتیکه ظرفیت بالایی در ادبیات داستانی ایران وجود دارد. یک نویسنده، دست کم دو سال برای نگارش رمان زحمت کشیده، شخصیتپردازی کرده، ایرادات پلات را رفع کرده و به داستانی منسجم رسیده. اقتباس از کتاب، کار را برای فیلمنامه راحت میکند؛ اما متاسفانه بر خلاف کشورهای دیگر که ترجیح میدهند اقتباس کنند، در ایران این رسم درست جا نیفتاده است.
در حال حاضر کتابی در دست نگارش و یا آماده انتشار دارید؟
بله. مجموعه داستانی در دست چاپ دارم با عنوان «زمانسوار» که قرار است انتشارات کتابسرای تندیس در پاییز امسال آن را منتشر کند.
کمی بیشتر از «زمان سوار» بگویید.
«زمانسوار» مجموعهای از نُه داستان کوتاه گمانهزن است. بیشتر داستانها علمیتخیلی هستند و عنوان کتاب، در اصل عنوان یکی از داستانهای مجموعه است. داستانها متنوع هستند. جهانسازیهای متفاوت دارند و در زیرژانرهای مختلف علمیتخیلی نوشته شدهاند، مثلا سفر در زمان، برخورد با فرازمینیها، اپیدمی، زندگی در سفینههای نسلی و غیره. مضمون داستانها هم متفاوت است؛ اما برای مخاطب، آشنا و قابل درک، برای مثال در داستانهای مجموعه به موضوعاتی مانند فقر، تنهایی، خیانت، عشق، امید و ... پرداختهام که با وجود فضای آشنازدای داستانها، مخاطب امروزی میتواند با آنها ارتباط برقرار کند. در ضمن تلاش کردم تا جای ممکن در این داستانها، ژانر علمیتخیلی را به کشورمان نزدیک کنم. البته در همهی آثارم همیشه به بحث بومیسازی علمیتخیلی توجه داشتهام اما نمیدانم تا چه حد موفق بودهام. در این کتاب، علاوه بر نُه داستان، نُه تصویرسازی خاص هم داریم. خانم ماهور پورقدیم زحمت تصویرسازی را کشیدهاند و برای هر داستان تصویر جذابی آماده کردهاند.
نظر شما