پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰ - ۰۷:۳۶
تصویر چخوف از میان نامه‌هایش

آنتون چخوف، 117 سال پیش در چنین روزی چشم از جهان فرو بست. او اندکی پیش از مرگش در نامه‌ای به یکی از دوستانش، تعبیری جالب از زندگی داشت: «می‌پرسی زندگی چیست؟ انگار از آدم بپرسند هویج چیست؟ هویج، هویج است، بیش از این نمی‌شود چیزی درباره‌اش گفت!»

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- مرتضی میرحسینی: «آوریل 1904، یعنی حدود دو ماه قبل از مرگ به دوستی به نام کنپیر نوشت: «می‌پرسی زندگی چیست؟ انگار از آدم بپرسند هویج چیست؟ هویج، هویج است، بیش از این نمی‌شود چیزی درباره‌اش گفت.» آنتون چخوف عمر کوتاهی داشت. فقط 44 سال زندگی کرد و تابستان 1904 در نیمه جولای از دنیا رفت، اما کارنامه‌اش بسیار پربار است و به جز نمایش‌نامه‌هایش - که باغ آلبالو (1904)، سه خواهر (1900) و مرغ دریایی (1896) سه تا از مشهورترین‌شان هستند - بیشتر از 600 داستان کوتاه هم در فهرست آثار او دیده می‌شود.
 
چخوف از آدم‌های معمولی با ویژگی‌های آشنا می‌نوشت و به قول پیوتر بیتسیللی، برخلاف نویسندگانی مثل داستایوسکی، ژرفاهای رازناک را جستجو نمی‌کرد. او راوی خطاهای کوچک و حتی گاهی بی‌اهمیت و بدبختی‌های عام و همگانی بود، اما در بستر همین روایت‌های ساده، گوشه‌ای از زندگی را - با همه عناصر ملموس آن - بازخوانی می‌کرد و حقیقتی را به خواننده‌اش نشان می‌داد.
 
تقریبا همه عمرش بیمار بود و به‌جز مشکلات گوارشی و سردردهای گاه و بی‌گاه، از اوایل جوانی هم از سِل رنج می‌برد. گویا از همان سال‌های نخست شهرت و اعتبار، یعنی بیست‌وچهار، بیست‌وپنج سالگی بعد از هر سرفه شدید، خون بالا می‌آورد و گاهی از هوش می‌رفت. دوره‌های تشدید بیماری و غلبه ضعف، نمی‌توانست چیزی بنویسد و حتی روزهایی پیش می‌آمد که رمق برخاستن از بستر را هم در خود نمی‌دید.
 
چخوف کودکی پررنجی هم داشت و خاطرات سخت‌گیری‌های پدر و بعد ورشکستی مالی او تمام عمر بر ذهنش سنگینی می‌کرد. اواخر زمستان 1892 یعنی در 32 سالگی به لئونتیف نوشت: «امروز وقتی به کودکی‌ام فکر می‌کنم، تقریبا به‌نظرم تیره و تار می‌آید... همه مردم با تأثر به من و برادرهایم نگاه می‌کردند و به پدر و مادرم حسودی‌شان می‌شد، اما ما برعکس احساس زندانی‌های کوچک کاتورگا را داشتیم... من بچه‌ها... را نمی‌شناسم... اگر در دل‌های‌شان شادی باشد، پس خوشبخت‌تر از من و برادرانم هستند که کودکی‌مان عذابی بیش نبود.»
 
اما تحصیلات مقدماتی را کامل کرد و بعد در دانشگاه مسکو پزشکی خواند. بعدها می‌گفت دیگر به یاد ندارم به چه دلایلی ادامه تحصیل در دانشکده پزشکی را انتخاب کردم، اما از آن روز به بعد هرگز از این انتخاب پشیمان نشدم، که پزشکی همسرم بود و ادبیات معشوقه‌ام.

سکانسی از اجرای نمایشنامه «باغ آلبالو» در تئاتر هنری مسکو

از اواخر دهه 1870 و به گفته خودش بعد از پایان دبیرستان، نویسندگی را در همکاری با مطبوعات مسکو و نوشتن داستان‌هایی کوتاه با چاشنی طنز درباره زندگی مردم روسیه شروع کرد. زمستان 1883 به برادرش آلکساندر نوشت: «داستان‌هایم خالی از لطف نیستند و خیلی‌ها عقیده‌ دارند که از لحاظ فرم و محتوا از داستان‌های دیگران بهترند. آن‌ها به من عنوان طنزپرداز درجه یک را داده‌اند. مرا یکی از بهترین‌ها، حتی بهترین طنزپرداز می‌دانند. داستان‌هایم را در شب‌های قصه‌خوانی می‌خوانند.»
 
سال 1888 جایزه پوشکین را بُرد، سه سال بعد از روسیه بیرون زد و چند کشور اروپایی مثل اتریش و ایتالیا و فرانسه را زیر پا گذاشت و این فرصت را پیدا کرد که زندگی هموطنانش را با ملل دیگر مقایسه کند. در فرانسه قدر دید و ستایش شد، اما پیوندش با سرزمین مادری قطع نشد و دوباره به کشورش برگشت.
 
بیشتر از همه به تولستوی احترام می‌گذاشت و او را بزرگ‌ترین نویسنده آن روزگار می‌شناخت. زمستان 1900 به یکی از دوستانش به نام منشیکوف نوشت: «می‌ترسم تولستوی بمیرد. اگر او بمیرد، در زندگی‌ام خلأیی بسیار بزرگ به‌وجود می‌آید. نخست اینکه هیچ انسانی را به قدر او دوست نداشته‌ام؛ من آدمی هستم بی‌‌اعتقاد، اما از انواع اعتقادات آنچه تولستوی بدان باور دارد، بیش از همه به من نزدیک بوده و به آن ارج می‌نهم. دوم آنکه وقتی کسی مثل تولستوی در ادبیات وجود دارد، نویسنده بودن آسان و خوشایند است؛ حتی اگر آدم مجبور به این اعتراف باشد که هیچ‌کاری نکرده و نمی‌کند، باز اوضاع چندان بد نیست، چراکه تولستوی به‌جای همه ما کار می‌کند. کار او پاسخ به تمام امیدها و انتظاراتی است که در برابر ادبیات قرار داده می‌شود. سوم آن که نیرومند و پایدار ایستاده و صاحب اقتدار عظیمی است، و مادامی که زنده است هر کج‌سلیقگی در ادبیات، هر نوع ابتذال، خواه از نوع وقیحانه و خواه نوع اشک‌انگیزش، همه پوچ‌انگاری‌ها، چه از نوع شلخته و چه از نوع خشمگین آن، در سایه قرار می‌گیرد. اقتدار اخلاقی‌اش به تنهایی می‌تواند حال و هوا و جریانات به اصطلاح ادبی را در سطح معینی نگه دارد. بدون وجود او ادبیات گله‌ای می‌شود بدون چوپان یا معجون آشفته‌ای که در آن مشکل بتوان مسیر درست را بازشناخت.»


خودش هیچ‌وقت در نوشتن رمان کامیاب نشد، اما هم نمایشنامه‌نویس بزرگی بود و هم اینکه بر سیر تکامل داستان کوتاه و شکل‌دهی به هویت این گونه ادبی تأثیر زیادی گذاشت. چخوف زمستان 1860 در تگناروک واقع در جنوب غربی روسیه متولد شد و پانزدهم جولای 1904 در بادن‌وایلر آلمان از دنیا رفت.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها