کتاب «روانشناسی پول» روشهای عجیب و غریب مردم درباره پول را بررسی میکند و به شما میآموزد که چگونه یکی از مهمترین موضوعات زندگی را بهتر درک کنید.
در روانشناسی پول میآموزید که چرا تصمیمگیریهای مالی بسیار دشوار هستند و چرا افراد همواره در اینباره دچار اشتباه رفتاری میشوند. پول درآوردن نه به میزان هوش شما بلکه به نحوه رفتارتان با آن بستگی دارد و آموزش این رفتار حتی به افراد واقعاً باهوش نیز کار دشواری است. نابغهای که نتواند احساسات و عواطف خود را مدیریت کند ممکن است یک فاجعه مالی را تجربه کند. خلاف این هم صادق است. افراد معمولی که تحصیلات اقتصادی ندارند نیز میتوانند ثروتمند شوند، البته اگر مهارتهای لازم را که ارتباطی هم به میزان هوش و استعداد ندارد، داشته باشند. مورگان هاوزل، در این کتاب ارزشمند، به نحوه تفکر افراد درباره پول میپردازد و به شما میآموزد که چگونه در مواجهه با یکی از مهمترین مسائل زندگیتان، احساس بهتری داشته باشید.
در فصل اول این کتاب میخوانیم: «بگذارید موضوعی را با شما در میان بگذارم. شاید این موضوع کمک کند تا احساس بهتری در رابطه خود با پول به دست آورید و کمتر درباره رابطه دیگران با آن، قضاوت کنید. مردم کارهای احمقانهای در رابطه با پول انجام میدهند ولی هیچ کس احمق نیست. نکته در اینجاست: افرادی که در نسلهای مختلف به دنیا آمدهاند، توسط والدینی با درآمدها و ارزشهای مختلف تربیت شدهاند، در قسمتهای مختلفی از دنیا با اقتصادهای مختلف رشد کردهاند، بازارهای شغلی متفاوت با انگیزهها و درجات مختلفی از شانس را تجربه کردهاند، حتما درسهای بسیار متفاوتی در این زمینه آموختهاند. هر کسی تجربه منحصر به فرد خود را در ارتباط با جهان پیرامون خود دارد. تجربیات ما، روی آموزههای بعدی ما تأثیر گذارند؛ بنابراین همگی ما، من، شما و دیگران، تجربیات شخصی خودمان را از پول و مسائل مالی به دست میآوریم که کاملا با یکدیگر متفاوت است. آنچه که به نظر شما احمقانه میرسد، میتواند برای من منطقی و درست باشد.
کسی که در فقر و تنگدستی بزرگ شده، تصوری از ریسک و سود دارد که فرزند یک بانکدار ثروتمند، هیچ درکی از آن نخواهد داشت. کسی که در دوران تورم بزرگ شده، تجربهای به مراتب متفاوتتر از شخصی خواهد داشت که در شرایط اقتصادی پایدار رشد کرده. یک کارگزار بازار سهام که همه دارایی خود را در جریان رکود بزرگ از دست داده، تجربهای دارد که یک تکنسین که در اوج شکوفایی اقتصادی در دهه ۱۹۹۰ کار میکرده، حتی نمیتواند آن را تصور کند. یک شهروند استرالیایی که هیچ رکود اقتصادی را در سی سال گذشته تجربه نکرده، هیچ درکی از تجربه یک آمریکایی نخواهد داشت. فهرست این تجربیات، بیپایان است. شما چیزهایی درباره پول میدانید که من نمیدانم و برعکس. شما در زندگی خود، عقاید، اهداف و پیشبینیهای متفاوتی نسبت به من دارید. این هم بدان معنی نیست که ما از دیگران باهوش تریم یا به اطلاعات بهتری دسترسی داریم، بلکه بدین خاطر است که هرکدام از ما، زندگیهای متفاوت و به همان اندازه، تجربیات مختلفی نسبت به یکدیگر کسب کردهایم. تجربیات شخصی شما در رابطه با پول روی آنچه در دنیا اتفاق میافتد، تأثیرگذار است ولی ۸۰ درصد از تصور شما را از آنچه فکر میکنید در دنیا تفاق میافتد، شکل میدهد؛ بنابراین افراد باهوش میتوانند بر سر اینکه چرا و چگونه بحران مالی اتفاق افتاد، یا اینکه چگونه باید پول خود را سرمایهگذاری کرد، دستهبندی اولویتها، میزان پذیرش ریسک و بسیاری از موارد دیگر، با هم اختلاف نظر داشته باشند.»
همچنین در فصل دوم کتاب آمده است: «خوششانسی و بدشانسی، مثل دو خواهر و برادر هستند. آنها هر دو بخشی از این واقعیت هستند که عواملی، به غیر از تلاشهای فردی، نتایج حاصل در زندگی را هدایت میکنند. اسکات گالوی، استاد دانشگاه نیویورک، جملهای معروف در این ارتباط دارد که هنگام قضاوت موفقیت خود و دیگران، بهتر است آن را به خاطر داشته باشیم: هیچ چیز به آن خوبی یا بدی که به نظر میرسد، نیست.
بیل گیتس در یکی از معدود دبیرستانهای دنیا درس میخواند که یک رایانه داشت.
اینکه چگونه دبیرستان لیک ساید، صاحب یک رایانه شد، خود داستان جالب دیگری است.
بیل داگل، در جنگ جهانی دوم، در نیروی دریایی آمریکا خدمت میکرد و پس از جنگ، معلم ریاضیات و علوم در دبیرستان شد. به باور او، مطالعه کتاب، بدون تجربه کردن در دنیای واقعی، اصلا کافی نبود. پاول آلن، یکی از بنیانگذاران سابق شرکت مایکروسافت میگوید: «داگل متوجه شده بود که افراد وقتی وارد دانشگاه میشوند باید چیزهایی درباره رایانه بیاموزند». در سال ۱۹۶۸، گیتس ۱۳ ساله با همکلاسی خود، پاول الن آشنا می شود. آلن نیز مجذوب رایانه دبیرستان شده بود و آن دو به سرعت با یکدیگر صمیمی شدند. رایانه دبیرستان لیک ساید، در واقع بخشی از برنامه آموزشی عمومی نبود، بلکه خود، یک برنامه آموزشی مستقل به شمار میرفت. بیل و آلن، بعد از کلاس درس یا در اوقات فراغت یا حتی تعطیلات آخر هفته، تا دیروقت با رایانه کار میکردند و به سرعت به متخصصین رایانه تبدیل شدند. آلن در خاطرات خود میگوید که یکی از آن شبها، گیتس جلد مجله Fortune را به او نشان داد و گفت: «فکر میکنی داشتن یک شرکت رایانهای چه حسی دارد؟» آلن در پاسخ میگوید که هیچ ایدهای ندارد و گیتس ادامه میدهد: «شاید ما هم روزی صاحب یک شرکت رایانهای شدیم.» ارزش شرکت مایکروسافت در حال حاضر، بیش از یک تریلیون دلار است.»
در روانشناسی پول با عنوان فرعی درسهایی مهم در رابطه با ثروت، جاهطلبی و خوشبختی، نویسنده، 19 داستان کوتاه را به اشتراک میگذارد که روشهای عجیب و غریب مردم درباره پول را بررسی میکند و به شما میآموزد که چگونه یکی از مهمترین موضوعات زندگی را بهتر درک کنید. کتابهای مربوط به پول، امور مالی، اینکه افراد مشهور ثروتمند چگونه ثروتمند و مشهور شدند و اینکه چگونه میتوانید خودتان با پول ثروتمند شوید یا حداقل عاقل شوید، دیگر کار ساز نیستند. این یک بازار اشباع شده برای کتابهای تجاری با کمک مالی است. اما چه چیزی این کتاب را متفاوت میکند؟
نویسنده همچنین هیچ درک واقعی از چگونگی ثروتمند شدن هر یک از افرادی که در این کتاب ذکر کرده است، نمیدهد. او از دادن راههای سر راست طفره میرود و شما را به اکتشافی مهیج دعوت میکند. این کتاب درسهایی همیشگی در مورد ثروت، طمع و شادی است. مورگان هاوزل از نویسندگان نادری است که میتواند مفاهیم پیچیده را به داستانهایی جذاب و قابل هضم برگرداند. روانشناسی پول کتابی کوتاه و جذاب است که هم دانشی را در اختیار ما قرار میدهد تا بفهمیم چرا تصمیمات مالی بدی میگیریم و هم ابزارهایی را برای گرفتن تصمیمات بهتر پیش رویمان میگذارد. او شریک بنیاد همکار و ستون نویس سابق در وال استریت ژورنال است. او دو بار برنده جایزه بهترین در تجارت از انجمن ویراستاران و نویسندگان تجارت آمریکایی، برنده جایزه سیدنی نیویورک تایمز و دو بار نامزد نهایی جایزه جرالد لوب برای روزنامهنگاری برجسته تجارت و مالی شده است.
نظر شما