این اثر حفاری ظریفی است به لایههای زیرین جنگ سوریه و الفبای جدید جهادِ دستپروردههای حاج قاسم. آنها که تا زنان و بچههای البوکمال از شهر خارج نشدند، پایشان را در شهر نگذاشتند.
«همسایههای خانمجان» که از سوی انتشارات شهید کاظمی به چاپ رسیده، چندی پیش در سازمان رسانهای اوج رونمایی شد. به این بهانه با زینب عرفانیان نویسنده این کتاب، گفتوگویی صورتگرفته که در ادامه میخوانید.
از همان ابتدا برویم سر اسم کتاب؛ «همسایههای خانمجان». خواننده با شنیدن عنوان کتاب ذهنش به این سمت میرود که انگار قرار است داستان زندگی یک مادر شهید را بخواند. اما وقتی کتاب را میخواند با یک داستان دیگر روبهرو میشود. اسم کتاب چگونه خلق شد؟
عنوان را از بچههای لشکر فاطمیون وام گرفتیم. مدافعین افغان که حضرت زینب (س) را خانمجان صدا میزنند. همسایههای خانمجان، اهالی سوریه هستند که در حریم حرم خانمجان نفس میکشند.
روند نگارش اثر به چه صورت بوده و چقدر طول کشیده است؟
خب گام اول مصاحبه و جمعآوری اطلاعات بود که با همکاری بسیار زیاد راویِ کار جناب آقای جاویدی سرعت خوبی داشت. آنقدر که از همان مصاحبه مقدماتی تولید متن کتاب آغاز شد. بعد هم پرداخت و فضاسازی و شخصیتپردازیهای کار که 6 ماه طول کشید. میماند بازخوانی و راستیآزمایی کار که افراد زیادی در پشت صحنه بودند و تمام قد کمک کردند؛ بیشتر هم همرزمان راوی که هیچ وقت سوالاتم را بیجواب نگذاشتند.
نویسندههای زیادی جنگ سوریه و داعش را با بیان زندگینامه و نحوه به شهادت رسیدن مدافعان حرم روایت کردند چه شد که شما برای روایت جنایات داعش در خاک سوریه خاطرات یک پرستار از سفر کاریش به این کشور را موضوع کتاب خود قرار دادید؟
مثل بقیه کارها بنده انتخاب نکردم. نه موضوع را نه راوی را. این کار توسط یک آشنای مشترک بین بنده و راوی محترم به نام آقای نادری که مستندساز هم هستند، بهم پیشنهاد شد. در واقع روزهایی که راوی کتاب در سوریه بودند ایشان هم برای ساخت یک مستند به سوریه رفتند و آقای جاویدی را آنجا میبینند و پیشنهاد میدهند که خاطراتشان را مکتوب کنند. این میگذرد و وقتی هر دو بزرگوار برمیگردند ایران دوباره همدیگر را میبینند و آقای نادری پیشنهادشان را دوباره تکرار میکنند و بنده را معرفی میکنند و میگویند ایشان نویسنده کتاب «رسول مولتان» هستند. در نهایت خودشان با من تماس گرفتند و گفتند چنین موضعی هست که خب قسمت بود و توفیق شامل حالم شد و چند صباحی در سایهسار حرم خانمجان و مدافعینش نفس کشیدم.
چگونه با آقای احسان جاویدی آشنا شدید؟ با توجه به اینکه ایشان ساکن مشهد هستند؟
از طریق آقای نادری. در واقع آقای نادری مستند شهید رحیمی را ساخته بودند و من بهواسطه نوشتن کتاب «رسول مولتان» با ایشان آشنا شدم. براساس همان همکاری آقای نادری بنده را به راوی کتاب، آقای احسان جاویدی معرفی و وصل کردند و صحبت کردیم و قرار اولیه جهت گفتن خاطرات و گرفتن مصاحبهها گذاشته شد و ادامه ماجرا.
خاطرات زیادی از ایشان در کتاب شما روایت شده، کدام خاطره برای شما جذابتر و تأثیرگذارتر بود؟
خاطره سفر به کربلا را دوست داشتم. چهار ماهی که راوی در سوریه بودند، آن سفر کربلایی که قسمت شد انگار یک جورایی مزدی بود که حضرت زینب (س) به ایشان دادند. بهطور غافلگیرانه زیارت برادرشان را روزی ایشان کردند. حالوهوایی که در حرمها داشتند. پرواز روح، همراهی با رفقای شهید در زیارت، اینها طعم خیلی خوبی داشت. طعمی که زیر زبانم ماندگار شد هم لحظه شندیدن روایت و هم لحظه نوشتن.
کتاب شما در 9 فصل نوشته شده، چرا بهجای شماره برای هر فصل عنوانی مرتبط با داستان انتخاب نکردید؟
فصلها کوتاهتر از آن هستند که نیاز به اسم داشته باشند. معمولا از اسامی فصلها برای فصلهای طولانی استفاده میکنم که مخاطب مدتی را با آن اسم درگیر باشد. اینجا نیازی ندیدم.
این کار اولین اثر شما در حوزه مقاومت است، چطور تصمیم گرفتید در این حوزه قلم بزنید؟
نوشتن در این حوزه در برنامههایم بود، ولی نه اینقدر زود. شاید لطف خانم جان شامل حالم شد و زودتر از آنچه فکرش را بکنم از پشت دروازههای این حوزه به داخل راه پیدا کردم.
باز هم شاهد اثری از شما در این حوزه خواهیم بود؟
اگر توفیق باشد چراکه نه.
آیا در حال حاضر کتابی در دست نگارش دارید؟
بله. مشغول نوشتن کتابی با محوریت خاطرات شهید منا شهید غضنفر رکنآبادی هستم.
نظر شما