دکتر ضد میخواهد به همه ثابت کند که ویروس و عوامل بیماریزا هم میتوانند کمکی برای حفظ سلامتی بدن انسان باشند. او حتی با خوردن لاروهای آزمایشگاهی تصمیم میگیرد تا سرطان روده بزرگ خود را درمان کند.
جایی خبرنگار دارد با ضد مصاحبه میکند و علت درمان او را با کرم کدو سوال میکند. ضد جواب میدهد: «اگر این کار رو نمیکردم هیچ وقت نمیفهمیدم کرمها تأثیری دارند یا نه.»
داستان با ورود خبرنگار و بعد پلیس و خوردن لاروها آغاز میشود. خبرنگار با ضد عهد میبندد که قصه او را بنویسد. داستانی که خبرنگار نوشته، ادامه متن داستان را شکل میدهد.
نویسنده بورخسوار ضد را داستان در داستان نوشته است. با خواندن این فصل این حس به من دست داد که او عمداً ماجرا را سانسور کرده است. شاید هم آمدن او به آزمایشگاه ضد از اول فریب و نقشه بوده است.
شخصیتهای رمانهای سیدحسینی هرقدر هم که کارهای عجیب و غریب بکنند، باز هم دوستداشتنی هستند. مثل دکتر ضد در این رمان. نام شخصیت ضد شاید لودهنده داستان است؛ ولی کارکرد خوبی در داستان دارد. اینکه او تنها کسی است که بر ضد مرکبها میجنگد، خود نشاندهنده تبحر نویسنده داستان است. ضد همان کاری را میکند که فکر میکند درست است. همان نصیحتی که مادرش در صفحه ۷۵ کتاب در آخرین لحظات زندگی به او میکند و میگوید: «مهم نیست دیگران چی میگن، همیشه کاری رو انجام بده که فکر میکنی درسته.»
او در قسمتی از مصاحبه خود با گوینده در این باره میگوید: «ما تلاش میکنیم قسمتی از طبیعتی رو که دانشمندان به کمک علم از بین بردن، زنده نگه داریم. به این دشت نگاه کنید. شما مشابه این دشت رو هیچ کجا پیدا نمیکنید. اینجا پر از پروانههایی است که منقرض شدهاند. پروانههایی که آسیبی به سلامتی انسان نمیزنند.» (صفحه ۸۰)
ضد انفلابی است که تا آخرین لحظه زندگی خود، دست از تلاش نمیکشد. وقتی توی زندان تا کنار دیوار میرود و نگهبانها را متوجه خود میکند، «خبرنگار میپرسد: چرا این کارو می کنی؟ ضد میگوید: این تنها راه اعتراضیه که برام مونده.» (صفحه ۱۱۵)
شخصیتهایی چون خبرنگار که داستان با سقوط او از ساختمان آغاز میشود، شخصیت پیچیدهای دارند. به نظر من این سقوط شاید سقوط اخلاقی این شخصیت باشد. آنجا که مجبور میشود ضد را به خاطر منافع شخصی لو بدهد. خبرنگار شخصیت خاکستری رمان است که ضد را لو میدهد و بعد عذاب وجدان میگیرد. در صفحه ۸۹ کتاب میخوانیم: «از یک چیز مطمئن بود؛ باید داستان ضد را مینوشت، اما به این اشاره نمیکرد مزرعه را او لو داده. مینوشت سهلانگاری کرده به سردبیر در مورد دکتر گفته یا نه ایمیلی به یک دوست فرستاده و رد پایش را خوب پاک نکرده است. یا از آن سادهتر، میتوانست تقصیرها را گردن گوینده و برنامه رادیوییاش بیندازد.»
شخصیت چوپان هم پیچیدگی و جذابیت خو را دارد و به نوعی حامی ضد است چنان که در صفحه ۶۲ آمده: «ضد پرسید تو چرا مثل مهندسای درست و حسابی نمیری یه کارگاه بزنی و چند تا لامپ و فشفشه درست کنی بدی دست مردم؟ چوپان کلاه را روی صورتش گذاشت؛ از بوی علف خوشم میاد. درضمن اگه من نباشم کی برات دست تکون بده و بگه همه چیز امن و امانه؟»
همسر ضد هم مثل چوپان حامی ضد است. رابطه این دو عاشقانه و جذاب است. زندگی این دو با خوردن لاروها مثل تکههای دومینو در آستانه نابودی قرار میگیرد و تبدیل به جنگی تمام عیار میشود که معلوم نیست برنده آن چه کسی است.
گاهی رابطهها از جایی بیشتر فراتر نمیروند. دستیار و پرستار پرداخت کمتری در داستان دارند. حتی میشد تنها به یک نفر از آنها اکتفا نمود یا با پرداخت بیشتر، کارکرد آنها را در داستان توجیه کرد.
تعلیق در جایجای رمان حضور پررنگی دارد. مخصوصاً آنجا که ضد از دست مرکبها در کوهستان فرار میکند، انتظار داریم ضد فرار کرده باشد، اما داستان به گونه دیگری رقم میخورد. انگار دکتر ضد هم انتظار پیروزی و غلبه بر سرطان را ندارد.
طنز به زیبایی بین دیالوگ شخصیتها دیده میشود. مثل صفحه ۴۹ که آمده است: «...پدرم با فروش ضد ویروس و کتابایی که نجات داده بود، چند سالی قاچاقی زندگی کرد ولی پلیس بالاخره ردشو زد. موقع فرار از دست اونا گلوله خورد و عمرشو داد به شما.
سوسک از توی گودی در آمده بود.
_ پدرت آدم بزرگی بوده.
_ آره خدابیامرز صد کیلو وزن داشت.»
از شخصیتهای مرموز این رمان میتوان به بازرس و گوینده اشاره کرد. آب زیر کاه بودن این شخصیتها در دیالوگ زیر کاملاً مشخص است: «بازپرس سرش را بغل گوش دکتر آورد: منم دل خوشی ازشون ندارم. ولی مجبورم باهاشون کار کنم.» (صفحه۵۳)
داستان بعد از پایان حضور ضد، انگار دو تکه شده است. حضور ضد مثل یک نخ تسبیح، اشخاص را کنار هم نگه داشته بود و حالا که نیست شخصیتها هر کدام در جایی به دنبال سرنوشت و خواسته خود میدوند.
اطلاعات پزشکی در جای جای رمان به چشم میخورد. نویسنده داستان اطلاعات پزشکی خود را از زبان شخصیتها بیان میکند. در صفحه ۵۹ میخوانیم: «ضد دست او را گرفت: خودتو آزار نده. مشکل جدی نداری فقط پرخونی.
_ یعنی چی که پر خونم؟
کف دست خبرنگار را نشانش داد: میبینی چقدر قرمزه. این یعنی زیاد گوشت میخوری. احتمالاً سیگار هم میکشی. من ندیدم ورزش کنی. همه اینا باعث شده خونت غلیظ بشه. البته فکر کنم علت ژنتیکی هم داشته باشه.» پایان رمان نیز تحول خبرنگار و فرار همسر ضد از زندان با یاری دوستانی است که به کمکش میآیند.
در پایان، خواندن کتاب «داستان ضد» را به دوستداران داستانهای علمی- تخیلی به شدت پیشنهاد میکنم. نویسنده اثر الهام سیدحسینی بوده و انتشارات سپهر فروزان در سال ۱۳۹۹ آن را وارد بازار کتاب کرده است.
تکهای از کتاب:
«ضد سرش را آرام تکان میداد: چرا هستم. یادته پدرم میگفت زندگی مثل دومینو میمونه. باید با حوصله مهرههاتو بچینی بعد زندگی یه جایی بهشون تلنگر میزنه. یه تلنگر خیلی خیلی کوچیک که شاید خودت متوجه نباشی چی هست. یه عطسه، نخی که از سوزن رد نمیشه یا یه ناامیدی کوچیک و بعد مهرهها شروع به افتادن میکنن. زندگی بعد از اون تلنگر خیلی کوتاهه...» (صفحه ۱۰۷)
نظر شما