وی -که نگاهش به جهان پیرامون را متأثر از تجربه زیستی طولانی مدت در شرق آسیا میداند- معتقد است که زندگی و تنفس در فرهنگ شرق آسیا حتما بر قلم و کلماتش اثر گذاشته، هرچند که بهوضوح از آن آگاه نباشد...
کتاب «مُدام» در روزهای گذشته از سوی نشر خزه منتشر شده است. کمی درباره حالوهوا و داستانی که روایت میکند، توضیح دهید.
مُدام، داستان بلند ایرانیست. ماجرای گمکردن جهتها و مکانها، نشتکردن دائمی گذشته در حال و تکرار مکرر خاطرات و حضور مدام آدمهایی که سالیان دور، در مکان و زمانی دیگر در زندگی شخصیت داستان نقش داشتهاند. یک بازتولید هذیان گونهٔ تمام آنچه باید پشت سر گذاشته شود اما نمیشود. و این «نشدن» پررنگ تر است وقتی بدانیم که حالا شخصیت داستان در کشوری زندگی میکند که در زبان مردمانش ترجمهٔ «پریروز» میشود روز پیش رو و ترجمهٔ «پسفردا» میشود روز پشت سر ! به نظر شما برای چنین فردی راه فراری از خاطرات و گذشته وجود دارد ؟
مدام، داستان این سرگیجهست و البته بیش از همه داستان یک حسرت؛ حسرت اینکه کاش آدم میتوانست کاسه سرش را خوبِ خوب بشوید و بعد بدهدش دست یک نقاش عاشق تا بیهیچ نشانی از گذشته از نو روی دیوارههاش باغ پر از شکوفه بهاری بکشد.
از شخصیتپردازی، فضاسازی و نوع و زبان روایت مدام بگوئید.
در نگاه اول به نظر میرسد که مُدام دارد در پکن، شهری خاکستری و دودزده، آنسوی دیوار چین اتفاق میافتد؛ اما بهتدریج خواننده متوجه میشود که این مکان، جایی نیست جز فضایی ساخته و پرداخته ذهن شخصیت داستان. فضایی که در آن برخی فارسی حرف میزنند، برخی چینی، برخی زندهاند، برخی مرده! و این خیال تا جایی پیش میرود که در باغ محوطه ساختمان، درختها روی قوری مادربزرگ قد میکشند! قطعا در چنین فضایی مفهوم زمان هم دستخوش بازیهای ذهن میشود، خصوصا که راوی جایی در داستان این موضوع را مطرح میکند که در زمان چینی، ترجمه واژه «پسفردا» میشود روز پشت سر و ترجمه «پریروز» میشود روز پیش رو! در چنین موقعیتی شخصیتها، برخی حاصل تجربه روزمرهاند. برخی جامانده از خاطرات. حتی برخی، برشهای متفاوت از سالها و دوران متفاوت یک نفرند. و در این میان شخصیت اصلی داستان که در طول روایت «او» خطاب میشود تنها کسیست که میشود به واقعیبودنش اطمینان داشت. در واقع تمام داستان دارد با «او» پیش میرود؛ زنی که برای گریز از خاطراتش به دورترین و غریبترین جغرافیایی که میشناخته، گریخته؛ غافل از اینکه کاسه سرش را هم همراه خودش برده است!
مدام چهار بخش و نیم دارد (باید اضافه کنم که ابتدای داستان میخوانیم که «او» جایی در نوجوانیاش محاسبه کرده که اگر از پنجره بپرد حدود چهارونیم ثانیه بعد به زمین میرسد) و جز در نیمبخش آخر -که نوع روایت متفاوت میشود- تمام داستان توسط راوی سومشخص (دانای کل) نقل میشود.
شما سالهاست مقیم پکن هستید. شخصیت اصلی داستان شما نیز در کشوری دیگر با زبانی دیگر، زندگی میکند. این مساله تا چه میزان بر شخصیتپردازی تاثیرگذار بوده است؟ آیا داستان این کتاب روایتی از زندگی خودتان است؟
حق با شماست. من بیش از دوازده سال است که در شرق آسیا به تحصیل و کار مشغولم و قطعا نگاهم به جهان پیرامونم متأثر از همین تجربهست. بهطور مثال جایی در «مُدام» نوشتهام که جشن بهار چینیها وسط زمستان برپا میشود و چینیها برای اینکه باور کنند بهراستی بهار آمده، به درختها شکوفههای مصنوعی میچسبانند. خب این تصاویر قطعا برگرفته از تجربه زیستی من در آسیاست؛ اما با توجه به ساختار مُدام که در رفتوآمد بین گذشته و حال است، عوامل و فضاهای دیگری هم در شکل گیریاش دخیل بودهاند.
درخصوص اینکه آیا داستان روایت زندگی من است، باید بگویم به هیچوجه. شاید ارجاعاتی مثل همان بهار تقلبی با شکوفههای مصنوعی برگرفته از مشاهدات شخصیام باشد؛ اما در کلیت ماجرا، خط داستانی «مُدام»، خیال محض است و تلاشی برای نوشتن.
تجربه زندگی در کشوری که خود خالق داستانها و افسانههای رازگونه بسیاریست، تا چهاندازه در نگارش این کتاب اثرگذار بوده است؟
واقعیت اینکه این افسانههای رازگونه بیشتر مربوط به ادبیات کلاسیک هستند که با فضای ادبیات معاصر شرق متفاوتند؛ ولی قطعا اثرشان را روی فرهنگ گذاشتهاند و زندگی و تنفس در این فرهنگ حتما بر قلم و کلمات من اثر گذاشته؛ هرچند که بهوضوح از آن آگاه نباشم.
در حال حاضر کتابی در دست نگارش و یا آماده انتشار دارید؟
بله. خوشبختانه در حال حاضر مشغول مراحل نهایی ترجمه کتابی هستم که به زودی توسط نشر خزه منتشر میشود. در خصوص این کتاب هم بسیار هیجانزدهام؛ چراکه یک متن عادی و روزمره نیست؛ بلکه خودنگارهایست با زبان شاعرانه که گاهی از واقعیت دور میشود و دوباره به آن برمیگردد. گاهی ارجاعات برونمتنی عجیب و غریب میدهد و حتی گاهی کلماتی را بدون فعل و حرف ربط پشت سر هم قطار میکند. در واقع ترجمه این متن پیچیده و سخت -که به همراه دوست عزیز دیگرم به سرانجام رساندیمش- چالش بزرگی بود که جز به حمایت این نشر امکانپذیر نبود و نیست. بعد از این ترجمه سراغ مجموعه داستان کوتاهم خواهم رفت که تقریبا آماده است و قطعا بعد از دریافت نظرات مخاطبان و منتقدان در خصوص «مُدام» و اِعمال آنچه از این بازخوردها میآموزم، برای انتشارش اقدام خواهم کرد.
نظر شما