احمد آرام در این مجموعه بسان بیشتر داستانهای کوتاه خود، دنیای وهمآلود و رازآمیزی را آفریده است که با شروعی خوب از همان ابتدا مخاطب را به دنیای پرکشش داستانهایش دعوت میکند. داستانهای این مجموعه در جنوب پا به عرصه هستی گذاشتهاند و نویسنده با تبحر و مهارتی کمنظیر با استفاده از تخیل، تعلیقهای حسابشدهای را در تکتک داستانهای این اثر آفریده است که شور کافی را در خواننده برای عبور از توهم داستان و دانستن ادامه ماجرا ایجاد میکند.
البته گاه خیالپردازی نویسنده موجب گم شدن مخاطب در قصه میشود ولی او با همان شمّ نویسندگی منحصربهفردی كه دارد، دست مخاطب را در فضاهای مهآلود اثرش میگیرد و او را با تصویرهای زیبا، دقیق و زنده به داستان برمیگرداند. بومگرایی آرام در این اثر نیز مشهود است. هر چند نگاه بدبینانه وی نسبت به دریا و طبیعت جنوب بهشکلی بارزی خودنمایی میکند.
در این باره فرشید جاناحمدیان در فرهنگنامه «داستاننویسان بوشهر» نوشته است: «نگاه بدبینانه آرام همواره بر فضای داستانهایش سایه میاندازد و به همین دلیل شخصیتهای داستانی او سرنوشت محتومی دارند که هیچ راه گریزی برای آن یافت نمیشود، این نگاه بدبینانه حتی به عوامل طبیعت هم تسری پیدا میکند و طبیعت در داستانهای آرام همیشه روی خشناش را به نمایش میگذارد و دریا هیچگاه زیبا نیست و با خشماش دریانوردان بوشهری را به کام مرگ میگیرد.
در اغلب داستانهای آرام خواننده با پدیدهی مرگ روبهرو میشود، اما هیچگاه ماهیت مرگ سوژهای برای داستانهای او نیست، بلکه اشاره به مرگ شخصیتهای داستان و یا به آداب و رسومی که برای مردگان برگزار میشود، بسنده میشود.
در کل، او با تکیه بر فرهنگ، اقلیم و زیست مردمان جنوب، دست به آفرینش جهان داستانی مهیج و خواندنی با شخصیتهایی واپسگرا و گاه منفعل زده است. آرام در این مجموعه داستان با زبانی روان، فصیح و تصویری قصههایش را روایت میکند ولی تعلیقهای که در ساختار قصهها جا کردهاند، گاه به سختخوان بودن متن دامن میزند، اما مخاطب با اندکی صبر میتواند با تخیل نویسنده همراه شود و به نکات ظریفی که او در بدنه قصههایش از زیست و آداب و رسوم جنوبیهای جای داده است، دست بیابد. کشف این نکات که در قابهای متنوعی در داستانهای او جاخوش کرده، لذت و حظ وافری به مخاطب میدهد.
این نویسنده جنوبی در سالهای اخیر بهکمک جادوی کلمات، سوژهپردازی خلاقانه و وام گرفتن از افسانهها و اسطورههای جنوب به یکی از نویسندگان پیشتاز ایران در خلق آثار سوررئال بدل شده است. وی در این اثر سعی کرده جهان داستانی متفاوتی را بیافریند و از اینروست که مخاطب با خواندن هر داستان چنان میخکوب روایت روای میشود که نمیتواند تا انتهای قصه حتی پلک بزند!
آرام که سلیقه خاصی در انتخاب نام رمانها و مجموعه داستانهای خود دارد، پیش از این در خصوص انتخاب این نام متفاوت برای این مجموعه داستانش به کنجکاوی مخاطبانش اشاره و تصریح کرده بود که «اسم این مجموعه داستان برای خیلی از افراد سوالبرانگیز شده بود؛ چراکه داستانی با چنین نامی در کتاب نیست، اما در واقع خود این اسم روی جلد کتاب تبدیل به داستان جداگانهای میشود با این مضمون که بین چشمهای خواننده و راوی یک ارتباط برقرار میشود. چون من اعتقاد دارم که مخاطب راوی را میخواند و راوی مخاطب را.»
این نویسنده در آثارش توجه ویژهای به باورهای بومی دارد ولی این توجه را با پردازش و نگرش خاص خود به نمایش میگذارد؛ چراکه بر این باور است که «آن چیزی که ما در روایتها، ضربالمثلها و باورهای بومی در دنیای واقعی میشنویم، وقتی وارد جهان داستان میشود، باید شکل نوینی از آن به مخاطب ارائه شود؛ چراکه این شکل نوین و مدرن به ماندگاری داستان کمک میکند و اینکه ما سویههایی از باورهای بومی را کشف کنیم چنانچه به این مهم توجه نشود، باورهای مردمی نمیتواند کارکرد درستی داشته باشد و داستان را از درون به حرکت وادارد.»
بدیهی است افسانههایی که در جنوب از دیرباز جریان داشتهاند، با جادو عجین شدهاند و آرام با استفاده از این خاصیت افسانههای بومی در مجموعهداستان «به چشمهای هم خیره شده بودیم»، داستان «راگا» را خلق کرده که رگ و پی آن از جادو هستی یافته است. او شاید در این داستان خواسته، جادویی را که در جغرافیای جنوب نمود چشمگیری دارد، به مخاطب بشناساند. البته آرام، در راگا به عقده ادیپ هم گریزی زده و در نهایتِ استادی با عجین کردن جادوی برخاسته از اسطورههای جنوب با این افسانه معروف، قصهای مهیج، جذاب و رازآلود را به داستانهای جنوب افزوده است.
همانطور که در بالا اشاره شد، آرام در این اثر از توهم بهره بسیاری گرفته است تا جایی که اوج این هنر وی را میتوان در داستانهای «فانوس»، «خردهروایتهای منطقهی البروج» و «درههای ماهزده» مشاهده کرد:
«صداهای عجیبی لای جیغ مرغان ماهیخوار شنیده میشد. صداها در شب ترسناکتر از روزند! برای توصیف آن صدای قِرِچ و قُروچِ تَرَک برداشتن دیوارها که هر دم داشت به ما نزدیکتر میشد، مجبور بودم با چنین تصویری بیدار بمانم که دریا دارد خانههای دور و نزدیک را میجود و هر چه زودتر به سراغمان خواهد آمد!...» (داستان «فانوس» از مجموعهداستان «به چشمهای هم خیره شده بودیم»، ص ۱۰).
آرام در این مجموعه پرتره غریبی از زنان جنوب ارائه کرده است. زنانی که اغلب شوهرانی ملوان و دریانورد دارند و محکوم به انتظار برای مردی که از آخرین سفرش برنگشته است که نمونه این زنان را میتوان در داستان «فانوس» خواند و شنید؛ اما او در عین حال، حالت دیگری هم برای این زنان در این مجموعه متصور شده است و این نکته را یادآوری میکند که همیشه زنها منتظر نمیمانند؛ بلکه گاه بعد از چند سال بیخبری از همسر مفقود و مغروقشدهشان در دریا، تن به ازدواج دوم میدهند اما همیشه این ترس با آنها همراه است که روزی شوهر اول آنها از دریا بازگردد و همواره با تداعی این پندار تلخ، روزگار پر تب و تابی را میگذارنند. آرام در داستان «درههای ماهزده» این مجموعه، بهخوبی با خلق تصویرهای دلهرهآور و نشانهگذاریهای رازآمیز این موضوع را به تصویر کشیده است.
در مجموع، آرام در مجموعهداستان «به چشمهای هم خیره شده بودیم» شخصیتهای تنهایی را ترسیم كرده كه در دل خود داغی را حمل میکنند؛ بهنظر میرسد که این صدا و درد درون شخصیتهای داستانش است که او را به نوشتن این اثر واداشته است. این نویسندهی باتجربه و صاحباثر در این مجموعهداستان با زیرکی شناخت عمیق خود را از فرهنگ، اقلیم، رسوم و آداب و عقاید اهالی جنوب بهتصویر کشیده است. توصیفات عالی و تصویرسازی خلاقانه آرام در فضاسازی داستانها پرده از نقاش بودن او برمیدارد و مخاطب بهخوبی متوجه میشود که با نویسندهای مواجه است که نقاش است و در تصویرسازی تبحر دارد.
همچنین مهارت او در خلق صحنههای نمایشی در این اثر، اشراف نویسنده را به هنر تئاتر بازگو میکند که میتوان نمونههای آن را بهویژه در داستان کوتاه «راگا» به تماشا نشست. داستانهای این مجموعه همگی کوتاه هستند و تنها داستان آخر آن؛ یعنی «درههای ماهزده» در مقایسه با بقیه طولانیتر است.
در پایان بخش کوتاهی از داستان «درههای ماهزده» را از مجموعهداستان «به چشمهای هم خیره شده بودیم» با هم میخوانیم: «این یک واقعیت است که خشکسالی ریشهی زمین و آدمها را از جا میکند، محصولات را از بین میبرد. مختصر دامهایی که داریم یکییکی تلف میشوند و خانوارها را بالاجبار به کوچ وامیدارد تا بروند و جاهای پر آب و علف را پیدا کنند؛ خب، معلوم است که دخترانشان را هم با خودشان میبردند و دیگر عروسی هم سر نمیگرفت...»
یادآوری میشود، احمد آرام، داستاننویس و نمایشنامهنویس و مدرس تئاتر و سینما در 22 فروردین 1330 در بوشهر به دنیا آمد. در سال 1348 اولین داستان آرام در مجله فردوسی چاپ شد. در سال 1357 به استخدام اداره فرهنگ و هنر درآمد. سپس کار را رها کرد و برای تحصیل سینما به ایتالیا رفت. پس از بازگشت بهعنوان کارشناس آمار در دانشگاه علوم پزشکی مشغول به کار و نهایتا نیز از همین دانشگاه بازنشسته شد. او دانشآموخته دوره کارشناسی بازیگری- کارگردانی از دانشگاه آزاد و کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی از دانشکده هنر و معماری است. آرام طی دوره اشتغال خود در دانشگاه علوم پزشکی، بهعنوان مدرس تئاتر و ادبیات نمایشی نیز در آنجا بهصورت فوق برنامه تدریس کرده است. او هماکنون در تعدادی از مدرسههای هنری، بازیگری و فیلمنامهنویسی تدریس میکند و در عین حال به نوشتن نیز میپردازد.
احمد آرام دارای لوحتقدیر از نخستین دوره جایزهی ادبی یلدا (۱۳۸۰)، رتبه سوم در بخش داستان کوتاه هفتمین دوره جایزه ادبی اصفهان (۱۳۸۸) و برنده بهترین مجموعه داستان در سومین دوره جشن فرهنگ فارس برای مجموعه داستان «غریبه در بخار نمک»، است. وی در داستانهایش با بهكارگیری روایتی وهمآلود، آمیختن رویا و واقعیت و عناصری از فرهنگ مناطق بومی جنوب ایران صداها و تصاویر تازهای خلق کرده است.
«غریبه در بخار نمک» (مجموعه داستان- نیمنگاه، 1380)؛ «مردهای که حالش خوب است» (رمان- افق، 1383)؛ «آنها چه کسانی بودند؟!» (مجموعه داستان- افق، 1387)؛ «همین حالا داشتم چیزی میگفتم» (مجموعهداستان- چشمه، 1389)؛ «این یارو، آنتیگونه» (نمایشنامه نوح نبی، 1389)؛ «حلزونهای پسر» (رمان- افق، 1393)؛ «بیدار نشدن در ساعت نمیدانم چند» (مجموعه داستان- نیماژ، 1395)، «باغ استخوانهای نمور» (رمان- نیماژ، 1396)، «به چشمهای هم خیره شده بودیم» (مجموعهداستان، نیماژ، ۱۳۹۸)، «تربیتکننده سگماهی» (رمان- نشر مهری- لندن، ۱۳۴۰۰) بخشی از آثار احمد آرام است.
نظر شما