برای یاد کسی افتادن همیشه بهانهای لازم است و بهانهها برای هرکس متفاوت؛ برای یکی خیابان انقلاب، برای دیگری حافظ روی طاقچه یا مثل یادداشت امروز ما با این بهانه که «برسد به دست لیلا حاتمی».
«آسمان محبوب» هرکس میتواند لابهلای خاطرات در هر کوچه و هر خیابانی باشد. بازار تجریش، دور میدان حسنآباد و یا حتی در «سعادتآباد». پس ، از جداییها دلگیر نشد چون اطمینان داشت که «جدایی نادر از سیمین» پیشزمینهای برای «آشنایی با لیلا» خواهد شد. «پله آخر» «نارنجیپوش» سینمای ایران «سر به مهر»شدن بود تا در خلوت از خدایش بپرسد «در دنیای تو ساعت چند است»؟ هیچکس نمیداند چه شد و چه جوابی شنید، که «دوران عاشقی» از او یک «من» دیگر ساخت؛ منی که توانست «رگ خواب» سینمای ایران را در دستانش بگیرد. ماجرای این عشق، قصهی یک برکه و داستان یک رود نیست؛ «حکایت دریا» است. حکایتی که بفهمی حتی در بدترین شرایط ممکن مثل جنگ، «بمب، یک عاشقانه» خواهد بود؛ نه شکست. این را باید همهی «خوک»ها بدانند سینمای ایران جایی است که «ما همه با هم هستیم»؛ حتی اگر «مردی بدون سایه»، «قاتل وحشی» سینماگرانش باشد.
نهم مهرماه، سالروز تولد لیلا حاتمی بهانهای شد تا پیام تبریکی بنویسیم؛ با امید اینکه «برسد به دست لیلا حاتمی». این عنوان رمانی 105صفحهای است که این روزها به قلم سعید محسنی از سوی نشر چشمه منتشر شده است. این کتاب همانند پیام امروز ما با یک یادداشت شروع میشود که در آن دوستی به دوست دیگرش وصیت کرده تا چیزی را به دست لیلا حاتمی برساند.
با آرزوی بهترینها و عرض تبریک تولد به بازیگر تمامنشدنی سینمای ایران.
نظر شما