این کتاب روایت مردانی است که در بخش حفاظت اطلاعات و شناسایی خط مقدم جبههاند. تمرکز اصلی ماجراهای کتاب روی عملیاتهای جاسوسی و ضدجاسوسی از طرف ایران و عراق است.
نقطه قوت این کتاب آوردن اسامی واقعی است؛ از هاشمی، رضایی و قالیباف در جبهه خودی گرفته تا ژنرال وفیق سامرایی و ماهر عبدالرشید و دیگران در خط عراق.
مخاطب در این کتاب از سال ۶۳ با یکی از گروههای اطلاعات عملیات جنگ همراه میشود و تا پایان جنگ در کنار آنها میماند. این کتاب قرار است از نحوه مدیریت جنگ بگوید و آنچه بر سر گروههای اطلاعات عملیات آمده است.
برشی از کتاب:
«موشو و دیگران هم رسیدند و همگی وارد انبار شدند. نگاهی به اطراف انداخت. از انتهای سالن یكی از كارگران آرام جلو آمد. صاحب با دیدن او خیالش بیشتر آسوده شد. نگاه تندی به جاسم انداخت و خواست چیزی بگوید كه از پشت یكی از بارها حسینی مسلح بیرون آمد. صاحب جا خورد. از سوی دیگر انبار، احمد و بعد خاكی بیرون آمدند. در همین حال صدای بسته شدن در انبار شنیده شد. صاحب رو برگرداند. ایزدی در را بست و در دو سوی دیگر در، کامران و سعید مسلح ایستادند. همین کافی بود که صاحب بدون هیچ حرفی بنشیند و سرش را میان دستها بگیرد و فکر کند که این غواصهای فکولی برای چه به جزیره آمدهاند. روز بعد که هواپیمای تیم غواصان توی فرودگاه محلی جزیره نشست، ایزدی جلوتر از همه صاحب را با دستهای بسته فرستاد توی هواپیما.»
نظر شما