ماهنامه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی «فکه» در شماره دویستوبیستویکم -که ویژه مهرماه 1400 منتشر شده- 6 عنوان از تازههای نشر با موضوع دفاع مقدس را معرفی کرده است.
همچنین مطالبی چون «واکسیناسیون اجباری؛ آری، نه»، «کاری که برجام نتوانست»، «بازگشت به ریل انقلاب»، «زنان حماسه»، «ندیده خرید»، «من دیگر بزرگ شدم»، «روزهای سخت فرمانده»، «لالایی فرشتگان»، «ابوزینب؛ شهید صبر و جهاد»، «سرت را بالا بگیر»، «حس شیرین ماندن»، «اتباع آشنا»، «به حرمت تو» و «نزدیکتر از برادر» در این نشریه به چاپ رسیده است.
این مجله در بخش کتابنامه نیز به معرفی تازههای نشر دفاع مقدس مانند «روزگار آشنا»، «هفده سالگیام»، «زخم عشق»، «من همان عبدالله هستم»، «شرح قفص» و «رنج گنج» پرداخته که در ادامه بهصورت اجمالی با موضوع این کتابها آشنا میشویم.
«روزگار آشنا»
کتاب «روزگار آشنا»، خاطرات قادر آشنا، آزاده جانبازی از کهگیلویه و بویراحمد است که عادله ارشادی در 14 فصل به نگارش درآورده است. قادر آشنا در 15 بهمن 1361 در عملیات والفجر مقدماتی به اسارت درآمد و سالهای اسارت خود را در اردوگاههای موصل و رمادی سپری کرد.
گزیدهای از کتاب: نوبت به من رسید. خودم را برای تند دویدن مهیا کرده بودم. هرچه سریعتر از این میانه میگذشتیم، بیشتر جان سالم به در میبردیم. اگرچه، ضربههای سنگین و ورزشهای متعدد سختجانمان کرده بود. هرچه دور میگرفتی تا با سرعت بیشتری بدوی، لگدها و ضربات کابل پایت را بلند میکرد و قدرت دویدن را میگرفت. چندقدمی نرفته بودم که کابل یکی از سربازها دور سر و پیشانیام پیچید. دنیا لحظهای ایستاد. خون توی تنم درجا زد و بالا نیامد. پخش زمین شدم. ویران و خسته از حال رفتم. نفهمیدم چقدر گذشت. چشم که بازم کردم، باز میان دست و پا و شلاق و ضربههای کابل و باتون سربازها بودم. کسی گمان نبرده بود شاید از هوش رفته یا حتی مرده باشم. به خیالشان از درد افتادهام. میزدند تا بلند شوم و چه خوب کتکهایشان اثر کرد.
«هفدهسالگیام»
کتاب «هفدهسالگیام» روایت خاطرات آزاده حسن تاجیکشیر است که به قلم احمد یوسفزاده به نگارش درآمده است. حسن تاجیکشیر در سن هفتده سالگی و در اسفند سال 1360 به اسارت درآمد و سالهای اسارت خود را در اردوگاه الانبار (کمپ 8 یا عنبر) سپری کرد.
احمد یوسفزاده نویسنده کتاب «نیز جانباز» و «آزاده کرمانی» است که در اردیبهشت 1361 در عملیات بیتالمقدس به اسارت درآمد. سالهای اسارت این آزاده در زندان بغداد و اردوگاههای رمادی سپری شد.
گزیدهای از کتاب: در بیمارستان اردوگاه عنبر، روزهای داغ تابستان یکی از دیگری میگذشتند. هوای داخل بیمارستان گرم بود و جز چند پنکه سقفی وسیلهای برای خنک کردن محیط نداشتیم. متکای زیر سرم همیشه خیس از عرق بود. عراقیها هیچ ارادهای برای مداوای مجروحان نشان نمیدادند. در عکس رادیولوژی پای شکستهام که در بصره گرفته شده بود، هیچ امیدی برای معالجه دیده نمیشد. چهار سانتیمتر از استخوان رانم تقریباً متلاشی شده بود و تنها راه معالجه آن، جراحی و نصب پلاتین بود که البته علیرغم اصرار دکتر مجید و دکتر بیگدلی، عراقیها هیچگاه راضی نشدند برای عمل به بیمارستان شهر رمادی منتقلم کنند.
«زخم عشق»
کتاب «زخم عشق» خاطرات خودنگاشت جانباز و آزاده سرفراز عبداللهی است که سعی شده در آن، خاطرات به صورت موضوعی و تا حد امکان با توالی زمانی به رشته تحریر درآید. سرفراز عبداللهی از اهالی استان فارس است که 20 تیر 1364 در عملیات قدس 3 به اسارت درآمد و سالهای اسارت خود را در اردوگاههای رمادی و تکریت 17 سپری کرد.
گزیدهای از کتاب: افسر عراقی رو به حسین کرد و گفت: «امروز دیگر میخواهیم تو را تبدیل به یک اسیر معمولی کنیم و سپس میتوانی با دیگر اسرا رفت و آمد و گفتوگو داشته باشی ولی تنها یک شرط کوچک دارد. آن شرط این است که به امام خمینی ناسزا بگویی و توهین کنی.»
حسین نگاهی به آنها کرد و گفت: «من هرگز به امام خمینی(ره) توهین نمیکنم حتی اگر مرا بکشید!» عراقیها با عصبانیت به یکدیگر نگاه کردند. یکی از آنها از او پرسید «اگر الان صدام حسین بیاید اینجا تو چه کار میکنی؟»
هیچی، من با صدام کاری ندارم. سپس افسر عراقی گفت: «اگر خمینی بیاید این جا چه کار میکنی؟» حسنی با طمانینه و لبخند جواب داد «از پاهایش تا عمامهاش را میبوسم و جلوی پاهایش جان میدهم.» وقتی مترجم این جملات را ترجمه کرد و حالت گریه حسین را دیدند، همگی به شدت عصبانی شدند و حسن را به باد کتک گرفتند. ابتدا فک و دندانهای حسین را شکستند، سپس هر دو دستش را. در آخر، چنان او را با کابل زدند که...
«من همان عبدالله هستم»
کتاب «من همان عبدالله هستم» خاطرات خودنگاشت عبدالله تاجفر جانباز و آزاده ایلامی است. عبدالله تاجفر از ویژگی جغرافیای سیاسی خاص منطقه محل زندگیاش، به خوبی پلی به اتفاقهای ریز و درشت آن روزها میزند، به طوری که خواننده میتواند همراه او به همه زاویههای خاطراتش سرک بکشد. عبدالله تاجرفر در 28 مهر 1363 در عملیات میمک به اسارت درآمد و سالهای اسارت خود را در اردوگاه موصل 2، معروف به اردوگاه خیبریها سپری کرد.
گزیدهای از کتاب: در انتهای سالن بیمارستان، گوشهای را به اسرا اختصاص داده بوبدند. ارتباط با بیرون ممکن نبود. در ورودی آن اتاق، دو نفر سرباز عراقی نگهبان بودند. داخل اتاق چند تخت بود و تعدادی اسیر از اردوگاههای دیگر آنجا بستری بودند. اسرا اسهال داشتند، اما بیماران را به دستشویی نمیبردند. مانند آسایشگاه، در گوشهای از اتاق سطلی گذاشته بودند و میگفتند داخل آن تخلیه کنید. دو روز گذشت غذاهای چرب برایمان میآوردند که اگر میخوردیم، بیشک میمردیم. بعد از چند روز اوضاع جسمیام به شدت وخیم شد مرگ را به چشم میدیدم. نه میتوانستم بنشینم، نه میتوانستم دراز بکشم و نه میتوانستم بخوابم. خوابهایم چند ثانیهای بود. با کابوسهای وحشتناک بیدار میشدم. دوستان اسرم دورم حلقه زده بودند. هرچه به سربازهای نگهبان مراجعه و درخواست دکتر میکردند، جوابشان این بود «خلی یموت، بذار بمیره».
«شرح قفص»
این کتاب ابتدا در قالب یک طرح در مرکز تحقیقات تروما و جراحی سینا به تصویب رسید. آنچه در این مجموعه بیان شده، مروری کوتاه بر کوششها و فعالیتهای انجام گرفته درخصوص تعیین وضعیت اسرا و مفقودان ایرانی در عراق و شرایطی است که این افراد در دوران اسارت خود متحمل شدهاند. منابع مورد استفاده در این پژوهش شامل مصاحبه با تعدادی از اسرا و مطالعه و استخراج از کتابهای چاپ شده قبلی در این باره است.
در این کتاب سعی شده که مطالب به گونهای دستهبندی و طرح شود تا خواننده در پایان کتاب به اطلاعاتی کلی از وضعیت اسرای ایرانی و روزگاری که بر آنها در اردوگاههای عراق گذشته، دست یابد. اردوگاههایی که مقامات نظامی عراق از آنها به عنوان «قفص» نام میبردند. علی خاجی جانباز و آزاده تهرانی در عملیات بدر به اسارت درآمد. سالهای اسارت این آزاده در اردوگاههای تکریت 12، رمادی 1، 2 و 3 کمپهای 6، 7 و 9 سپری شده است.
گزیدهای از کتاب: میتوان شکنجههای اعمال شده بر اسرای ایرانی را به دو گروه شکنجه جسمی و شکنجه روانی تقسیم کرد. سربازان عراقی از روشها و وسایل گوناگونی به منظور شکنجه اسرای ایرانی استفاده میکردند. از میان روشهای مختلف شکنجه، زدن با کابل و باتون و همچنین سیلیزدن از معمولیترین و شایعترین روشها در شکنجههای جسمی به حساب میآمد.
«رنج و گنج»
این کتاب مجموعهای از خاطرات جانباز و آزاده همدانی امیر نوبرانی است که در 12 فصل نوشته شده است. هرچند ثبت اتفاقات در دوران اسارت امکانپذیر نبود و پس از آن، گذشت زمان سبب فراموشی بسیاری از خاطرات شده، با این حال ایشان سعی کرده نقاط عطف دوران اسارت از قلم نیفتد.
امیر نوبرانی قبل از عملیات کربلای 1 در تک عراق به اسارت درآمد. سالهای اسارت این آزاده در اردوگاه رمادی 3 کمپ 9 سپری شده است.
گزیدهای از کتاب: وقتی به گودال رسیدیم، یکی از سربازان عراقی همه را به داخل گودال هل داد. ما روی هم افتادیم. پشت سرمان کسی با صدای بلند، طوری که همه بشنویم گفت «فکر میکنم خبرهایی هست!» یک دفعه یکی از تانکها به گودال نزدیک شد. یک تیربار روی آن نصب بود و یک نظامی عراقی در پشت تیربار ایستاده بود.
نظر شما