فیض شریفی، شاعر، پژوهشگر و منتقد ادبی در سوگ درگذشت هوشنگ چالنگی یادداشتی را در اختیار ایبنا قرار داده است که در ادامه میخوانید.
وقتی گفت: «زنگولهی تنبل»، گفتم: «تنبلی در ذات زنگوله نیست.»
نباشد. پیش از اینها هم هوشنگ ایرانی «جيغ بنفش» کشيده بود.
هوشنگ چالنگی با همین «زنگولهی تنبل» که سر و صدا راه انداخته بود بسنده نکرد.
هوشنگ چالنگی و بیژن جلالی، فردیتی تر و تازه به شعر دادند.
فردیت و نگرش عرفانی آنها را نمیتوان بر راه و مسیر نگاه نیما و ثنویت گرایی شعر به بحث گذاشت و آن را بررسی کرد.
شعر عرفانی ایران خیلی و در مواردی با گرایش سوررئالیستی همسو است. شعر سورئالیستی آندره برتونی مثل نگاه مولانا وحدت وجودی نیست.
آنها با جنون مینویسند و باعقل امضاء میکنند؛ اما در عرفان ما، استدلال پا و کمیتاش لنگ میزند.
در شعر چالنگی ایهام و ابهام محوری و ژرفنمایی موج میزند. جهان شعری چالنگی بر پايهی مولفههای فراگير شعر مدرن چرخ میخورد. یکی از شاخصههای شعر چالنگی مکانمندبودن پديدهها، التقاط گفتمانها، امتزاج زمانها و مکانهای گوناگون و صداهای سرکوبشده است.
چالنگی و صمدی آنتولوژی شعر عرفانی دکتر تندرکیا بودند. جریان سومی «جریان موجنو» به نوعی با اسمهای گوناگونی مطرح شده است.
هوشنگ چالنگی از رگههای سالم موج نو بود. عناصر شعر چالنگی با هم جور بود. برای نمونه وقتی او میگفت: «زنگولهی تنبل، متروک ماه، زبان سکته کرده، فواصل آبی ملحوظ، عدالت هول انگیز» با معیارهای موج نو جور و مچ بود.
در شعر موج نو مصراعهایی داشتیم مثل: «وقتی گل ارکیده بر ریل لبت اطراق میکند.» هم بود که عناصر آن همجور و هماهنگی ندارند.
در شعر چالنگی این نوع تصنعات و خودنمایی دیده نمیشود.
چالنگی واژگان و ترکيبهایی همآوا و سکر آور و رؤیایی در یک فضای گرگ و میشی را در سطوری ناب مینهد. ارتباط کلمات به اعتبار زبان و بیانی پیشرفته و فشردهای است که حاصل ضرب عناصر عاطفه، خیال و انديشهی شاعرانهاند که همچون جوهری در درونهی ظروف ارگانیک کلمات سیلان دارند:
«پوستی تنگ
که مطمئن میکند
خالکوبی این جهان را
که من فرق بکوبم
به آخرین هجوم زمین
آرامتر
الماسهای خفتهام را
بیدار میکند
ای جلای مدهوش
که به رود میروی و
می مویی رود.»
این نحوه ی نگره را در پل الوار، آراگون و ازراپاوند هم میتوان نظاره کرد.
چالنگی تا حدودی با يدالله رؤیایی، بیژن جلالی، بهرام اردبیلی و احمدرضا احمدی همدوش و همراه میشود.
چالنگی و الهی در دوران نوجوانی و جوانی موفق به سرودن اشعاری حیرتانگیز شدند.
اشعار چالنگی پر از عناصر غافلگیرکننده و صاعقهوار است. نگاه کنید:
«گرگی اگر بماند
با چشمهای برفی
شب هیمهای به چشماناش خواهد کرد.»
نمونهی دوم:
«تا همهمهی باران
چه نوک چیدهای دارم
که مجبورم کرده است
آب در منقار
با اختران بگذرم.»
چالنگی این اشعار را در ۲۸ تا ۳۰ سالگی سروده است. من فرود چالنگی را باور نمیکنم. او سالهای مدام شعری نسرود؛ اما با شگفتی بسیار هماره بر سر موج بود:
«اینک شیههی اسب است
که شب چره را مرصع میکند
و ترکهی چوپانان که مرا به فرود علامتی میدهد.»
نظر شما