سیزدهم آبان یکی از صفحات حساس در کتاب انقلاب اسلامی و تاریخ معاصر ایران است که چند حادثه سرنوشتساز در خود نهفته دارد؛ تبعید امام خمینی (ره) به ترکیه (سال 1343)، تیراندازی به دانشآموزان جلوی دانشگاه تهران (سال 1357) و ورود دانشجویان به سفارت آمریکا در تهران و تسخیر آن که «لانه جاسوسی» خوانده شد (سال 1358).
یک: اوایل بهار سال 1343 بود که گویا در رد اتهام همکاری با نظام سلطنتی گفت: «خمینی را اگر دار بزنند تفاهم نخواهد کرد... من از آن آخوندها نیستم که در اینجا بنشینم و تسبیح بهدست بگیرم. من پاپ نیستم که فقط روزهای یکشنبه مراسمی انجام دهم و بقیه اوقات برای خود سلطانی باشم و به امور دیگر کاری نداشته باشم. پایگاه استقلال اسلامی اینجاست و باید این مملکت را از این گرفتاریها نجات داد.» نه فقط تفاهم نکرده بود، که از آن پس صریحتر مخالفتش را با رویههای موجود در کشور ابراز میکرد.
پاییز همان سال (چهارم آبان) در اعتراض به مصوبه مجلس شورای ملی در اعطای حق قضاوت کنسولی یا همان کاپیتولاسیون [1] خطاب به مردم سخن گفت و به دولت (یا در واقع به حکومت) وقت برای پذیرش «سند بردگی ملت ایران» حمله کرد. «رژیم ایران، استقلال کشور را فروخت و در عمل دستنشاندگی خود را به آمریکا علام داشت. چنین روزی عزای ملت ایران است و جا دارد مردم بر سر در منازل و مغازههای خود پرچم سیاه بیاویزند.»
شاید حکومت برخی مخالفتها را پیشبینی میکرد، اما برای مواجهه با اعتراضی چنین صریح و محکم آماده نبود. از اینرو تصمیمگیری درباره چگونگی برخورد با امام چند روز طول کشید. میدانیم که سیزدهم آبان، منزلش در قم را محاصره و ایشان را دستگیر کردند. ابتدا امام را به تهران بردند و بعد به ترکیه تبعید کردند. خبر رسمی که از سوی دولت در اختیار رسانههای جمعی (رادیو و روزنامهها) قرار گرفت چنین بود: «طبق اطلاع موثق و شواهد و دلایل کافی، چون رویه آقای خمینی و تحریکات مشارالیه بر علیه منافع ملت و امنیت و استقلال و تمامیت ارضی کشور تشخیص داده شد، لذا در تاریخ 13 آبانماه 1343 از ایران تبعید گردید.»
دو: دزموند هارنی، یکی از کارمندان سفارت انگلیس در ایران در خاطراتش مینویسد [2] که در پاییز 1357، مرزی مشخص میان دو جبهه کشیده شده بود: کسانی که خواهان تحول اساسی بودند و اعتقاد داشتند کشور «اینطوری دیگر نمیتواند پیش برود» در یک طرف و طرفداران نظم حاکم و مدافعان وضع موجود در طرف دیگر. سپس میافزاید «پشتیبانی توده مردم اکنون آشکارا متوجه انقلابیان است» و اکثریت جامعه به کمتر از تحولی بزرگ راضی نمیشود. دولت عملا تسلطی بر امور کشور نداشت و بسیاری، حتی در میان کارکنان ردهبالای آن هم توجهی به دستورات و ابلاغیههایش نمیکردند. «اعتصابها فراگیرند و تقریبا هرج و مرج حاکم است. امروز کارکنان وزارت دارایی، در اتاق وزیر را قفل کردند و او بیرون ماند.»
در چنین حال و هوایی، تقریبا از اواخر مهرماه و به مناسبت چهلم شهدای میدان ژاله، موجهای تازهای از اعتراض به راه افتاد و حکومت هم که از اقناع افکار عمومی و بازگرداندن آرامش به جامعه عاجز بود، دست به اسلحه برد و تصمیم به سرکوب معترضان گرفت. روز سیزدهم آبان، جمعیت بزرگی از دانشآموزان که مدرسه نرفته بودند، راهی دانشگاه تهران شدند و در آنجا به دانشجویان معترض پیوستند. ارتش به آنان حمله کرد و عدهای را به خاک و خون کشید.
برخی از مردم خبر درگیری خونین جلوی دانشگاه تهران را شایعه میپنداشتند، اما چند ساعت بعد تصاویر زدوخوردها از تلویزیون پخش شد و همه را مبهوت و منقلب کرد. دکتر قاضی، وزیر وقت علوم نیز برای نشان دادن مخالفتش با این روشهای خشونتآمیز از وزارت کنار کشید. در متن استعفایش نوشت «حوادث تأسفآور دانشگاه تهران و تجاوز به استقلال و حرمت این محیط، که در فیلم مستند تلویزیونی همه شاهد آن بودند، درست برخلاف جهتی اتفاق افتاد که اصول آن را در برنامه وزارت علوم اعلام کردم.» البته عمر دولتی که دکتر قاضی به آن خدمت میکرد هم فردای همان روز به پایان رسید و جعفر شریفامامی دست از پا درازتر، نامه استعفایش را روی میز شاه گذاشت.
سه: یرواند آبراهامیان در کتاب «تاریخ ایران مُدرن» (و همچنین در کتاب «کودتا» به اشاره) میگوید: سایه کودتای 28 مرداد 1332 نه فقط بر سالهای پس از آن ماجرا، که تا مدتی پس از انقلاب هم بر جامعه و سیاست ایران سنگینی میکرد. این ذهنیت برای اغلب نیروهای انقلاب وجود داشت که آمریکاییها اگر فرصتی پیدا کند، حتما در کودتایی ضدانقلابی دوباره به کشور ما دستدرازی میکنند. رابطه محمدرضاشاه - که دیماه 1357 از کشور گریخته بود - با آمریکاییها آنقدر گرم و نزدیک بود که نیروهای انقلاب به آمریکا بدبین و بیاعتماد باشند و احتمال دسیسهچینی دولت ایالات متحده برای بازگرداندن پهلوی دوم به قدرت را زیاد بدانند.
در این میان آمریکا - یا در واقع رئیسجمهور جیمی کارتر - سیام مهرماه «اجازه ورود شاه به امریکا را برای درمان بیماری سرطان صادر کرد» که در فضای آن روز کشور، اعلام علنی دشمنی با انقلاب بود. گروهی از دانشجویان که تعدادشان به چندصد نفر میرسید و «بعدها دانشجویان پیرو خط امام نامیده شدند» در اعتراض به این تصمیم دولت کارتر، روز سیزدهم آبان 1358 از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتند و آنجا را گرفتند. حرکتی که در ادبیات انقلاب اسلامی از آن به «انقلاب دوم» تعبیر میشود. خبرش مثل بمب در جهان صدا کرد و نقطه آغاز ماجرایی شد که رسانههای بزرگ آن را «بحران گروگانگیری» نامیدند.
[1] داریوش آشوری در «فرهنگ سیاسی» مینویسد: کاپیتولاسیون به معنای شرط گذاشتن و در لغت به معنی سازش و تسلیم است و بر قراردادهایی اطلاق میشود که به موجب آن اتباع یک دولت در قلمرو دولت دیگر مشمول قوانین کشور خود میشوند و آن قوانین توسط کنسول آن دولت در محل اجرا میشود. به همین دلیل هم هست که آن را در فارسی «حق قضاوت کنسولی» نیز گفتهاند. این قراردادها اغلب میان دولتهای اروپایی با دولتهای آسیایی و آفریقایی بسته میشد، زیرا اروپائیان دادگاهها و موسسأت قضایی این کشورها را [عقبمانده میدانستند و] قادر به حمایت کافی از اتباع خود نمیدیدند.
[2] کتاب «روحانی و شاه»، ترجمه کاوه و کاووس باسمنجی، انتشارات کتابسرا.
نظر شما