نویسنده «سفرنامه مالزی (دیار مهربانی و سازندگی)» گفت: اگر بخواهید کتابی بنویسید، باید دو هزار کتاب خوانده باشید. دوهزار کتاب خواندم؛ سپس دست به نوشتن زدم.
چطورشد تصمیم به سفرنامهنویسی گرفتید؟
به چندین دلیل تصمیم به این کار گرفتم. اول اینکه عاشق نوشتن هستم؛ زمانی با خودکار و مداد و گاهی با دوربین. دلیل دوم، برای فراموشنشدن خاطرات سفر؛ چراکه به حافظه چندان اطمینانی نیست و چهبسا که ده سال بعد نتواند چیزی را بازخوانی کند. سومین عامل، سهیمکردن مردم در دیدنیها و شنیدنیهای سفری که رفته ام. گاهی «وصف العیش، نصف العیش» مصداق دارد؛ و زمانی هم میشود آنقدر زیبا نوشت که وصف العیش، عین العیش شود.
با اینکه سفر در سال ۱۳۸۷ اتفاق افتاده، چرا در سال ۱۴۰۰ اقدام به چاپ کردید؟
مشکل اساسی «ذاتالریال» بود و روزبهروز گرانشدن کاغذ که سرانجام ناشر محترم جناب آقای خسروی حامی مالی این کار شدند؛ وگرنه چهبسا، چاپ کتاب به سالهای دیگری کشیده میشد.
سفرنامه مالزی چه تفاوتی با سفرنامههای دیگر دارد؟
چند ویژگی این کتاب را با بقیه سفرنامهها متفاوت کرده؛ اولین مورد، نگارش با چاشنی طنز است که شیرینی خاصی به آن بخشیده. دومین کاری که انجام گرفته، میانتیترهاییست که برخاسته از تجربه دوران روزنامهنگاریام است و جذابیتی برای خواندن ایجاد میکند. سومین مورد هم برخلاف بسیاری ازسفرنامهنویسان، بهخصوص کسانی که در وبسایتها می نویسند، صرفا به تعریف بناها، تفریحگاهها و آثارتاریخی بسنده نکردهام؛ بلکه زندگی مردم عادی هم بیان شده است.
بین دوکتاب «بجنورد، گذرگاه شمالی خراسان» و «دانشوران بجنورد» تا این سفرنامه حدود بیست سال فاصله افتاده؛ علت، همان -به قول خودتان- «ذاتالریال» بوده؟
یکی از علل همین بود. جایی خوانده بودم که اگر بخواهید کتابی بنویسید، باید دوهزار کتاب خوانده باشید. دوهزار کتاب خواندم (با توجه به مهارت تندخوانی، روزی ۴۰۰ صفحه کتاب میخوانم)؛ بعد دست به نوشتن زدم. مورد دیگر، زمانی که آن دو کتاب چاپ شد، افرادی بودند که نه تنها «دستم» را نگرفتند؛ بلکه «پایم» را نیز گرفتند که ننویسم.
علت این کارشان چه بود؟
معتقد بودند با نوشتن کتاب درباره بجنورد و آثار باستانی و تاریخی، عده ای با شناسایی آنها، به حفر غیرقانونی تپههای باستانی و محوطههای تاریخی اقدام خواهند کرد!
آیاسفرنامه مالزی، انتظار شما را برآورده کرده؟
باتوجه به هفت روزی که در آنجا بودم، از نگارش آن راضی هستم؛ ولی اگر دوباره هفت روز درمالزی باشم مثلا؛ سفرنامه بعدی، دوجلدی -آنهم درحدود هزار صفحه- خواهد بود.
دلیلش؟
من شبهای مالزی را به تصویر نکشیدم؛ زندگی مردم در شب حتما با روز متفاوت خواهد بود. شاید بتوان گفت شب هرشهر و کشوری، روی دیگر زندگی است. ایکاش می توانستم به زبان مالایی مسلط باشم تا بیشتر با مردم ارتباط برقرار کنم. در این صورت به مراکز دانشگاهی میرفتم؛ و اطلاعاتی از وضعیت آموزشی آنجا به دست میآوردم.
کدام ویژگی این کشور برای شما جالب بود؟
امنیت مثالزدنی مالزی (خلوتبودن دادگاهها)، آرامش مردم در راهرفتن، رانندگی توام با رعایت مقررات (بهجز رانندگان تاکسی)، زیرساختهای اساسی (کنترل و هدایت باران های سیلآسا)، دعوت ازسرمایهگذاران دنیا، سرعت ساختوساز (ساخت دهها کیلومتر جاده دوطبقه در سه سال).
امکان سفر دوبارهای برای سفرنامه دیگری وجود دارد؟
قصد دارم سفرنامه را برای وزارت گردشگری مالزی و سفارت این کشور در ایران بفرستم؛ شاید فرجی شد، دعوتی با خرج از کیسه خلیفه شدم؛ رفتم و نوشتم. آنچنان مردم و مسئولان محترمی دارند که بعید نیست چنین دعوتی انجام گیرد.
سفرنامه دچارسانسور یا خودسانسوری شد؟
خوشبختانه هیچ سانسوری -حتی برای یک خط کتاب- اتفاق نیفتاد؛ ولی به مصداق «جز راست نباید گفت؛ هر راست نشاید گفت»، در یکیدو مورد، مطالبی را که صلاح ندانستم -و مسلما منشوری هم بود- در کتاب نیاوردم.
فرزندان شما هم اهل نوشتن هستند؟
هردو دخترم که در سفر مالزی هفت و پنجساله بودند، به محض اینکه نوشتن را یادگرفتند، به هرسفری که رفته اند -حتی سفری یکروزه- سفرنامه نوشتهاند که شاید روزی آثار آنها هم چاپ شود. دختر بزرگم در همان سال سفرنامه مالزی را -با اینکه کلاس اول بود- نوشت که مالزی از نگاه او هم زیبا و خواندنیست.
چه توصیهای به خوانندگان سفرنامه دارید؟
اول اینکه نظراتشان را در مورد این کتاب برایم بنویسم؛ شاید روزی آنها نیز در انتهای کتاب -که امیدوارم به چندین چاپ برسد- چاپ کنم. دوم جمله ای از کانت، دانشمند آلمانی را بیان کنم که گفته: «چنان باش که بتوانی به همه بگویی مثل من باش». دوست دارم مردم کشورم هرجا که سفر میروند، سفرنامه بنویسند. توصیه آخرم اینکه کتاب را به کسی امانت ندهید؛ ممکن است برنگردد؛ ولی سفارش کنید حتما یک نسخه از آن را بخرند؛ زیرا کمک زیادی به بازار چاپ، نشر و من خواهد شد که سفرنامههای دیگرم را نیز به چاپ برسانم.
چه سفرنامه هایی آماده چاپ دارید؟
سفرنامهای است از سفری که همراه دانشجویان تربیت معلم بحنورد در سال ۱۳۶۷ به اصفهان و شیراز داشته ام. دو سفرنامه «نیشابور» و «خواف»، مربوط به دوران دانشجویی من است. سفرنامه بندرعباس هم، سفری است که درسال ۱۳۹۱بهاتفاق خانواده داشتم. سفرنامهای هم -که هنوز نامی برایش انتخاب نکردهام- مربوط به خواهر و برادری بجنوردیست که بعد از سالها زندگی به بجنورد برمیگردند؛ با آنها در شهر همراهم؛ با یادآوری گذشتهها و برنامههای فرهنگی-هنری که در بجنورد اتفاق افتاده است.
چه آرزویی دررابطه با سفرنامهنویسی دارید؟
اینکه سفری دوباره به مالزی داشته باشم. عاشق سفر به کشورهایی چون تاجیکستان، ازبکستان، ارمنستان، پاکستان، افغانستان (و هرکشوری که ته اسمش «تان» داره) هستم.
چرا؟
فرهنگ مشترکی داریم؛ و اینکه ازسابقه تاریخی خوبی برخوردارند.
باز هم با خانواده؟
در درجه اول با خانواده؛ در درجه دوم همراهبودن با عزیزانی چون آقایان رضا امیرخانی و منصور ضابطیان که سفرنامههایی خواندنی دارند.
نظر شما