سه‌شنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۰ - ۱۱:۵۰
اقبال لاهوری ایرانی‌ترین غیرایرانی و «فردوسیِ برون‌مرز» بود

محمد بقایی‌ماکان که ازجمله آثار وی درباره اقبال، کتاب «فردوسی برون‌مرز» است، می‌گوید: تلاش‌های اقبال لاهوری در گسترش زبان و فرهنگ پارسی، از این منظر که او ایرانی نبود، به همان میزان در خور ستایش است که تلاش فرزانه توس.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا): محمد بقایی ماکان، نویسنده، مترجم و اقبال‌پژوه، شخصیت اقبال لاهوری را بسیار ممتاز می‌داند که در حوزه‌های مختلف چون ادبیات و شعر، زبان‌شناسی، فلسفه، سیاست، جامعه‌شناسی و.... سرآمد چهره‌های چند سده اخیر است. او بر این باور است که اقبال، مهمترین شاعر زبان فارسی در روش شعر کهن از قرن هشتم تا کنون است. بقایی ماکان که تا کنون 35 عنوان کتاب اعم از تالیف و ترجمه درباره ابعاد شخصیتی اقبال، از او منتشر شده، می‌گوید: «بر این باورم که از یک منظر، ارزش کار اقبال، بالاتر از فردوسی است؛ زیرا فردوسی به‌طور طبیعی، ارزش‌های میهن خود را برجسته کرد؛ اما اقبال ایرانی نبود»...
 

علامه محمد اقبال، یک شخصیت شناخته شده در منطقه و البته جهان است که در حوزه‌های مختلف، از حوزه ادبیات گرفته تا فلسفه، سیاست و... برجسته بود. به نظر شما، بیشترین تاثیرگذاری او در چه حوزه‌هایی بوده است؟
اقبال اگرچه تحت عنوان یک نام از او یاد می‌شود، ولی در حقیقت، دارای نزدیک به 12 شخصیت متفاوت است که اگر هر یک از این شخصیت‌ها را به ‌تنهایی نیز داشت، به نظر به همین میزان که امروز شناخته شده است، مورد توجه قرار می‌گرفت. نخست اینکه او شاعری برجسته بود و با اطمینان تمام می‌شود گفت، اقبال مهمترین شاعر در روش کهن شعر فارسی، از زمان حافظ تا امروز است. به‌عبارت دیگر اگر کارنامه تمام شاعران بعد از حافظ را مورد بررسی قرار دهیم، هیچ شاعری نه‌تنها به لحاظ تعدد قالب‌های شعر فارسی به میزان او طبع آزمایی نکرده؛ بلکه اندیشه‌ها و مضامین مطرح دیوان او را ندارند که همگی بکر، دارای مضامین غنی و همیشه قابل طرح و اندیشیدن باشد، و این همان ویژگی است که در دیوان شاعرانی چون حافظ، سعدی و مولانا می‌بینیم.
شخصیت بعدی اقبال، فیلسوف بودن اوست. اقبال فیلسوفی برجسته بود که عقایدش را هم در قالب نظم و هم به‌صورت نثر در کتاب‌هایی مطرح کرده است. در حوزه شعر، چندان نیاز به اشاره ندارد اما مثنوی‌های مشهور او مانند مثنوی «چه‌باید کرد»، «گلشن راز جدید»، «رموز بی‌خودی»، «اسرار خودی» و ... همه و همه دارای نکات فلسفی و حکمت‌آمیزی است که هر بیت آن‌ها را می‌توان از منظر‌های مختلف مورد توجه و بررسی قرار داد.
ما اگر بخواهیم تمام ابعاد شخصیت فرهنگی اقبال را مورد بررسی قرار دهیم، به زمان زیادی نیاز داریم؛ اما به شکل فهرست‌وار می‌شود گفت که او ایران‌پژوه، روانشناس، تاریخ‌پژوه، دین‌شناس و مفسر قرآن، جامعه‌شناس، معلم تعلیم و تربیت، سیاست‌مداری فعال، حقوق‌دان، پایه‌ریز کشوری مستقل به نام پاکستان بود و...
 
اساساً هم شخصیت آزاده‌ای داشت و عمرش را در راه استعمارستیزی گذراند.
بله. این ویژگی در تمام ابعاد شخصیتی اقبال وجود داشت؛ چه در شعرش، چه در نظریات فلسفی‌اش، چه در فعالیت‌های سیاسی‌اش و چه در سایر ابعاد. این رویکرد او در معلمی، عرصه حقوق و حتی در کتاب‌هایی که در حوزه اقتصاد نوشته، قابل پیگیری است که مجموعاً از او چهره‌ای آزاداندیش و آزادی‌خواه می‌ساخت.

تسلط او روی چند زبان نیز شگفت‌انگیز است.
همان‌طور که گفتم، اقبال زبانشناس قابلی هم بود. او آلمانی را زمانی که در آلمان زندگی می‌کرد، به خوبی آموخت و آثار نویسندگانی چون نیچه را به دقت مورد مطالعه قرار می‌داد. در واقع می‌شود گفت او در مدت اقامتش در اروپا، معلومات زیادی در زبان آلمانی و انگلیسی کسب کرد. البته انگلیسی زبان دوم کشورش بود اما به لحاظ جنبه‌های ادبی و آکادمیک، این زبان را در اروپا آموخت و تحصیلات عمیقی در این زمینه داشت.

وقتی به شعرهای فارسی‌ اقبال می‌نگریم، تعجب می‌کنیم که یک غیر ایرانی تا این حد به زبان فارسی، مسلط و مشرف بوده است! پیوند او با زبان و ادبیات ایران را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
یکی از علت‌های برجسته شدن اقبال را باید در انتخاب زبان فارسی برای بیان اندیشه‌هایش دانست. او به‌واقع، شیفته فرهنگ، ادب، مدنیت و تاریخ ایران بود. اقبال را از این منظر باید ایرانی‌ترین غیرایرانی دانست. عنوان کتابی که چهار یا پنج سال پیش درباره این شخصیت منتشر کردم این است: «اقبال؛ فردوسیِ برون‌مرز». ما وقتی حاصل و برآمد کار او را در زمینه شناخت و گسترش زبان و فرهنگ ایرانی بررسی می‌کنیم، می‌بینیم که در خارج از مرزهای ایران، او به همان میزان تاثیرگذار بوده که تلاش‌های فردوسی در داخل ایران تاثیر داشته است. من حتی بر این باورم که از یک منظر، ارزش کار اقبال، بالاتر از فردوسی است؛ زیرا فردوسی به طور طبیعی، ارزش‌های میهن خود را برجسته کرد اما اقبال ایرانی نبود. این دلبستگی و علاقه شخصی‌اش به ایران و زبان فارسی بود که ثابت کرد، این فقط فردوسی نیست که از ارزش‌های فرهنگی کشورمان دفاع می‌کند؛ بلکه چهره پرآوازه‌ای مثل اقبال که ربط هم به کشور ما ندارد، از این ارزش‌ها تمجید می‌کند.
خاطرم می‌آید که مرحوم لطفعلی صورتگر می‌گفت؛ وقتی شما برخی از غزل‌های اقبال را می‌خوانید، گویی که بر صفه‌ی حافظ ایستاده‌ای و غزلی از او را می‌خوانید. این حرف را کسی گفت که از منتقدان برجسته ادبی در شعر فارسی است؛ نه یک شخص معمولی در حد یک استاد دانشگاه. همچنین احسان یارشاطر که شخصیت بسیار بسیار مطلع در ادبیات فارسی بود، شعر اقبال را ستایش کرده؛ چندان که می‌گوید از زمان حافظ تا کنون، به‌زحمت می‌توان شاعری چون او پیدا کرد که اندیشه‌هایش با اندیشه‌های اقبال، برابری کند.
 
 
اقبال در ایران، بیشتر به شعرش شناخته می‌شود. شعر اقبال در چه جایگاه و تقسیم‌بندی‌ای قرار می‌گیرد؟
اقبال در واقع در اقیانوس شعر فارسی، غواصی کرد. برخی از کلمات و ترکیبات شعر اقبال، مشخصا در شعر شاعرانی چون بابافغانی یا کمال خجندی آمده است. او از اشعار حافظ و سعدی و مولانا بسیار استقبال کرده است؛ اما او حتی بر شعر شاعرانی که کمتر برای ما ایرانیان شناخته‌شده‌اند و جزو اختران ازیادرفته آسمان ادبی فارسی‌اند، تامل داشته است. مثلا برخی از غزل‌هایش، کاملا قابل مقایسه است با سروده‌های نظیری نیشابوری، قطران تبریزی، سیف فرغانی و حتی نیما و شاملو یا سروده‌های جامی و فخر‌الدین عراقی. او با این استقبال‌ها خواسته که ضمن استفاده از همان قالب، وزن و اقتفای مشابه، حتی آثار آنان را نقد کند. مثلا جامی غزلی دارد:

طرف باغ و لب جوی و لب جام است اینجا/ ساقیا خیز که پرهیز حرام است اینجا
لب نهادی به لب جام و ندانم منِ مست/ که لب لعلِ تو یا باده؟ کدام است اینجا
شیخ در صومعه گر مست شد از ذوق سماع/ من و میخانه، که آن حال مدام است اینجا
بسته‌ حلقه‌ زلف تو نه تنها دل ماست/ هرکجا مرغ دلی بسته به دام است اینجا
می‌کشی تیغ که سازی دل ما را به دو نیم/ تیغ بگذار که یک غمزه تمام است اینجا
پیش ارباب خرد، شرح مکن مشکل عشق/ نکته‌ی خاص مگو، مجلس عام است اینجا
جامی از بوی تو شد مست، نه می‌ دیده نه جام/ بزم عشق است چه جای می و جام است اینجا

و اقبال لاهوری در استقبال از این غزل سروده است:

هست این میکده و دعوت عام است اینجا/ قسمت باده به اندازه جام است اینجا
حرف آن راز که بیگانه‌ی صوت است هنوز/ از لب جام چکیده‌است و کلام است اینجا
نشئه از حال بگیرند و گذشتند ز قال/ نکته فلسفه، دُردِ می ناب است اینجا
ما در این ره نفس دهر برانداخته‌ایم/ آفتاب سحر او لب بام است اینجا
ای که تو پاس غلط کرده‌‌ی خود می‌داری/ آنچه پیش از تو سکون است، خرام است اینجا
 
اقبال این غزل را در اقتفا از غزل جامی که بعد از حافظ، خاتم‌الشعرا است، دقیقا با همان وزن سروده و گویی می‌خواسته به‌نوعی، برتری جهان‌بینی خود را به رخ بکشد. البته یک مسأله را نباید فراموش کرد که اقبال، در زبان فارسی، مشکل گفتاری دارد. من فکر می‌کنم اگر اقبال، مثلا در شیراز متولد می‌شد، حلاوت شعرش به مراتب بیش از این می‌شد.

چرا شعر اقبال در ایران، آن‌طور که باید و شاید متواتر نشده است؟
در شعر اقبال، با جنبه‌های اندیشگی زیادی مواجهیم که درک آن‌ها به تامل نیاز دارد. او دیدگاه‌های فلسفی عمیقی را در اشعارش مطرح می‌کند و از این منظر می‌توان شعر او را با شعر ناصرخسرو مقایسه کرد؛ با این تفاوت که دیدگاه‌های ناصرخسرو در اشعارش، مربوط می‌شود به علم کلام اما آنچه اقبال مطرح می‌کند، فلسفه نوین است؛ مثل پراگماتسیم یا اگزیستانسیالیسم. البته فلسفه‌ای که او ارائه می‌کند، معنوی و الهی است؛ مثلا اگزستانسیالیسیمی که اقبال مطرح می‌کند، ضمن این‌که به بشر اهمیت می‌دهد، او را هدایت می‌کند تا توانایی‌های خودش را در طریق معنویت مصرف بکند. ارزشی که او برای انسان و بشر قائل شده، چندان زیاد است که می‌توان برخی از ابیات او را جزو دیدگاه‌های بسیار نادر و ناب عارفانه و حتی در قالب شطحیات قرار داد.

شاخ نهال سدره‌ئی، خار و خسِ چمن مشو/ منکرِ «او» اگر شدی، منکر خویشتن مشو

از این دست نمونه‌ها در شعر اقبال فراوان است.
 
به نظر شما، چرا ابعاد شخصیتی مختلف اقبال در ایران، آن‌طور که باید شناخته شده نیست و شناخت عامه مردم از این شخصیت، تنها به شناختی محدود و ناقص به‌عنوان یک شاعر، محدود است؟
اقبال در ایران، شناخته شده است؛ تا حدی که می‌توان گفت کمتر ایرانی می‌توان پیدا کرد که اقبال را نشناسد. اما در پاسخ به سوال شما باید بگویم؛ عامه مردم، سنایی و عراقی و جامی را هم آن‌طور که باید نمی‌شناسند. امروز اگر از خیلی‌ها بپرسیم «منوچهری» که بوده، اطلاعاتشان تنها در حد شناخت خیابانی به این اسم است. بنابراین شناخت پایین عامه مردم از چهره‌های سرشناس و تاثیرگذار، ربطی به اقبال ندارد؛ بلکه یک فقدان عمومی است. حتی تحصیل‌کرده‌ها هم خیلی مسائل فرهنگی و تاریخی را نمی‌داند. بگذارید برای شما مثالی بزنم؛ ما شاعری داریم به نام سعید طائی که در نیمه دوم قرن ششم زندگی می‌کرد و از او یک قصیده 19بیتی باقی مانده که به جرأت می‌توان گفت یکی از زیباترین و اندیشمندانه‌ترین قصاید زبان فارسی به‌شمار می‌آید. این قصیده اینطور شروع می‌شود که:

غم مخور ای دوست کاین جهان بنماید/ آنچه تو بینی، آنچنان بنماید
راحت و شادیش پایدار نباشد/ گریه و زاریش جاودان بنماند

اغلب کسانی که روی تطور قصیده‌سرایی فارسی تحقیق کرده‌اند، هیچ نامی از او نیاورنده‌اند. ما حتی یک کوچه هم به اسم این شاعر نداریم؛ بماند که در سراسر تهران، تا همین چندی پیش حتی یک پس‌کوچه حتی به نام دهخدا وجود نداشت. بنابراین این غفلت‌ها را نباید به پای آن گذاشت که اقبال، آن‌طور که باید تاثیرگذار نبوده و در ایران شناخته شده نیست. در کشوری که شمارگان کتاب به 100 یا 200 نسخه رسیده و تیراژ مطبوعات از پنج یا شش هزار نسخه فراتر نمی‌رود، اقبال برای آن‌هایی که باید، شناخته شده است. ضمن اینکه عامه مردم، اقبال را به دلیل اینکه در کتاب‌های درسی آمده، بیشتر از بسیاری از شاعران ایرانی می‌شناسند. هرچند فهم شعر اقبال، کار ساده‌ای نیست؛ چون سهل و ممتنع است. هرکسی که بخواهد اقبال را به‌درستی بشناسد، هم باید فلسفه بداند، هم شعر، هم جامعه‌شناسی و هم تاریخ ادبیات و فرهنگ ایران را بشناسد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها