گفتوگو با حمیدرضا خطیبی، مترجم کتاب «مرگ غریب اروپا»
مرثیهای بر مرگ تدریجی قارهای که زادگاه تمدن غرب است/ هویتها را نمیتوان امری کلیشهای دانست
کتاب «مرگ غریب اروپا» از دو عاملی میگوید که دست در دست هم، اروپا را در مسیر مرگ غریب خود پیش میبرند: عامل نخست، مهاجرانی پرشمارند از فرهنگهایی متعارض و ناهمخوان با فرهنگ غرب، و در عین حال، دارای روحیهای تهاجمی، تازه نفس و هوشیار؛ و عامل دوم، خستگی وجودی اروپاست، احساسی به ظاهر ناشی از پشت سر گذاشتن تاریخی کهن.
کتاب «مرگ غریب اروپا» اثر داگلاس ماری یکی از آن دست آثاری است که درباره پدیده مهاجرت به خاک اروپا هشدارهایی میدهد که به گونهای میتوان این اثر را مانفیست احزاب دسته راستی و محافظهکار برای مواجه با پدیده مهاجرت دانست. این کتاب تاریخ معاصر اروپا را دربردارد و مرثیهای است بر مرگ تدریجی قارهای که زادگاه تمدن غرب. داگلاس ماری، نویسنده و تحلیلگر محافظهکار بریتانیایی، در این کتاب از دو بحران بالقوه ویرانگر اروپا سخن میگوید: مهاجرت گسترده از دیگر سرزمینها، به خصوص خاورمیانه، و بحران خستگی وجودی تمدن غرب و از دست رفتن انگیزه این تمدن برای بقای خود. این اثر مهم و تاثیرگذار توسط حمیدرضا خطیبی به تازگی ترجمه شده و انتشارات هنوز آن را منتشر و روانه بازار کرده است. گفتوگویی با مترجم اثر حمیدرضا خطیبی ترتیب داده شده است تا از چند و چون این اثر بیشتر آگاهی پیدا کنیم.
انگیزه شما از ترجمه کتاب «مرگ غریب اروپا» چه بود؟ آیا مسئله خاصی را دنبال می کردید؟
بعد از پایان ترجمه کتاب «فردا» اثر ال گور، تمایل داشتم روی کتابی در سوی دیگر طیف سیاست کار کنم. وقتی از این طیف صحبت میکنیم، به گرایشهایی اشاره داریم در حد فاصل دو قطب لیبرالیسم و محافظه کاری؛ دو نیروی متقابل گریز از مرکز و جانب مرکز؛ تمایل به عبور از موانع و گشودن مرزهای جدید در برابر ترجیح حفظ وضعیت موجود، دو نیرویی که جنبش درونی و پویش سیاستورزی در هر جامعهای حاصل تقابل آنهاست، حالا با هر اسم و عنوان و برچسبی که در جوامع مختلف به خود میگیرند و دغدغه امروز محافظهکاران غربی، مسئله هویت و محافظه کاری اجتماعی است.
چرا عنوان کتاب، «مرگ غریب اروپا» است؟ این نام چه معنایی را در خود مستتر دارد؟
عنوان کتاب بازنمود صریح پیام مولف آن است. نویسنده از مرگ تدریجی اروپا در نتیجه دو عامل مکمل یکدیگر میگوید و این نابودی را غریب توصیف میکند؛ چه به باورش این واقعه، مرگی خودخواسته -دست کم از جانب طبقه حاکمه قاره است. در حالی که عموم اروپاییها، منفعلانه به تماشای احتضار تاریخ، فرهنگ، جامعه و تمدنشان نشستهاند، مخالفان این وضعیت، با اتهاماتی مواجه میشوند مربوط به تاریخ معاصر اروپا و احتمالا بی ارتباط با شرایط کنونی، اتهاماتی مانند فاشیست یا نژادپرست خواندن حامیان بحث هویت؛ انتساب گرایش محافظه کار غرب امروز به ایدئولوژی راستهای افراطی یک سده پیش، جنبشهایی با ماهیتهایی از اساس متفاوت.
با توجه به اینکه کتاب مسئله برآمدن احزاب دست راستی را در اروپا بررسی قرار داده است، خود مولف در کتاب چه مواضعی نسبت به این احزاب دارد؟
چنان که آمد، بحث هویت فراتر از کلیشههای متداول و سادهسازیهایی است که یا از سر تنبلی ذهن صورت میگیرد یا تحریف و کژتابی حقیقت است. در حال حاضر، دو تفکر سیاسی در اروپا و در جهان گستردهتر غرب با هم گلاویز شدهاند، یکی تلاش خود را در دهههای اخیر به کار گرفته است تا مرزها را به دلایل فنی یا اخلاقی بگشاید و بگذارد جریان مهاجرت جوامع غربی را فراگیرد، به مخالف خود اتهاماتی وارد میکند متعلق به یک قرن پیش و در این راه تا جایی پیش میرود که حتی آزادی بیان مخالفش را با عذر نزاکت سیاسی، ضدیت با نژادپرستی، جنبش الغا، جنبش بیداری و دیگر رویکردهای چپ زیر پا میگذارد، هویت غربی را در نهایت انکار میکند، روح گذشتگان را به جهان امروز احضار و با معیارهای این زمانه (فارغ از منطق درونی شان) آنها را بازخواست و محاکمه میکند و خشمگنانه ردپایشان را از زندگی روزمره غرب میزداید؛ گرایشی که با انتقاد از آثار ادبی گذشته شروع شده بود، حالا حتی تحمل دیدن شمایل کریستف کلمب، تاماس جفرسون، آبراهام لینکلن و وینستون چرچیل را در پایتختهای غربی ندارد.
گرایش نویسنده از جنس محافظهکاری است و طبعا راستگرا. در عین حال، او کوشیده است دامن جنبش هویتگرای امروز را از اتهامات سنگین مخالفان چپ که از پس از جنگ جهانی دوم زمام امور ممالک غربی را در دست داشتهاند مبرا کند. در این میان، در نظر داشته باشیم وقتی دست و پای جنبشی را میبندیم و برخوردی خشن با آن در پیش میگیریم، خواه ناخواه آن را در مسیر رادیکال شدن راندهایم. با این همه، یک نکته آشکار است: تاکید امروز بر مسئله هویت، ارتباطی ماهوی با تعارضات صد سال پیش غرب - بین لیبرالیسم آنگلوساکسون و محافظه کاری واپسگرای قدرتهای اروپای مرکزی که زمینهساز فجایع دو جنگ جهانی شد - ندارد، حتی اگر در نگاه نخست، بتوان شباهتهایی میانشان یافت. در مجموع، توجه و پرداختن به مضامین و عناوین مختلف این طیف، لازمه رسیدن به نگاهی جامعتر است؛ چه سیاست برآیند نهایی تعاملات درون یک جامعه محسوب میشود، هر کدام از رنگهای این طیف، بازنمود بخشی از واقعیت درونی جامعهاند و هر یک دارای نظری خاص و برخوردار از چشماندازی خاص.
آیا به اعتقاد کتاب در نهایت مسئله مهاجرت باعث مرگ هویتی اروپا میشود؟
کتاب از دو عاملی میگوید که دست در دست هم، اروپا را در مسیر مرگ غریب خود پیش میبرند: عامل نخست، مهاجرانی پرشمارند از فرهنگهایی متعارض و ناهمخوان با فرهنگ غرب، و در عین حال، دارای روحیهای تهاجمی، تازه نفس و هوشیار؛ و عامل دوم، خستگی وجودی اروپاست، احساسی به ظاهر ناشی از پشت سر گذاشتن تاریخی کهن. اما به زعم نویسنده، این احساس در واقع حاصل از بین رفتن انگیزه و نیروی پیش برنده جوامع اروپایی در مسیر تاریخ است: نیرویی پررنگ در شکلگیری هویت مردمان غرب و عامل وحدت و قرار گرفتن آنان در کنار هم طی هزارههای اخیر، یعنی مسیحیت غربی.
او مسیحیت را نیروی محرک و پیشران غرب در دو هزاره اخیر میداند و تخریب آن را در اروپا، عامل سرگشتگی جوامع قاره و خودویرانگری آنها، روند مخربی که به گفته وی، از مراکز دانشگاهی آلمان و اروپای مرکزی در اوایل قرن نوزدهم به راه افتاد و در جریان آن، مسیحیت با عبور داده شدن از فیلتر علم تجربی و پوزیتیویسم مورد نقد قرار گرفت، اقدامی که نتیجهاش، پیشاپیش مشخص است؛ وقتی دو حیطه کاملا متفاوت را در کنار هم میگذاریم، اسطوره را پیش پای دادههای تجربی قربانی میکنیم و سرمست و شادمانه لاف پیروزی میزنیم. نویسنده به اروپایی جماعت یادآوری میکند که زیر پا گذاشتن توصیه دکارت در جدا نگه داشتن این دو قلمرو، چه بهایی دارد؛ حالا که اروپا در برابر فرهنگ های تازه نفس و تهاجمی، چونان پیکری نیمه جان، از رمق افتاده مینماید. در مجموع، مهاجرت به باور مولف، عامل اصلی مرگ غرب یا تنها عامل آن نیست.
آیا واقعا فکر نمیکنید که پدیده مهاجرت در نهایت به سود کشورهای اروپایی باشد و حامل پدیدههای مانند چند فرهنگی بودن و نیروی کار ارزان خواهد بود؟
در کوتاه مدت قطعا به سود آنهاست؛ چنان که اصلا گشودن مرزهای اروپای پس از جنگ جهانی، با توجیه برآوردن نیازهای کوتاه مدت صورت گرفت. اما در بلندمدت، داستان پیچیده میشود. سیاست چندفرهنگی سوای بحثهای احساسی و هیجانآلود، مقتضیات خود را دارد. در جامعهای چندفرهنگی و بدون یک فرهنگ غالب و مسلط، هنگام بروز اصطکاک و تنش بین خرده فرهنگها، چه عاملی ثبات جامعه را حفظ میکند؟ جوامعی را در نظر بگیریم که تا حدی چندفرهنگی محسوب میشوند؛ به جز در آنهایی که فرهنگی خاص دست بالا را دارد و در حکم معیار بین فرهنگها به حساب میآید (مواردی مانند ایالات متحده در آمریکای شمالی، سنگاپور در شرق آسیا، یا مورد جدیدتر دوبی در خاورمیانه)، کدام یک از ثبات برخوردار بودهاند؟ لبنان و عراق و افغانستان در این بخش از جهان، یا بالکان و اسپانیا در اروپا و دیگر موارد؟ در همین ایالات متحده نیز، از دهه 1960 به این سو که رویکردهای چپگرایانهای مانند نزاکت سیاسی دست بالا را یافته است، تندیس پدران بنیانگذار را پایین میکشند و هویت آمریکایی را از اساس رد میکنند. آمریکای امروز تنشی ترسناک را در بطن خود تجربه میکند، بحرانی که بعید است به سادگی حل و فصل شود. به نظر میرسد غرب در آینده نزدیک، آبستن تلاطمهایی سنگین خواهد بود.
آیا به نظر شما کتابهای از این دست میتواند به بحران مهاجرت و پناهندگان در جهان کمکی کند؟ یا وضعیت به قدری بحرانی است که اصلا امیدی نیست؟
تحولات اجتماعی به خصوص در این ابعاد، به خلاف تکانههای فردی، به تدریج شکل میگیرند و چنان قدرت میگیرند که ممکن است هر مانعی را از سر راه بردارند. چنین تحولاتی منطق اجتماعی، فرهنگی، تاریخی، اقتصادی، جمعیتی، زیست محیطی و عوامل ایجاد کننده بسیار دیگری دارند. این کتاب - یا هر کتابی - به مثابه پیام مکتوب نویسنده ممکن است تاثیرگذار باشد، اگر دور از جهتگیری و تعصب، به شکل موثری به مخاطب برسد، در زمان و مکان درست. در مراحل ابتدایی شکل گیری تحولات عظیمی از این دست، اطلاعات و تحلیل میتواند اثرگذار باشد اما نه وقتی که جریان تحول، به امواج عظیم تبدیل شده است. بحث مهاجرت گسترده نیز ابعاد، متغیرها و عوامل بنیادی پرشمار خود را در هر دو سوی این جریان - مناطق مهاجرخیز و مهاجرپذیر - دارد.
مسئله پناهندگان و مهاجران مباحثی تخصصی و از هم جداست. به عنوان مثال، در بحث پناهجویی، پناهنده و پناهجو و آواره و بی خانمان شده و فراریان از خشونت گسترده، بلایای طبیعی، تغییرات اقلیمی هر کدام تعاریف خود را دارند و بین انواع آنها و عوامل شکلگیریشان تفاوتهایی اساسی وجود دارد. کتاب از کسانی میگوید که به رغم تعارضات مختلف فرهنگی، عمدتا با عبور از مخاطراتی هولناک به اروپا میرسند و نیز به نحوه برخورد طبقه حاکم و رسانههای غالب اروپایی با موضوع میپردازد.
فراتر از این کتاب اما، بحث مهاجرت و پناهندگی در جهان امروز، مسئلهای بسیار جدی است، به خصوص که با توجه به شرایط اقلیمی، به زودی با موج عظیم «پناهجویان اقلیمی» مواجه خواهیم شد. نظم جهانی در قرن گذشته به پایان راه خود رسیده و نظم جهانی جدیدی در حال شکلگیری است، تحولی که میتواند بسیار خشونتبار باشد. همچنین با توجه به پیشرفتهای یک قرن اخیر در گسترش ارتباطات بین افراد و جوامع در هر جایی و نیز دستاوردهای پزشکی و رفاه اقتصادی که به رشد مفرط جمعیت انجامیده است و بی شمار عامل دیگر، احتمالا شاهد امواج عظیم و حتی سونامی مهاجران در دهههای پیش رو خواهیم بود. طبعا هر کتاب یا منبعی که چشماندازی به این بحث بسیار پیچیده و گسترده بگشاید، موثر خواهد بود.
مخاطب فارسی زبان از این کتاب چه بهرهای میتواند ببرد و در چه زمینهای میتواند از آن استفاده کند؟
بر اساس بازخوردهای محدودی که در رسانههای اجتماعی دیدم، با نادیده گرفتن کلیشه بازیهای سیاسی، فرقهای، هیجانزدگی و جوگیری، و دیگر آسیبها و آفات این حیطه، با مخاطبانی بی رنگ مواجه میشویم که به خود فرصت میدهند این کتاب و هر کتاب دیگری را با نگاهی به نسبت عاری از تعصب و فیلتر سیاه-سفید بررسی کنند و به تبع آن، به درک بهتری از پیام مولف و ارزیابی بهتر جایگاه او و شرایط نوشته شدن کتاب برسند. مشخص است که جایگاه هیچ نویسندهای فراتر از نقد نیست، در عین حال که نقد هم به معنای نادیده گرفتن، حذف یا طرد نیست.
در مورد بهرهگیری مخاطب فارسی زبان از مباحث کتاب، دامنه مسائل و بحثها محدود اما عمق آنها زیاد است. در بحث دادههای مربوط به مهاجرت و رفتار مهاجران و پناهجویان در جوامع مقصد، فرصتهای مغتنمی برای مخاطب جدی وجود دارد تا روابط احتمالی بین متغیرها را بررسی کند. در رسانهای اجتماعی گفته شده بود که چنین حوادث و اتفاقاتی را نمیتوان کلیت و تعمیم داد، ادعایی که با دموکراتیک شدن جریان دادهها و اطلاعات در سالهای اخیر به کرات میشنویم و قطعا بیشتر از جنس شوخی است، چه سادهانگارانه یا عامدانه، مفهوم استدلال استقرایی و مطالعه و شناسایی روابط بین متغیرها را رد میکند (در نظر داشته باشیم تشخیص روابط بین متغیرها، امکان کلیشه سازی و گلآلود کردن آب را نمیدهد).
کتاب همچنین از «خستگی وجودی» اروپا میگوید و بحث بسیار جذابی طرح میکند که حیطههای مختلفی را در بر میگیرد؛ از عصبشناسی و روانپزشکی و زبانشناسی تا فلسفهپردازی درباره مفهوم گذر زمان و طرح مسائلی که خارج از حیطه علم تجربی و ابزارش قرار میگیرند. همچنین ارجاعات صریحی را میبینیم به دستاوردهای تمدنی اروپا (بحثی که در دهههای اخیر از بیم تیغ تیز رویکردهای به افراط کشانده شدهای مانند نزاکت سیاسی و ادبیات ضد استعماری، مورد بی توجهی و حتی بی اعتنایی قرار گرفتهاند)؛ از تکوین هنر و ادبیات کلاسیک اروپایی گرفته تا آثار معماری و نقاشی و مجسمه سازی و تا انحطاط هنر مدرن.
کتاب میتواند ورای دیدگاههای نویسندهاش و هر نوع جهتگیری خواننده، کنجکاوی مخاطب جوان را نسبت به پیشینه دیگر فرهنگها - و در اینجا به طور مشخص، فرهنگ اروپایی - برانگیزد.
نظر شما