هادی حکیمیان در گفتوگو با ایبنا مطرح کرد:
شخصیتهای مؤثر در ادبیات کودک و نوجوان ایران را باید به بچهها معرفی کنیم
هادی حکیمیان گفت: خیلیها برای ادبیات کودک و نوجوان ایران تلاش کردهاند. مرحوم محمود کیانوش که چندوقت پیش فوت شد؛ توران میرهادی، مرحوم گلچین گیلانی و خیلیها زحمت کشیدند که ما الان ادبیات کودک و نوجوان داریم. لازم است که این شخصیتها به بچهها معرفی شوند.
«من مهدی آذر یزدی هستم»، نمونهای از یک رمانِ پرماجرا، پرکشش و شیرین است. در هر فصل اتفاقهای عجیبوغریبی برای حسینعلی و کوچکعلی میافتد که شاید نه خودشان، بلکه مخاطب هم انتظار آن را ندارد. چه دلیلی باعث شد این اثر را پرماجرا بنویسید؟
این داستان در ابتدا اینقدر پرماجرا نبود. طرح اولیه که در ذهن من بود این بود که این دو شخصیت نوجوان از شهرستان به تهران میآیند. با مهدی آذر یزدی طی حوادثی آشنا میشوند. این زمانی است که یکی از کتابهای آقای آذر یزدی برندهی جایزه سلطنتی کتاب سال شده است و برای دریافت جایزه باید به کاخ سلطنتی برود و در مهمانی دربار شرکت کند و از شاه جایزه بگیرد؛ اما حاضر نیست برود. این دو شخصیت نوجوان باهم تصمیم میگیرند که آنها بهعنوان نمایندههای آقای آذر یزدی بروند. که البته آنها را راه نمیدهند. موقع نوشتن داستان، بهنظرم رسید که حالا اینها تا پشت دیوارهای کاخ رفتهاند، حیف است که به داخل نروند. شخصیتها و حوادث دیگر نیز کمکم به داستان اضافه شدند.
بعضی وقایع هم طرح یک داستان دیگر بود مثل آن بخشی که معماری حضور داشت و قصهی عمارت گلابی. میخواستم یک رمان جدا بنویسم ولی یکدفعه در این اثر آمد.
در این اثر از خاطرات آقای مهدی آذر یزدی نیز استفاده کردهام. مثل بخش مجله چهرهنما که به دوران جوانیِ وی برمیگردد. کتابنوشتن بچهها هم از خاطرات واقعی آقای آذر یزدی است.
شما این رمان را نوجوانمحور نوشتهاید. قهرمانها نوجوان هستند، هرچند قهرمانهاییاند که ماورایی نیستند. ملموساند. گاهی بیمهابا به دل حادثه میزنند و گاهی خیلی طناز عمل میکنند. آیا معرفی این مدل نوجوان به نوجوانان امروز ضروری است؟ و نیاز است که آنها با بچههایی آشنا شوند که تکبعدی نیستند و میتوانند هم اشتباه، و هم به درستی عمل کنند؟
در زمانی که نوجوان بودم داستانهای فانتزی خیلی کم، یا اصلا نبود. کتابهایی که برای نوجوانان نوشته میشد شخصیتهایش واقعی بود، با همهی مشکلاتی که در جامعه است. یک دلیلش شاید این است. البته که فضای فانتزی خوب است. به قوهی تخیل بچهها خیلی کمک میکند. آرزوهایشان افق گستردهتری دارد. فضای واقعی هم خوب است. بچهها با دنیای واقعی آشنا میشوند. مسائل و مشکلات. اینکه همهی آدمها خوب نیستند. بچهها میدانند که بعضی آدمها ممکن است دروغگو باشند. در این داستان هم داریم؛ آدمی مانند آقای آذر یزدی که شخصیت خوبی است و آدمی مثل زنِ مسافرخانهچی، که شیّاد است. همهجور آدمی در جامعه است و بچهها [میتوانند با این داستانها] با واقعیتهای جامعه آشنا شوند.
نوجوانی سن حساسی است. بچهها برای مثال تحتتأثیر یک داستان یا فیلم، دلشان میخواهد ورزشکار، پلیس یا پزشک شوند. یا داستانی [مثل این رمان] بخوانند که بگویند وقتی بزرگ شدم میخواهم نویسنده شوم.
حسینعلی و کوچکعلی این داستان، همهفنحریفاند. چرا خواستید نوجوانهای داستانتان را «توانا به انجام هرکاری» نشان دهید؟
شخصیت حسینعلی بیشتر اینطور است. کوچکعلی محافظهکار و محجوب است. برای مثال جایی در داستان حسینعلی میگوید که «به مشتری نباید نه گفت». این شعاری است که در بازار دیده میشود. کسی که میخواهد در بازار باشد و کار اقتصادی کند در هیچحالتی نباید به مشتری نه بگوید. یا به اصطلاح نباید از کار ترسید.
ولی دربارهی کتاب منتشرکردن [یکی از کارهای نوجوانان این رمان]، مسئله این است که در آن مقطع، دههی 30 که بعدها هم بوده، چاپ نشریه احتیاج به مجوز داشته و البته سخت هم نبوده است. فردی که سنش 20 سال بود و تصدیق ششم ابتدایی داشت میتوانست مجوز بگیرد. ولی کتاب احتیاجی به مجوز نداشت. اگر شما به کتابخانههای قدیمی مراجعه کنید مثل مجلس یا کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران میبینید کتابهایی که در دههی 20 و 30 منتشر میشده، برای مثال خودم دیدهام، که دانشآموز دبیرستانی هم کتاب چاپ کرده است. شاید آبکی بوده ولی چاپ کرده است. در دههی 30 که اوج فعالیت مطبوعات در ایران است، ما افرادی را داریم که - من با آنها مصاحبه هم کردهام - دانشآموز بوده و نشریه چاپ کرده است. مجوزش را به نام عمویش میگرفته. در یک مقطعی در کشور ما، که خیلی هم درست نبوده، کتاب مجوز چاپ نمیخواست و ما چیزی تحتعنوان ناشر نداشتیم. ناشر الان خیلی معتبر است. آنزمان چاپخانه کتاب چاپ میکرده است و بحث انتشارات و ششماه منتظر مجوز بودن و ... را نداشته است. بهخاطر همین خیلی کتاب چاپکردن [برای شخصیتهای رمان] کار سختی نبوده و غیرواقعی نیست. قانون خاصی درخصوص مطبوعات و کتاب و ... نداشتیم. در بعضی مواقع، افراد کتابهای دیگران و اشعار شعرا را به نام خود چاپ میکردند. چندین دهه طول کشیده است تا کار چاپ و نشر نظم و نظامی گرفته است. که البته اینطور درست است.
همانطور که در عنوان این اثر هم پیداست، گذری به زندگی آقای آذر یزدی زدهاید و پیوندی میان این نویسنده و نوجوانهای قصه ایجاد کردهاید که نشان میدهد پس از آشنایی با وی، بچهها چیزهایی را تجربه کردند که در خیالشان هم نبود و این شخصیت در ذهنشان ماندگار شد. این پیوند را به عمد ایجاد کردید؟
من میخواستم که بدون نصیحتکردن و پیام مستقیمدادن، این را بگویم. بچهها از یک شهر کوچک به تهران آمدند. در ابتدا در ذهنشان بود که آن رانندهی تریلی خیلی شخصیت بزرگی است. بعد میبینند که نه اینطور نیست. [در مرحلهی بعدی] فکر میکنند که صاحب یک مسافرخانه شخصیت بزرگی است، پولدار است و بروبیایی دارد. ولی این هم اینطور نبوده. با افراد دیگری هم آشنا میشوند مثل حائریزاده وکیل مجلس، طاهرخانی که مسئول تشریفات مجلس است، هَپو در مدرسه شبانهروزی که بچهی پولداری است، در عرصهی نشریات آقای چهرهنما شخصیت بزرگی است، معمار که زرنگ است و پولدار. حتی خود شاه را که بالاترین مقام مملکتی دارد هم میبینند. اما درنهایت به این نتیجه میرسند که ماندگارترین شخصیت همان مهدی آذر یزدی است. برخلاف بقیه که سعی دارند خودشان را مطرح کنند و کارهایشان را مهم جلوه دهند، این آدم بیادعا و بیسروصدا است. گوشهای نشسته است و دارد کار مهمی انجام میدهد. و درعینحال از هیچکس هم توقع کمک و همراهی ندارد. بچهها به این نتیجه میرسند که در همهی شخصیتهایی که دیدهاند شاید، حکم نمیکنم، شاید یک نویسندهی کودک و نوجوان از همهی آنها ماندگارتر و محبوبتر باشد.
پرداختن به بخشی از زندگی آذر یزدی و ورود وی به قصه، به خوبی انجام شده است. هرچند که نیاز داریم از نظر کمی و کیفی بیشتر به این شخصیتها پرداخته شود. در کتابهای بعدیتان، دوست دارید باز هم به سراغ شخصیتهای مهم ایرانی بروید؟
بله. ما یکسری شخصیتهایی داریم در دورهی معاصرمان، بزرگتر و مطرحتر از آقای آذر یزدی. مثل مرحوم دهخدا، میرزادهی عشقی، ملکالشعرای بهار، سیداشرفالدین حسینی گیلانی (نسیم شمال)، حتی ورزشکارانی مثل تختی. برای این داستان آقای آذر یزدی را انتخاب کردم، ولی خیلیها برای ادبیات کودک و نوجوان ایران تلاش کردهاند. مرحوم محمود کیانوش که چندوقت پیش فوت شدند، خانم توران میرهادی، مرحوم گلچین گیلانی. خیلیها زحمت کشیدند که ما الان ادبیات کودک و نوجوان داریم. لازم است که این شخصیتها به بچهها معرفی شوند.
انشاءالله اگر فرصت و وقتی باشد، حتما به سراغ شخصیت دیگری میروم. نکتهای میخواستم بگویم؛ بعضیها فکر میکنند شخصیتهای سیاسی را نباید معرفی کنیم. بهنظر من شخصیت نوجوان باید با شاه هم آشنا باشد. او آدمی بوده که 37 سال بر ایران حکومت کرده است. چرا بچهها در دبیرستان یا دانشگاه نسبتبه یک درس دوواحدی تاریخ انقلاب اینقدر بیمیل هستند؟ وقتی شما دربارهی این شخصیت چیزی نمیگویید و یکدفعه یک درس دوواحدی تاریخ به آنها میدهید که بخوانند، اینطور میشود. حتی شخصیتهای منفی مثل تاجالملوک و شاه و ...؛ اینها بالاخره حذفشدنی نیستند. در تاریخ، شمر، معاویه، یزید، چنگیز و تیمور بودهاند؛ اینها را نمیتوان حذف کرد. بخشی از تاریخ ما هستند. به نظر من یک فرد ایرانی وقتی که میخواهد هویت خود را بشناسد، باید با این شخصیتها آشنا باشد. اینها چهکسی بودهاند. بچهها باید بدانند و اطلاعات داشته باشند. نباید ذهنشان خالی باشد [وقتی که وارد دانشگاه میشوند].
یکی از نکاتی که در برخورد اول با داستان دیده میشود، تصویریبودن آن است. این رمان بسیار سوژه، طرح و داستان خوبی برای تبدیلشدن به یک فیلم سینمایی و حتی یک سریال نوجوان دارد. موقع نوشتن اثر چقدر به تصویریبودنش توجه داشتید؟
تصویریبودن یکی از چیزهایی بود که به آن فکر میکردم. در داستان بزرگسال هم سعی میکنم به مخاطب تصویر بدهم. در نوجوان بیشتر. بهخصوص اینها فضاهای جدیدی میروند. بچهها باید یک تصویری از مجلس داشته باشند. از ورودی تا سلفسرویس و پارلمان. از چاپخانه و شبانهروزی که یکی از مدارس دههی 20 و 30 ایران است. در ذهنم بوده که از همان اول باید تصویر ارائه بدهم.
اتفاق خوبی است؛ اینکه کتابی به فیلم و سریال تبدیل، و از طریق رسانهی قویتری مثل سینما و تلویزیون معرفی شود. طبیعتا ناشر میتواند چنین اقداماتی کند، جاهای مختلف کتاب را معرفی کند. نویسنده نمیتواند. برای کتابهای قبلی، جاهایی صحبت میشد، مثل کتاب باغ خرمالو که شهرستان ادب چاپ کرده و رمان نوجوان است چندجایی معرفی شد ولی نمیدانم که نتیجهاش چه شد.
شوخیهای مستقیم و غیرمستقیم زیادی در این اثر وجود دارد که باعث شده خواندن کتاب خستهکننده نشود و مخاطب به آنها بخندد. داستانهای نوجوان امروزِ ما، چهقدر به این طنز و شوخی نیاز دارند؟
خیلی نیاز داریم. برای بزرگسال هم به طنز نیاز داریم. در جامعهی ما یکزمانی بود [زمانی که من بچه بودم] که فقر فضیلت بود. آدمهای پولدار همه بد بودند و در فیلمها و داستانهای کودک هم اینطور ترویج میشد. که اشتباه بوده. در این داستان هم نشان میدهم شخصیت معمار که پولدار است، آدم خوبی است. فقیربودن امتیاز نیست. من فکر میکنم باتوجه به چیزهایی که الان در اختیار نوجوانان است مثل اینترنت، تبلت، کامپیوتر و ... کتاب در مقابل اینها رسانهی ضعیف و مظلومی بهحساب میآید. کتاب باید چیزی داشته باشد که بچهها بتوانند بخوانند. فکر میکردم که یکمقدار باید فضای شاد داشته باشد. روحیهی جستوجوگری، فضاهای نو و تازه که بچهها با آن آشنا میشوند، مثل رفتن به مجلس شورای ملی، کاخ شاه، چاپخانه و ... جاهایی که بچهها نرفتهاند. در ذهنم بود که در این رمان فضاهای تازهای را نشان دهم. داستان حوادث زیاد و فضای شادی داشته باشد. ما همینطوری هم مشکلات و افسردگی داریم، اگر قرار باشد که کتاب هم مروج ناراحتی، بدبختی و افسردگی باشد که قوزبالاقوز میشود.
ضمن اینکه بچهها از طبقهی پایین جامعه هستند ولی برای چندماه نسبتبه آن فقر و نداری بیتوجه میشوند و فضاهای شاد و جدیدی را تجربه میکنند. فکر میکردم که برای نوجوانان خوب است.
نظر شما