محمدباقر کلاهی اهری، شاعر مطرح خراسانی در یادداشتی به بررسی مجموعه داستان «باد مرگ» نوشته سروش مظفرمقدم پرداخته و آن را در اختیار ایبنا قرار داده است. این کتاب پیشتر از سوی نشر مانیاهنر به چاپ رسید.
این اثر ممتاز را به خامه سروش مظفرمقدم عزیز خواندم که خودش به من هدیه داده است. قصهها را بر خلاف رسم معمول، از آخر به اول خواندم و هر یک داستان را اثری مرغوب دیدم. داستان سرلشگر افشار طوس (سکوت جمجمه) زاویه دید خوبی داشت و از زبان جناب سلطان تفرشیان روایت میشد. (جالب است که تفرشیان یکی از افسرانی بود که در واقعه قیام افسران خراسان نقش فعالی داشت.) به گمان من این قصه، یک فیلمنامه بیکاست و کم بود با سکانسهای لازم و توضیح «اکتْ»ها و نقل درست دیالوگها و فضاسازی و غیره. داستان توضیحاتی دارد که بماند. اگرچه از شدت وضوح نیاز به حرف اضافه نیست؛ و تقریبا موازی با حقیقت است. توصیف فضای مشهد قدیم و گفتن این نکته که همین نویسنده نمایشنامهای چهارپردهای درباره قیام کلنل پسیان نوشته که نوعی از آفرینش داستان با تلنگری به واقعیت است و به حقیقت نزدیکتر، لازم مینماید! اما در این کتاب، هریک از داستانها به جای خود؛ ولی اصل حرف بنده مربوط به داستان «باغ سایهها» است...
«پس میوهها و حلویات تر و مغزی را وارد مجلس نمودند. گلابی معطّر و انار جلال آبادی بیدانه و مویز مغز بنگالی و هندوانه مشهدی و کشمش و بادام و چهارمغز و انگور فخری بیدانه را در ظرفهای مسین بر سفره نهادند»(ص 61). و باز «سفرهای گسترده بودند الوان چون خوان بهشتی به کردار چمنی پر از گلهای ناچیده و شکوفههای بهاری! طعامها در ظروفی از جنس زر ناب دستبهدست میشدند و بر سفره جای میگرفتند»(همانجا).
و قبل از آن در قحطی دهلی «... میگفتند در شهر آنان که از غارت و نهب جان به در بردهاند، پوست از گربگان و سگان ولگرد برمیدارند، در دیگهای بزرگ میجوشانند تا سد جوع کرده باشند»(ص 60 ). در باب قتل عام دهلی: «نادر بر آشوفته، با پنجهزار قزلباش و ترکمان و افغان چون ببری به میان آشوب آمده جمعیت کثیر غوغائیان را از دم تیغ گذراند. پس امر به نهب شهر داده، سپاهیانش چون داس اجل کوچه به کوچه و محله به محله کشتند و سوختند و نرفتند...»(ص 54).
در جائی ص 75 درباره شب در کمال اختصار نوشته است «بر آن بام بلند، دشت ظلمانی قره قوم را زیرپای و قیف بیانتهای شب را فراز سر داشتم»... جائی دیگر میگوید: «ظلمات چون گرگی از بند رسته مینمود. ماه در آسمان نبود گوئی بر فراز عمارت خورشید سوخته و تمام شده بود»(ص 79) یا قبل از آن مینویسد: «انگشتانی تیره چون پنجه اجل قسمی از چهره سرخ ماه را آرام آرام فرو میپوشاند».
تسلط نویسنده بر زبان در خور این روایت است که سابقه او را در مراجعه به حوادث تاریخ معین میکند و تأنی و آهنگ سخن (ریتم) سزاوار مرور بر زمانهایست که هماکنون در پیش روی نیست. در این قصه، زبان به عنوان نشانه اصلی، در مرکز اثر قرار میگیرد و مکانها وتوصیف آنها نیز در این اثر همین کار را میکند.
زاویه دید داستان درخور تأمل است. راوی داستان باغ سایهها مردی است منجم با عاقبتی شوم و گجسته. و اگر نبود تأمل او در آنچه بر سراش آمده، داستان این گونه مستند نمینمود. که البته میدانیم این قصه بر ساخته ذهن و خیال نویسنده است و سرانجام به آنجا میانجامد که از قول مؤلف بگوئیم «سوگند میخورم که حقیقت را بگویم و حرفی به غیر حقیقت بر زبان نیاورم». دیالوگی مرسوم و کلیشهای در صحنههای دادگاه در فیلمها وقتی که شاهدی را به مکان استقرار شهود میآورند؛ اما استفاده از رباعیات حکیم اخترشناس خیام بزرگ فصلالخطابی در جایجای متن است و بسیار مناسب و بهجا به کار گرفته شده است.
از این جهت و به جهات متعدد دیگر -که فعلا مجال نوشتناش نیست- این قصه در میان داستانهای ژانر تاریخی و وهمی، جایگاهی سزاوار و ستوده دارد.
مهرماه 1400 محمدباقر کلاهی اهری
نظر شما